کلمه جو
صفحه اصلی

زاهد


مترادف زاهد : باتقوا، پارسا، پرهیزگار، عابد، متشرع، متعبد، متقی، معتکف، ناسک

متضاد زاهد : بی تقوا

برابر پارسی : پارسا، پرهیزکار

فارسی به انگلیسی

ascetic, devout, god-fearing, godly, pious, prayerful, devout or ascetic(person)

devout or ascetic(person)


ascetic, devout, God-fearing, godly, pious, prayerful


فارسی به عربی

تقی , زاهد

عربی به فارسی

رياضت کش , مرتاض , تارک دنيا , زاهد , زاهدانه


فرهنگ اسم ها

اسم: زاهد (پسر) (عربی) (تلفظ: zāhed) (فارسی: زاهد) (انگلیسی: zahed)
معنی: باتقوا، پرهیزگار، پارسا، پرهیزکار، ( در تصوف ) آن که از دنیا و بهره های آن روی گردان است و مدام در حال عبادت و ذکر است، ( اَعلام ) شیخ زاهد گیلانی از عارفان بنام ایرانی در قرن هجری

(تلفظ: zāhed) (عربی) پارسا ، پرهیزکار ؛ (در تصوف) آن که از دنیا و بهره‌های آن روی گردان است و مدام در حال عبادت و ذکر است ؛ (در اعلام) شیخ زاهد گیلانی از عارفان بنام ایرانی در قرن هفتم هجری .


مترادف و متضاد

ascetic (اسم)
مرتاض، زاهد، راهب، عابد، تارک دنیا

devotee (اسم)
پارسا، طرفدار، هواخواه، سالک، زاهد، مجاهد، فداکار، فدایی، جانسپار، مرید

votary (اسم)
پارسا، زاهد، شاگرد، هوا خواه

anchoret (اسم)
گوشه نشین، زاهد، راهب، عابد

anchorite (اسم)
گوشه نشین، زاهد، راهب، خلوت نشین

eremite (اسم)
زاهد، عابد

pious (صفت)
زاهد، عابد، خدا پرست، مذهبی، دین دار، مقدس، وارسته، متقی

باتقوا، پارسا، پرهیزگار، عابد، متشرع، متعبد، متقی، معتکف، ناسک ≠ بی‌تقوا


فرهنگ فارسی

گیلانی ( شیخ ) تاج الدین ابراهیم بن شیخ روشن امیر بن بابیل بن بندار کردی سنجانی از عارفان بنام ایرانی ( و . حدود ۶۱۵ - ف . سور مرده ( گشتاسفی ) ۷٠٠ ه . ق . / ۱۳٠٠ م . ) وی مرید سید جمال الدین گردید و از طرف او رتبه ارشاد یافت و شیخ صفی الدین اردبیلی مرید او بود . غالب اوقات شیخ زاهد در گیلان گذشته . وی سفری به شروان و بعضی نقاط آذربایجان کرد . وی در اواخر عمر در سور مرده ( از نواحی گشتاسفی شروان ) میزیست و در همانجا در گذشت . جنازه او را بگیلان بردند . در محل مقبره او اختلاف است . مشهور آن است که وی در قریه شیخانور ( لاهیجان ) - که بقعه ای عالی دارد - مدفونست ولی محققان این قول را مردود دانسته اند و برخی احتمال میدهند که آنجا خانقاه شیخ بوده است .
پارسا، پرهیزکار، کسی که دنیاراترک گوید
( اسم صفت ) ۱ - آنکه چیزی را ترک کند و آن اعراض نماید . ۲ - آنکه دنیا را برای آخرت ترک کند پارسا پرهیز کار جمع زهاد . توضیح : بین زاهد و عابد و عارف فرق گذاشته اند : معرض از متاع دنیا و خوشیهای آنرا زاهد خوانند و آن کس را که مواظب باشد بر اقامت نفل عبادت از نماز و روزه عابد خوانند و آنکس را که فکر خود را صرف کرده باشد بقدس جبروت و همیشه متوقع شروق نور حق بود اندر سر خود عارف نامند ( ترجمه اشارات و تنبیهات ص ۲۴۷ ) . یا زاهد خشک ۱ - زاهدی که نهایت اهتمام در زهد و پرهیزگاری داشته باشد . ۲ - زاهد جاهل و بی درد و ذوق . یا زاهد ششصد هزار ساله ابلیس شیطان .
از قبیله های ساکن در کرد محله

فرهنگ معین

(هِ ) [ ع . ] (ص . ) پارسا، عابد، آن که دنیا و خوشی های آن را برای آخرت ترک می گوید.

لغت نامه دهخدا

زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) از حکام خاندان هکاری (کردستان ) متوفی در 995 هَ .ق . (از کتاب معجم الانساب والاسرات الحاکمة ص 395).


