مترادف تشفی : التیام، بهبودی، تسلی، شفا، شفایافتگی، صحت، علاج، مداوا، معالجه، دل آسایی، شفا یافتن، صحت یافتن، علاج شدن، آرامش خاطر یافتن، تسکین یافتن
تشفی
مترادف تشفی : التیام، بهبودی، تسلی، شفا، شفایافتگی، صحت، علاج، مداوا، معالجه، دل آسایی، شفا یافتن، صحت یافتن، علاج شدن، آرامش خاطر یافتن، تسکین یافتن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
اغاثة
مترادف و متضاد
کمک، تسکین، ترمیم، جبران، اعانه، برجستگی، بر جسته کاری، اسودگی، راحتی، جانشین، رسایی، ازادی، فراغت، حجاری برجسته، گره گشایی، اسایش خاطر، تشفی، خط بر جسته، رفع نگرانی
۱. التیام، بهبودی، تسلی، شفا، شفایافتگی، صحت، علاج، مداوا، معالجه
۲. دلآسایی
۳. شفا یافتن، صحت یافتن، علاجشدن
۴. آرامش خاطر یافتن، تسکین یافتن
فرهنگ فارسی
شفایافتن، آرامش خاطریافتن، بهبودو آسودگی قلب
۱-( مصدر ) شفا یافتن بهبود جستن . ۲- آسودگی یافتن دل خوش کردن : تشفی خاطر. ۳- ( اسم ) بهبود. ۴- دل آسایی .
۱-( مصدر ) شفا یافتن بهبود جستن . ۲- آسودگی یافتن دل خوش کردن : تشفی خاطر. ۳- ( اسم ) بهبود. ۴- دل آسایی .
فرهنگ معین
(تَ شَ فِّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - شفا یافتن ، بهبود جستن . ۲ - آرامش خاطر یافتن .
لغت نامه دهخدا
تشفی. [ ت َ ش َف ْ فی ] ( ع مص ) شفا جستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( آنندراج ). شفا یافتن : تشفی بکذا و اشتفی به اشتفاء؛ نال به الشفاء. ( از اقرب الموارد ). || شفا یافتن از خشم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).بری شدن از خشم. ( از اقرب الموارد ). از غضب و کینه رستن. ( آنندراج ) : علی رایض حسنک را به بندمی برد و استخفاف می کرد و تشفی و تعصب و انتقام می بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177 ). چون بازجستی نبود کاراو را و حال او را [ حسنک را ] انتقامها و تشفی ها رفت. ( تاریخ بیهقی ایضاً ). و تشفی و تلافی خلل جز بمظاهرت و مضافرت آن دولت ممکن نگردد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 68 ). جز به عبده نار و عنده کفار و تشفی به درک ثار راضی نشدند و سه روز متواتر در پی ایشان می رفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 418 ).
- تشفی جستن ؛ شفا یافتن. تسکین و آرامش یافتن از درد و خشم و جز آنها : از درد آن تشفی جوید و هر یک را از آن زمره مکافاتی واجب دارد. ( جهانگشای جوینی ).
- تشفی خاطر ؛ آسایش خاطر از غیظ و خشم. ( ناظم الاطباء ).
- تشفی دادن ؛ تسکین دادن. شفا دادن. آرام کردن کینه وخشم و جز آنها : و کینه قدیم را که در دل داشت تشفی داده. ( جهانگشای جوینی ).
- تشفی جستن ؛ شفا یافتن. تسکین و آرامش یافتن از درد و خشم و جز آنها : از درد آن تشفی جوید و هر یک را از آن زمره مکافاتی واجب دارد. ( جهانگشای جوینی ).
- تشفی خاطر ؛ آسایش خاطر از غیظ و خشم. ( ناظم الاطباء ).
- تشفی دادن ؛ تسکین دادن. شفا دادن. آرام کردن کینه وخشم و جز آنها : و کینه قدیم را که در دل داشت تشفی داده. ( جهانگشای جوینی ).
فرهنگ عمید
۱. شفا یافتن.
۲. آرامش خاطر یافتن، بهبود و آسودگی قلب پیدا کردن.
۲. آرامش خاطر یافتن، بهبود و آسودگی قلب پیدا کردن.
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] تشفّی یعنی تسکین و آرامش یافتن از خشم و غضب.
از آن به مناسبت در باب نکاح و حدود سخن رفته است.
تأدیب کودک توسط ولیّ به زدن تا سقف پنج یا شش تازیانه با ملایمت و نرمی، همچنین تأدیب زن ناشزه به زدن با شرایطی جایز است. زدن در موارد یادشده نباید به قصد تشفّی، بلکه باید به انگیزه تأدیب باشد.
از آن به مناسبت در باب نکاح و حدود سخن رفته است.
تأدیب کودک توسط ولیّ به زدن تا سقف پنج یا شش تازیانه با ملایمت و نرمی، همچنین تأدیب زن ناشزه به زدن با شرایطی جایز است. زدن در موارد یادشده نباید به قصد تشفّی، بلکه باید به انگیزه تأدیب باشد.
wikifeqh: تشفی
کلمات دیگر: