کلمه جو
صفحه اصلی

نو


مترادف نو : ابتکاری، بدیع، بکر، تازه، جدید، طرفه، طری، طریف، مدرن، نوین

متضاد نو : قدیم، کهنه

فارسی به انگلیسی

fresh, maiden, mint, modern, neo-, new, newfangled, spick-and-span, unused, young

new


فارسی به عربی

جدید , روایة , نعناع

مترادف و متضاد

pioneer (صفت)
نو

up-to-date (صفت)
در جریان روز، مطلع، باخبر، بهنگام، نو، تازه، جدید، مطابق اخرین طرز

brand-new (صفت)
تر و تازه، کاملا نو، نو

new (صفت)
نو، تازه، جدید، نوین

modern (صفت)
نو، جدید، مدرن، نوین، امروزی، کنونی، متاخر

novel (صفت)
نو، بدیع، جدید

spick-and-span (صفت)
نو، تر و تمیز، کاملا تازه، اراسته و مرتب

ابتکاری، بدیع، بکر، تازه، جدید، طرفه، طری، طریف، مدرن، نوین ≠ قدیم، کهنه


فرهنگ فارسی

تازه، هرچیزنووتازه، نقیض کهنه
( اسم ) ۱- ناله.۲- جنبش حرکت . ۳- لرزه لرزش .
ده کوچکی است از دهستان القورات بخش حوم. شهرستان بیرجند .

یکی از زیرگزینه‌های پرونده که برای باز کردن پرونده‌ای جدید به کار می‌رود


فرهنگ معین

(ص . ) [ په . ] (ص . ) تازه ، جدید.
(نَ یا نُ ) (اِمص . ) ۱ - ناله . ۲ - جنبش ، حرکت . ۳ - لرزه ، لرزش .

(ص .) [ په . ] (ص .) تازه ، جدید.


(نَ یا نُ) (اِمص .) 1 - ناله . 2 - جنبش ، حرکت . 3 - لرزه ، لرزش .


لغت نامه دهخدا

نو. [ ن َ / نُو ] (ص ) نقیض کهنه . (برهان قاطع) (انجمن آرا). تازه . (ناظم الاطباء). جدید. (دهار). حادث . حدیث . (السامی ) :
بدان نامورگفت پاسخ شنو
یکایک ببر پیش سالار نو.

فردوسی .


ز دستور پرسیم یکسر سخن
چو کاری نو افکند خواهیم بن .

فردوسی .


هر روز شادی نو بیناد و رامشی
زین باغ جنت آئین زین کاخ کرخ وار.

فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 168).


روز عید رمضان است و سر سال نو است
هر دو فرخنده کند ای ملک ایزد به تو بر.

فرخی .


فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر.

فرخی .


بیار ساقی زرین نبید و سیمین کاس
به باده حرمت و قدر بهار نو بشناس .

منوچهری .


چنان نمود به ما دوش ماه نو دیدار
چو یار من که کند گاه خواب خوش آسا.

بهرامی .


چو عشق نو کند دیدار در دل
کهن را کم شود بازار در دل .

فخرالدین اسعد.


درم هرگه که نو آمد به بازار
کهن را کم شود در شهر مقدار.

فخرالدین اسعد.


بنگر که جهانْت می بینجامد
هر روز تو کار نو چه آغازی ؟

ناصرخسرو.


شراب خرمائی تن را فربه کند و خون بسیار راند خاصه که نو باشد. (نوروزنامه ).
ای تو آن ِ نو و هم آن ِ کهن
رزق بر توست هرچه خواهی کن .

سنائی .


مر زنان راست کهنه توبرتو
مرد را روز نوو روزی نو.

سنائی .


دولت نو است و کارنو و کارکن نو است
مردم قیاس کار نو از کارکن کنند.

خاقانی .


باوفا باش و فصل و وصل مکن
بهر یاران نو ز یار کهن .

ابن یمین .


|| تر و تازه . (ناظم الاطباء). طری . تازه . شاداب :
ایا سرو نو در تکاپوی آنم
که فرغندواری بپیچم به تو بر.

رودکی .


آستین برزده ای دست به گل برزده ای
غنچه ای چند از او تازه و نو برچده ای .

منوچهری .


|| کارنکرده . غیرمستعمل . که کهنه و فرسوده نیست . که تازه ساخته شده است :
پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس نو کرپا.