زاهد. [ هَِ ] (ع ص ، اِ) آنکه چیزی را ترک گوید و از آن اعراض کند. (از اقرب الموارد). || آنکه دنیا را برای آخرت ترک کند. (المنجد). آنکه خواهش و رغبت دنیا ندارد و از مال و جاه و ناموس تعلق نگیرد. (لطائف اللغات ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). در اصطلاح سالکان ، زاهد، آن راگویند که دائم متوجه آخرت باشد و از راحت و لذت دنیا احتراز کند و خور و خواب بر خود حرام گرداند مگر بضرورت و دائم دل نرم و چشم تر باشد، یک ساعت از ورد و عبادت خالی نباشد. (کشف اللغات ). ناسک (عابد). (القاموس العصری عربی انگلیسی ). پارسا. دیندار. خداترس و پاکدامن . گوشه نشین . مرتاض . (ناظم الاطباء). پارسا که تارک خواهشهای دنیوی است و مشغول عبادت خدا. (فرهنگ نظام ). عابد :
دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم
ز ارباب یقین بودم ، سردفتر دانائی .

عطار.


بدو گفتا شنیدم ماجرایی
که میگوید زنی زاهد دعایی .

عطار.


|| و برخی میان زاهد و عابدو عارف فرق گذاشته اند چنانکه در ترجمه ٔ اشارات آمده است : معرض از متاع دنیا و خوشیهای آن ، او را زاهد خوانند و آن کس را که مواظب باشد بر اقامت نفل عبادت از نماز و روزه ، او را عابد خوانند و آن کس را که فکر خود صرف کرده باشد بقدس جبروت و همیشه متوقع شروق نور حق بود اندر سر خود، او را عارف خوانند. و این احوال که برشمردیم بود که بعضی با بعضی مترکب شود. (ترجمه ٔ اشارات و تنبیهات ص 247). و در همان کتاب آمده است : زهد بنزدیک غیرعارف معاملتی است گوئی زاهد متاع دنیا بمتاع آخرت دهد. (ترجمه ٔ اشارات و تنبیهات ص 227). زاهد بنزدیک عارف آنکه پاک و منزه است از هرچه سر وی را مشغول کند از حق [ و تکبر ورزد ] بر همه چیزها که جز از حق است . (ترجمه ٔ اشارات و تنبیهات ص 248).
اگر چه زاهدی باشد گرامی
چو فرزند آیدت ، رندی تمامی .

عطار (الهی نامه ).


و عارفان و شاعران متصوف گروهی از زاهدان ریاکار و متظاهر را پیوسته نکوهش میکردند و زهد خشک و ریائی را نوعی شیادی و فرومایگی میشمردند بویژه که زاهدان خشک اغلب به رنج و آزار و تکفیر عارفان و متصوفان میپرداختند و از راه عوام فریبی حقیقت را فدای اغراض پلید خویش میساختند از این رو در اشعار شاعران متصوف و بویژه حافظ شیرازی حملات سخت بزهاد شده و زاهد و شیخ را که با طریقت تصوف مخالف بودند بسی نکوهش کرده اند و آنان را متظاهر به دین ، شیاد، ریاکار، اهل روی و ریا، زاهد ریایی و زاهد خشک خوانده اند:
تا زاهد عمر و بک و زیدی
اخلاص طلب مکن که شیدی .

سعدی (گلستان ).


و هم در اصطلاح شعرای متصوف ، زاهدان را پابند بظواهر دین و بیخبر از لطائف و روحیات آن ، خشک ، متعصب ، جاهل متنسک نیز خطاب کرده اند:
باش با عشاق چون گل در جوانی پیردل
چند از این زهاد همچون سرو درپیری جوان .

خاقانی .


ورجوع به زاهد خشک ، زاهد خنک و زاهد ساحلی شود. || تنگ خو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و او را زهید نیز گویند. (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || لئیم . لحیانی آرد :
یا دبل مابت بلیلی هاجدا
ولا عدوت الرکعتین ساجدا
مخافة ان تنفدی المزاودا
و تغبقی بعدی غبوقاً باردا
و تسألی القرض لئیماً زاهدا. (تاج العروس ).

زاهد. [ هَ ِ ] (اِخ ) ابن سعید کاتب اول در دربار سلطان بزغش و مؤلف کتاب تنزیه الابصار و الافکار فی رحلة سلطان زنجبار است . این کتاب در لندن بسال 1878 م . بطبع رسیده است . (از معجم المطبوعات ج 2 ص 261).