رودکی .


بخل همیشه چنان تَرابد از وی
کآب چنان از سفال نو نترابد.

خسروانی .


گویند سردتر بود آب از سبوی نو
گرم است آب ما که کهن شد سبوی ما.

منوچهری .


نوها همی خَلَق شود و هرگز
نشنید کس که نو شد خلقانی .

ناصرخسرو.


|| نوساز. تازه ساخته شده : اینک سرای نو که به غزنین می بینید مرا گواه بسنده است . (تاریخ بیهقی ). امیر سه شنبه هژدهم جمادی الاولی در این صفه ٔ نو خواهد نشست . (تاریخ بیهقی ص 349). || برّاق . تابناک . با جلوه و جلا :
ظاهر نقره گر اسپید است و نو
دست و جامه می سیه گردد از او.

مولوی .


|| بدیع. طرفه :
به مردی تو اندر زمانه نوی
که هم شاه و هم خسرو و هم گَوی .

فردوسی .


که این هر دو خالان خسرو بدند
به مردانگی در جهان نو بدند.

فردوسی .


به بدگوهران بر بس ایمن مشو
که این را یکی داستان است نو.

فردوسی .


چون ملک با ملکان مجلس می کرده بُوَد
پیش او بیست هزاران بت نو برده بُوَد.

منوچهری .


حقا که بسی تازه تر و نوتر از آنید
من نیز از این پس تان ننمایم آزار.

منوچهری .


|| جوان . تازه سال :
به پیروزی اندر تو کشّی مکن
اگر تو نوی هست گیتی کهُن .

فردوسی .


تو باید که باشی بر این پیشرو
که پیری به فرهنگ و در سال نو.

فردوسی .


ز ترکان هر آنکس که بُد پیشرو
ز پیران و خنجرگذاران نو.

فردوسی .


|| تازه کار. نامجرب . ناوارد : خواجه هنوز در این کارها نو است مگر روزگاری برآید مرا نیکوتر بشناسد. (تاریخ بیهقی ص 397). || پهلوان و دلیر را گویند، و آن را نیو نیزنامند . (از رشیدی ) (از جهانگیری ).
- از سر نو ؛ از نو. بار دیگر. دیگربار. از سر. دوباره :
پابه جنت کی نهم یحیی چو برخیزم ز خاک
از سر نو بی رخت خواهم کفن بر سر کشید.

میر یحیی شیرازی (آنندراج ).


- || به تازگی . (آنندراج ).
- از نو ؛ از سر. مکرر. دوباره . بار دیگر. مجدد. (یادداشت مؤلف ) :
رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه
ای درخت ملک بارت عز وبیداری تنه .

منوچهری .


چون نوبت پادشاهی به شاپوربن اردشیر رسید آن را از نو بنیاد کرد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 142).
زین وجودت به جان خلاص دهند
بازت از نو وجود خاص دهند.

خاقانی .


گفتم نهایتی بُوَد این عشق را ولی
هر بامداد می کند ازنو بدایتی .

سعدی .


آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی .

حافظ.


تا شدم حلقه به گوش در میخانه ٔ عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم .

حافظ.


بازم از نو خم ابروی بتی در نظر است
سلخ ماه دگر و غره ٔ ماه دگر است .

وحشی .


- || به تازگی (؟).(آنندراج ).
- || (اصطلاح نظامی ) فرمان تکرار عملی که قبلاً اجرا شده . (فرهنگ فارسی معین ).
- امثال :
چونکه آید سال نو گویم دریغ از پارسال .
روز از نو روزی از نو .
نو دیدیم نو زمان دیدیم هفت ساله عروس لب بان [ : بام ] دیدیم .
نو که آمد به بازار کهنه شود دل آزار .
هرچه آید سال نو گویم دریغ از پارسال .