زاهد. [ هَِ ] ( ع ص ، اِ ) آنکه چیزی را ترک گوید و از آن اعراض کند. ( از اقرب الموارد ). || آنکه دنیا را برای آخرت ترک کند. ( المنجد ). آنکه خواهش و رغبت دنیا ندارد و از مال و جاه و ناموس تعلق نگیرد. ( لطائف اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). در اصطلاح سالکان ، زاهد، آن راگویند که دائم متوجه آخرت باشد و از راحت و لذت دنیا احتراز کند و خور و خواب بر خود حرام گرداند مگر بضرورت و دائم دل نرم و چشم تر باشد، یک ساعت از ورد و عبادت خالی نباشد. ( کشف اللغات ). ناسک ( عابد ). ( القاموس العصری عربی انگلیسی ). پارسا. دیندار. خداترس و پاکدامن. گوشه نشین. مرتاض. ( ناظم الاطباء ). پارسا که تارک خواهشهای دنیوی است و مشغول عبادت خدا. ( فرهنگ نظام ). عابد :
دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم
ز ارباب یقین بودم ، سردفتر دانائی.
عطار.
بدو گفتا شنیدم ماجرایی
که میگوید زنی زاهد دعایی.
عطار.
|| و برخی میان زاهد و عابدو عارف فرق گذاشته اند چنانکه در ترجمه اشارات آمده است : معرض از متاع دنیا و خوشیهای آن ، او را زاهد خوانند و آن کس را که مواظب باشد بر اقامت نفل عبادت از نماز و روزه ، او را عابد خوانند و آن کس را که فکر خود صرف کرده باشد بقدس جبروت و همیشه متوقع شروق نور حق بود اندر سر خود، او را عارف خوانند. و این احوال که برشمردیم بود که بعضی با بعضی مترکب شود. ( ترجمه اشارات و تنبیهات ص 247 ). و در همان کتاب آمده است : زهد بنزدیک غیرعارف معاملتی است گوئی زاهد متاع دنیا بمتاع آخرت دهد. ( ترجمه اشارات و تنبیهات ص 227 ). زاهد بنزدیک عارف آنکه پاک و منزه است از هرچه سر وی را مشغول کند از حق [ و تکبر ورزد ] بر همه چیزها که جز از حق است. ( ترجمه اشارات و تنبیهات ص 248 ).
اگر چه زاهدی باشد گرامی
چو فرزند آیدت ، رندی تمامی.
عطار ( الهی نامه ).
و عارفان و شاعران متصوف گروهی از زاهدان ریاکار و متظاهر را پیوسته نکوهش میکردند و زهد خشک و ریائی را نوعی شیادی و فرومایگی میشمردند بویژه که زاهدان خشک اغلب به رنج و آزار و تکفیر عارفان و متصوفان میپرداختند و از راه عوام فریبی حقیقت را فدای اغراض پلید خویش میساختند از این رو در اشعار شاعران متصوف و بویژه حافظ شیرازی حملات سخت بزهاد شده و زاهد و شیخ را که با طریقت تصوف مخالف بودند بسی نکوهش کرده اند و آنان را متظاهر به دین ، شیاد، ریاکار، اهل روی و ریا، زاهد ریایی و زاهد خشک خوانده اند:

زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) (امیر...) فرزند شیخ حسن ایلکانی و برادر سلطان اویس است . خوندمیر آرد: در سنه ٔ ثلث و سبعمائه امیر زاهد که برادر سلطان اویس بود از بام کوشک اوجان مست افتاده جان بباد فنا داد و از مرثیه ای که خواجه سلمان جهت او گفته سه بیت بخاطر بود:
دریغا که باد بهار جوانی
فروریخت از تندباد خزانی
دریغ آن مه سروبالا که او را
ز بالا فتاد این بلا ناگهانی
تو دانی چه افتاده است ای زمانه
فتاده است قصر کرم را مبانی .

(حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 241).


و رجوع به تاریخ عصر حافظ تألیف دکتر غنی ص 287 شود.

زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) (غلام ثعلب ) محمدبن عبدالواحدبن ابی هاشم ابیوردی الاصل بغدادی المسکن و المدفن مکنی به ابوعمر و مشهور به مطرز و زاهدو غلام ثعلب ، از اکابر نحو و لغت و علوم عربیت و حدیث و از شاگردان بنام ثعلب نحوی معروف بوده و از همین روی غلام ثعلب و یا صاحب ثعلب لقب یافته . وی در بدایت حال حرفت نقش و نگار کردن جامه ها داشته و از این رو به مطرز نیز ملقب گردیده است . در قوه ٔ حافظه و کثرت احاطه به لغت از نوادرش می شمارند. ابن برهان گوید که از میان سلف و خلف کسی مانند مطرز در لغت ، سخن نگفته است . قاضی تنوخی گوید: احفظ از وی ندیدیم که هزار و نه ورق از حفظ املاء کرد. و چون وی را از هر لغت نادری که می پرسیدند اظهار اطلاع میکرده و از سخن استاد خود ثعلب دلیل بر آن می آورده است جمعی از ادباء معاصرش به جعل لغت متهم ساخته اند... با این همه مشایخ حدیث روایات او را تصدیق و اسنادش را توثیق کرده اند.وی طرفدار معاویه و از مخالفین سرسخت حضرت علی (ع ) بوده و کتابی در فضائل معاویه پرداخته و شاگردانش رادر آغاز بخواندن آن وادار میکرده است . از ریاض العلماء نقل شده است که امامی مذهب بوده ، و ابن طاوس در کتاب سعدالسعود احادیثی در فضائل اهل بیت از وی نقل کرده ، و مؤلف تنقیح المقال مجهول الحالش شمرده است . ازمؤلفات او است : 1- اخبار العرب . 2- اسماء الشعراء و تفسیرها. 3- الساعات 4- شرح الفصیح 5- الشوری . 6- العشرات 7- فائت الجمهرة. 8- فائت الفصیح . 9- فائت المستحسن . 10- القبائل . 11- النوادر. 12- الیواقیت .
یک نسخه ٔ خطی از کتاب عشرات او در کتابخانه ٔ برلین موجود است زاهد مطرز در یکشنبه ٔ 13 ذیقعده ٔ 344 یا 345 هَ . ق . در حدود 85سالگی دربغداد درگذشت و روبروی قبر معروف کرخی بخاک سپرده شد. (از ریحانةالادب از طبقات الشافعیه معجم الادباء، تاریخ ابن خلکان و فهرست ابن الندیم . و رجوع به غلام ثعلب شود.


زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) (کاریز...) از قنات های وقفی تبریز واقع در دروازه ٔ ری شهر مزبور بوده است . حمداﷲ مستوفی آرد: آب این کاریزها همه ملک است الا کاریز زاهد بدروازه ٔ ری و کاریز زعفرانی بدروازه ٔ نارمیان ... که بر شش کیلان سبیل است . (نزهة القلوب ص 77).


زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن خصیب محدث است . (تاج العروس ) (منتهی الارب ).


زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن نظام قاضی زاهد بهاری از مردان طریقت است . وی خدمت شرف الدین احمد منیری را دریافته و ملازمت او میکرده است و بطوری که در سیرت شرف الدین آمده ، درباره ٔ برخی مسائل پرسشهائی از شرف الدین کرده و شرف الدین پاسخ داده و پاسخهای خود را در رساله ای مختصر بنام اجوبه گردآوری کرده است . (از نزهة الخواطر ج 2 ص 46).


زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) احمدبن حسین مکنی به ابوبکر متوفی 337 هَ . ق . از پارسایان و عباد بنام شیراز است ازکرامات و پارسائیهای وی داستانهای بسیار و جالبی نقل شده . مسکن وی زاویه ای بود که از جذع های باریک و شکسته ای ساخته شده بود و هرگاه میان جذعها شکافی می افتاد با شاخه ای از نی آن شکاف را پر میکرد. اکنون زاویه ٔ وی محل اجتماع اهل تلاوت و ذکر و نماز است ، و مزارش مشهور میباشد. فرزند وی حسین نیز، از زهاد و اهل ذوق و وجد و عبادت بود. (از شدّالازار ص 162 و 163).


زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) از قبیله های ساکن در کردمحله . رابینو آرد: از خشکفل که بستر عریض نهر داربن است و همچنین از رودخانه ٔ شش دالک عبور کردیم . کردمحله که در سر راه ما واقع بود محله ٔ عمده ٔ سدن رستاق است و 700 خانوار سکنه دارد و در میان جنگل انبوهی در 14میلی استرآباد واقع است .... سکنه ٔ کردمحله به 31 قبیله تقسیم میشوند: آهنگر، اردشیر... سیستانی ، زاهد... (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 100).


زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) امیر شیخ ... طارمی ، از فرمانروایان و امراء استرآباد است در 873 هَ . ق . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 221). خوندمیر آرد: و هم در آن ، ایام (سال 873) خان گردون غلام (سلطان حسین میرزا) امیر شیخ زاهد طارمی را به ایالت ولایت استرآباد سرافراز ساخت و آن جناب بدان جانب رفته چنان شنود که میرزا منوچهر که برادر سلطان سعید بود بعد از واقعه ٔ قراباغ خود را بنواحی ساری رسانیده و لوای شوکت بلند گردانیده ، امیر شیخ زاهد طارمی آن خیال محال در خاطرش نگذاشت و ناگهان بر سرش تاخته تخت وجود او را از والی حیات بازپرداخت . (حبیب السیرچ خیام ج 4 ص 138). و رجوع به ص 151 آن کتاب شود.


زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) محمدبن ابوالقاسم ملقب به مقدم الدین معروف به زاهد یگانه ٔ دهر خود در زهد و معارف بود و کرامات و مکاشفاتی شگفت آور بدو منسوب است . او در 651 هَ . ق . درگذشت و در خانه ٔ خود مدفون گردید. (از شدالازار صص 261-262).


زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) محمدبن داودبن سلیمان نیشابوری . متوفی 342 هَ . ق . (تاج العروس ). سمعانی آرد: محمدبن داودبن سلیمان نیشابوری مکنی به ابوبکر، دانشمندی نیک سیرت پارسا و اهل عبادت بوده است . سفرهای بسیار کرد و خدمت اساتیدی بزرگ را درک کرد و حدیث بسیار شنید. در نیشابور از ابراهیم بن ابوطالب ، در هرات از حسین بن ادریس انصاری ، در گرگان از عمران بن موسی سحینانی (سجستانی ؟)، در فسا از حسین بن سفیان ، در مرو از حمادبن احمد قاضی سلمی ، در ری از محمدبن ایوب رازی ، در بغداد از جعفربن محمد فرمانی ، در بصره از ابوخلیفه فضل بن حبیب ، در اهواز از عبدان بن احمد عسکری ، در کوفه از محمدبن جعفر فیات ، در مکه از فضل بن محمد جندی ، در مصر از ابوعبدالرحمن احمدبن شعیب نسائی ، در شام از فضل بن عبداﷲ انطاکی ، در موصل از ابویعلی احمدبن علی بن مثنی موصلی و دیگران استماع حدیث کرده است . ابوزکریا یحیی بن ابراهیم المزکی و حاکم ابوعبداﷲمحمدبن عبداﷲ حافظ از وی روایت دارند. حاکم در تاریخ خود از وی یاد کند و گوید: با هر یک از مشایخ که بود، بیشتر احادیث وی را نگاشت و بسیاری از اخبار صوفیان و زاهدان را بدست آورد. ابوالعباس بن عقده و مشایخ عراق از وی نقل روایت کرده اند و ابوبکربن ابوداود و ابومحمدبن صاعد و مشایخ پیشین از وی حدیث شنیده اند. محمدبن داود در روز جمعه ٔ 20 ربیع الاول 352 هَ . ق . وفات یافت و ابوعمروبن مطر وی را غسل داد و یحیی بن منصور قاضی بر وی نماز گزارد. (از انساب سمعانی ).


زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن دینار مکنی به ابوعبداﷲ، دانشمندی است از نیشابور و از تصدی مقام افتاء و ریاست دوری میگزید و بکسب مشغول بود و بصبر و قناعت میگذرانید و مازاد قوت روزانه اش را بر فقراء تصدق میکرد و بروزه و نماز و قرآن میپرداخت . در مشایخ اهل رأی عابدتر از وی ندیدم . وی از مذهب ابی حنیفه خوب آگاه بود و مسند را از احمدبن مسلمة و تفسیررا از احمدبن نصر فرا گرفت و از حسین بن فضل و احمدبن محمدبن نصر و عباس بن حمزه و اقران ایشان استماع حدیث کرد. حاکم ابوعبداﷲ حافظ از وی حدیث شنیده است . وی در کتاب تاریخ خود از او نام برد و گوید: از محمدبن فرا شنیدم که میگفت روزی بر ابی عبداﷲبن دینار وارد گشتم و همچنان نزد وی نشسته بودم که فرزند وی ابومحمد بیامد من از وی آب نوشیدنی خنکی خواستم ابومحمد دوان رفت کوزه ای (لیوان سفالی ) پر از یخ آورد و بدست من داد و من نوشیدم و به پدرش (ابوعبداﷲ) گفتم فرزندت ابومحمد از مردان برازنده است ، آیا او را دوست میداری . ابوعبداﷲ بکار خود مشغول بود و پاسخی نداد تا فرزندش ما را ترک گفت . آنگاه ابوعبداﷲ رو بمن کرد و گفت نزدیک بود گرفتاری خاطری برای من فراهم آوری گفتم چگونه ؟ گفت زیرا فرزند من ابومحمد دنیا را که مبغوض خدا است دوست دارد و من آن چه نزد خداوند مبغوض است دوست ندارم . ابوعبداﷲ هر ده سال یک بار حج میکرد و هر سه سال یک بار مفرده میگزارد و هنگام برگشتن از آخرین سفر حج بود که در بغداد در غره ٔ صفر 338 هَ . ق .درگذشت و فرزندش ابومحمد بر وی نماز خواند در مقبره ٔ خیزران نزدیک قبر ابوحنیفه بخاک سپرده شد و من بارها بزیارت قبر وی رفته ام . (از انساب سمعانی ص 267).


زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) عمربن ابراهیم بن اسماعیل بن محمد، عالمی است از یک خاندان علم و زهد هرات ، که مشهور به خاندان ابی سعد (از اجداد او) میباشد. وی ازابوالفضل هروی و ابوحاتم محمدبن یعقوب هروی و ابومنصور محمدبن احمد ازهری و بشربن محمد مزنی و ابوبکر احمدبن ابراهیم اسماعیلی و ابواحمد محمدبن احمد عطریفی جرجانی (گرگانی ) و محمدبن محمود محمودی مروزی و ابوالحرب علی بن قاسم مروزی و ابوعمرو محمدبن حمدان حیری و ابوالحسین احمدبن محمدبن جعفر بحتری و علی بن عبدالرحمن تنکابنی کوفی و حسین بن محمدبن عبید عسکری و عبدالعزیزبن جعفر حرمی و طبقه ٔ دیگر از خراسان و عراق سماع کرده است . ابوبکر احمدبن حسین بیهقی و احمدبن علی بن ثابت خطیب از وی روایت کرده اند. خطیب گوید وی ثقه بود و ما از او حدیث نوشته ایم ، زاهد در 348 هَ .ق . متولد شد و در 426 درگذشت . (از انساب سمعانی ).


زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) (میر...) محمد هروی فرزند محمد اسلم هروی و متوفی در 1101 هَ . ق . است در کابل وی بر شرح جلال الدین دوانی برتهذیب المنطق حاشیه ای نگاشته که در ضمن مجموعه ای درقازان بسال 1885 بطبع رسیده است . (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1893، هروی میر زاهد). مؤلف هدایة العارفین آرد: میرزاهدبن قاضی محمدبن اسلم هروی کابلی حنفی متوفی 1101 حاشیه ای بر مواقف (کلام ) نگاشته است . (هدایة العارفین فی اسماء المؤلفین ج 1 ص 372، هروی ). و رجوع به معجم المؤلفین دکتر رضا کحاله ج 4 شود.


زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن سلمان مصری متوفی 819 هَ . ق . است . کتابی منظوم بنام منظومة الستین مسئلة در موضوع فقه شافعی تألیف کرده است . قبر وی مزاری است در مصر در جامع منسوب بدو. (از معجم المطبوعات ج 1 ص 377: احمدبن محمد).


فرهنگ عمید

کسی که دنیا را برای آخرت ترک گوید و به عبادت بپردازد،پارسا، پرهیزکار.

دانشنامه عمومی

زاهد (صفت: eremitic or hermitic) کسی است که تا حدی در انزوا و بدور از جامعه زندگی می کند.
هیکیکوموری
رهبانیت
صومعه نشینی
تارک دنیا.
پیشینه زندگی به شکل راهب و راهبه مسیحی به سده سوم در مصر و فلسطین بازمی گردد و این زاهدان به شکل خلوت نشینی و تنها در دیرهای بیابانی می زیستند. فشار بیش از اندازهٔ این تنهایی ها باعث شد تا راهبی به نام پاخوم نظام جدیدی را برپا کند که صومعه نشینی نام گرفت و بر اساس آن راهب ها و راهبه ها می توانند بسیاری از مراسم را به صورت جمعی انجام دهند و با هم در تماس باشند.در مسیحیت، اصطلاحِ زاهد در اصل به یک مسیحی گفته می شود که در انزوا و خارج از گروه مذهبی زندگی می کند و به آن الهیات صحرا از عهد عتیق نیز گفته می شود. در سنت مسیحی زندگی گوشه نشینی فرم اولیه زندگی رهبانی است.
در جهان بینی زاهد دنیا و آخرت به یکدیگر پیوسته اند. دنیا مزرعه آخرت است از نظر زاهد آنچه به زندگی این جهان سامان می بخشد، موجب رونق و صفا و امنیت و آسایش آن می گردد، این است که ملاکهای اخروی و آن جهانی وارد زندگی این جهانی شود و آنچه مایه و پایه سعادت آن جهانی است این است که تعهدات و مسئولیتهای این جهانی خوب انجام شود و با ایمان و پاکی و طهارت و تقوا توأم باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

زاهد (hermit)
کسی که بی رغبتی به لذات دنیوی در پیش گرفته و ساده زیستی را برمی گزیند؛ در برخی فرهنگ های دینی ازجمله مسیحیت کسی که به دلایل مذهبی در انزوا زندگی می کند و معمولاً ریاضت پیش می گیرد. نهضت رهبانیت (تارک دنیایی) در مسیحیت برای گردهم آوردن زاهدانی مرتاض که در بیابان های مصر و خاورمیانه زندگی می کردند، پدید آمد. شمار زاهدان مسیحی ابتدا در اواخر قرن ۳م در مصر و سرزمین های مجاورش بسیار فزونی گرفت. محبوبیت زندگی در زهد به ویژه در دورۀ فروپاشی امپراتوری روم به سرعت افزایش یافت. زاهدان شیوۀ زندگی یکسانی نداشتند؛ برخی در انزوا می زیستند و گروهی در قالب جمع هایی نسبتاً متشکل که گاهی هسته های دیرها یا فرقه های مذهبی جدید را تشکیل می دادند. زاهدان اغلب در ریاضت به راه افراط می رفتند، همچون «ستونیان» که برفراز ستون ها زندگی می کردند. کلیسای ارتُدوکس سنت بی انقطاعی از زهدورزی دارد که در غرب بعد از جنبش ضد اصلاح دینی تقریباً به طور کامل ازبین رفت، اما ارزش زندگی زاهدانه دوباره در ربع آخر قرن ۲۰ از نو تحکیم یافت. اگرچه واژۀ «زاهد» را بیشتر در مورد مسیحیان به کار می بردند، زندگی در انزوا به دلایل مذهبی در ادیان دیگر نیز متداول است. در ادیان هندو و بودا گوشه نشینی برای مراقبه یکی از مراتب حیات دینی است، ولی در یهودیت و اسلام بیشتر بر حیات دینی در قالب جماعت تأکید می شود و زهد انزواطلبانه تشویق نمی شود. نخستین زاهدان مسلمان از دوران پیامبر اسلام (ص) مطرح شده اند و جمعی از صحابه و پس از آن ها تابعین در قرون ۱ و ۲ق با عناوین زاهد و عابد و ناسک شناخته شده اند. بیشتر پیشوایان زاهدان را در اسلام شیعیان تشکیل می داده اند، در واقع زهد از این گروه آغاز شد و به مرحلۀ تصوف رسید. امام علی (ع) از نخستین زاهدان است. روش زاهد در اسلام با رهبانیت تفاوت دارد، زیرا زاهد اگرچه به لذت های دنیا توجهی ندارد، اما خود را در بطن روابط اجتماعی قرار می دهد و نسبت به شرایط سیاسی و اجتماعی بی تفاوت نیست. از این رو، تارک دنیایی در اسلام پذیرفته نیست. در روایت مشهوری از پیامبر اسلام (ص) آمده است که رهبانیت امت من جهاد در راه خداست. کسانی چون ابوذر، مقداد، و سلمان را جزو نخستین زاهدان اسلام می دانند. زاهدان را به سه طبقه تقسیم کرده اند: نخست مبتدیان، که زاهد شوند تا از عقاب آخرت ایمن گردند و این زهد خائفان است. مرتبۀ دوم آن است که فرد برای رسیدن به ثواب آخرت و نعمت های گوناگون بهشت زاهد شود و این زهد راجیان (امیدواران) است. مرتبۀ سوم آن است که زهد آنان نه از خوف دوزخ باشد و نه از امید به بهشت، بلکه فقط برای دوستی خدا باشد و این زهد کاملان است.