نو. [ ن َ / نُو ] ( ص ) نقیض کهنه. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ). تازه. ( ناظم الاطباء ). جدید. ( دهار ). حادث. حدیث. ( السامی ) :
بدان نامورگفت پاسخ شنو
یکایک ببر پیش سالار نو.
فردوسی.
ز دستور پرسیم یکسر سخن
چو کاری نو افکند خواهیم بن.
فردوسی.
هر روز شادی نو بیناد و رامشی
زین باغ جنت آئین زین کاخ کرخ وار.
فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 168 ).
روز عید رمضان است و سر سال نو است
هر دو فرخنده کند ای ملک ایزد به تو بر.
فرخی.
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر.
فرخی.
بیار ساقی زرین نبید و سیمین کاس
به باده حرمت و قدر بهار نو بشناس.
منوچهری.
چنان نمود به ما دوش ماه نو دیدار
چو یار من که کند گاه خواب خوش آسا.
بهرامی.
چو عشق نو کند دیدار در دل
کهن را کم شود بازار در دل.
فخرالدین اسعد.
درم هرگه که نو آمد به بازار
کهن را کم شود در شهر مقدار.
فخرالدین اسعد.
بنگر که جهانْت می بینجامد
هر روز تو کار نو چه آغازی ؟
ناصرخسرو.
شراب خرمائی تن را فربه کند و خون بسیار راند خاصه که نو باشد. ( نوروزنامه ).
ای تو آن ِ نو و هم آن ِ کهن
رزق بر توست هرچه خواهی کن.
سنائی.
مر زنان راست کهنه توبرتو
مرد را روز نوو روزی نو.
سنائی.
دولت نو است و کارنو و کارکن نو است
مردم قیاس کار نو از کارکن کنند.
خاقانی.
باوفا باش و فصل و وصل مکن
بهر یاران نو ز یار کهن.
ابن یمین.
|| تر و تازه. ( ناظم الاطباء ). طری. تازه. شاداب :
ایا سرو نو در تکاپوی آنم
که فرغندواری بپیچم به تو بر.
رودکی.
آستین برزده ای دست به گل برزده ای
غنچه ای چند از او تازه و نو برچده ای.
منوچهری.
|| کارنکرده. غیرمستعمل. که کهنه و فرسوده نیست. که تازه ساخته شده است :
پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس نو کرپا.
رودکی.
بخل همیشه چنان تَرابد از وی
کآب چنان از سفال نو نترابد.
خسروانی.

نو. [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. رجوع به فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 شود.


نو. [ ن َ / نُو ] (اِمص ) ناله و زاری . (از انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع). ریشه ٔ نویدن است . (حاشیه ٔ معین بر برهان قاطع). رجوع به نویدن شود. || حرکت و جنبش و لرزه . (از برهان قاطع). ریشه ٔ نویدن است . رجوع به نویدن شود. || (اِ) نقطه ٔ سپید که بر ناخن افتد. بَرَش . (یادداشت مؤلف ).
- نو افتادن به ناخن ؛ نَبَش . خال سپید در ناخن پیدا شدن . (یادداشت مؤلف ).
|| نام حرف نون یونانی است . (یادداشت مؤلف از ابن الندیم ). || نام نوائی از موسیقی . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

تازه، هر چیز تازه.

دانشنامه عمومی

نو یا تازه می تواند اشاراه به یکی از موارد زیر داشته باشد:
نو به معنای جدید
نو (اسطوره شناسی)
نو (حرف)
نو (تئاتر)

دانشنامه آزاد فارسی

نو (No)
نمایش سُنتی اشرافی ژاپنی، که قرن های ۱۴ تا ۱۶ دوران شکوفایی آن بود و هنوز هم اجرا می شود. مجموعه ای از ۲۵۰ قطعۀ نمایشی که از میان آن ها پنج قطعه، یکی از چند مجموعۀ نمایش اختصاص یافته به موضوعات گوناگون، در اجرایی یک روزه به نمایش درمی آید. رقص، میم، موسیقی، و خواندن سرود و آواز، درون مایه های اسطوره ای یا تاریخی را نمود می بخشند. همۀ بازیگران این نمایش مرد هستند که برخی از آن ها نقاب به چهره می زنند و لباس های نمایشی پُرزرق و برق بر تن می کنند؛ و صحنه آرایی در آن محدود است. نو در پیدایی نمایش کابوکی تأثیر داشت. نو از دلِ سرگرمی های روستایی مرسوم و اجراهای مذهبی پدید آمد، که گروه های نمایشی سیار در زیارتگاه ها و معابد اجرا می کردند. سرپرست یکی از این گروه ها، کانامی (۱۳۳۳ـ۱۳۸۴)، و