نقل قول ها

زاهد
• «آن را که ورع نیست زاهد نتوان خواند.» -> یحیی بن معاذ رازی
• «از همسایگی زاهدان دوری جوئید تا به کام دل توانید زیست.» -> عبید زاکانی
• «به راستی کیست این قلندر یک لا قبای کفرگو که در تاریک ترین ادوار سلطهٔ ریاکاران زهدفروش، در نهاربازار زاهدنمایان و در عصری که حتی جلادان ِ آدمی خوار ِ مغروری چون امیرمبارزالدین و پسرش شاه شجاع بنیان حکومت آنچنانی خود را بر حدزدن و خم شکستن و نهی از منکر و غزوات مذهبی نهاده اند، یک تنه وعدهٔ رستاخیز را انکار می کند، خدا را عاشق و شیطان را عقل می خواند.» -> احمد شاملو
• «تقریبأ همه شاعرانی که قبل از سنایی بوده اند، بیش و کم تجربه ای در حوزه شعر زهد دارند، از رودکی تا معاصران سنایی. حتی منوچهری شادخوار نیز.» -> محمدرضا شفیعی کدکنی
• «دوکس دشمن ملک و دین اند یکی پادشاه بی حلم و دیگری زاهد بیعلم» -> سعدی
• «سیصد سال قبل از عصر سنایی، شعر زهد در ادبیات عرب قرن دوم به اوج کمال خود می رسد.» -> محمدرضا شفیعی کدکنی
• «صوف پوشیدن دکانی است و سخن در زهد گفتن پیشه اوست.» -> یحیی بن معاذ رازی
• «... عظمت حافظ در طرز تفکر اوست، ... من به دلایل بسیاری، حافظ را ضد «جبر» می دانم،در این صورت اگر در پاره ای از ابیاتش می بینم که خطاب به زاهد می گوید؛ از ازل خدا مرا گناهکار خلق کرده، شک نیست می خواهد منطق جبری آن حضرت را گرزوار به کله اش بکوبد...» -> احمد شاملو
• «نخستین نمونه های بازمانده از شعر دری که به آغاز قرن سوم می رسد، دارای زمینه ای کاملأ زهدی است. در شعرهای رودکی یکی از مضامین عمده، اندیشه زهد است.» -> محمدرضا شفیعی کدکنی
• «آخر در زهد و توبه دربستم// وز بند قبول آن و این رستم» -> انوری
• «با این گروه زاهد ظاهرساز// دانم که این جدال نه آسانست// شهر من و تو، ای طفلک شیرینم// دیریست کاشیانهٔ شیطان است» -> فروغ فرخزاد
• «با سخن های سنایی خاصه در زهد و مثل// فخر دارد خاک بلخ امروز بر بحر عدن» -> سنایی
• «بیا که رونق این کارخانه کم نشود// به زهد همچو تویی یا به عیش همچو منی» -> حافظ
• «پشه با شب زنده داری خون مردم می خورد// زینهار از زاهد شب زنده دار اندیشه کن» -> صائب تبریزی
• «چه لازم است به زاهد به زور می دادن// به خاک تیره مریزید آبروی شراب» -> صائب تبریزی
• «خدایا دارم از لطف تو امید// که ملک عیش من معمور داری// بگردانی بلای زهد ازمن// قضای توبه از من دور داری» -> عبید زاکانی
• «دولت عشق بین که چون از سر فخر و افتخار// گوشه تاج سلطنت می شکند گدای تو// خرقه زهد و جام می گرچه نه در خور هم اند// این همه نقش می زنم از جهت رضای تو» -> حافظ
• «زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است// عشق کاری است که موقوف هدایت باشد» -> حافظ
• «زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک// دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند» -> حافظ
• «زاهد بودم ترانه گویم کردی// سر حلقهٔ بزم و بادهجویم کردی// سجاده نشین با وقاری بودم// بازیچهٔ کودکان کویم کردی» -> مولوی
• «زاهد که درم گرفت و دینار// زاهدتر از او یکی به دست آر» -> سعدی
• «زاهد گوید که جنت و حور خوش است// من می گویم که آب انگور خوش است// این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار// کآواز دهل شنیدن از دور خوش است» -> خیام
• «زاهد و عُجب و نماز و من و مستی و نیاز// تا ترا خود ز میان با که عنایت باشد» -> حافظ
• «شراب لعل می نوشم من از جام زمردگون// که زاهد افعی وقت است، می سازم به وی کورش» -> حافظ
• «شِکوه از پیری کنی زاهد؟ بیا همراه من// تا به می خانه برم پیر و، جوان آرم تورا» -> هاتف اصفهانی
• «عبوس زهد به وجه خمار بنشیند// مرید خرقه دردی کشان خوش خوییم» -> حافظ
• «عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت// که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت» -> حافظ
• «گفت واعظ همه اوصاف جهنم، زاهد!// باش در مجلس او، بین که جهنم چه بود» -> محمد فضولی
• «مبوس جز لب معشوق و جام می حافظ// که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن» -> حافظ
• «مژدگانی که گربه عابد شد// عابد و زاهد و مسلمانا» -> عبید زاکانی
• «مگیر دامن زاهد که گر فشرده شود// چنان تر است که بنیاد عالم آب برد» -> مکتبی شیرازی
• «یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید// دود آهیش در آیینه ادراک انداز» -> حافظ
• «زاهد از کوچه ی رندان به سلامت بگذر/تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند» -> حافظ
• «یک جرعه ی می ز ملک کاووس به است /از تخت قباد و ملکت طوس به است/هر ناله که رندی به سحرگاه زند /از طاعت زاهدان سالوس به است» -> خیام
• «می خوردن و گرد نیکوان گردیدن/ به زان که به زرق، زاهدی ورزیدن/گر عاشق و مست، دوزخی خواهد بود/ پس روی بهشت، کس نخواهد دیدن» -> خیام

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] زاهد (ابهام زدایی). واژه زاهد ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: معانی• زاهد، زهد، یکی از بارزترین محسنات اخلاقی و زاهد اشاره به دارنده این صفت اعلام و اشخاص• زاهد، اسماعیل بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب ملقب به زاهد، از تابعان و راویان مورد وثوق• زاهد گیلانی، زاهد گیلانی، تاج الدین ابراهیم بن روشن بن امیر شیخ بندار سنگانی، عارف قرن هفتم در گیلان، و مرشد شیخ صفی الدین اردبیلی• سیدزاهد حسین بارهوی، از علمای شیعه مبارز هند و پاکستان در قرن چهاردهم هجری/ بیستم میلادی
...

جدول کلمات

پارسا

پیشنهاد کاربران

یک اسم پسرانه و قشنگ


ناسک

ارزان فروش، کسی که دنیا را در مقابل آخرت رها کند .

زاهد رهرو :پارسای سالک ، عارف پاکدامن.
گفت منک از جهان کشیدم دست
زاهدی رهروم خدای پرست
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 603 )

هرکی هست، از حال ما آگاه نیست و در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست. . . .


کلمات دیگر: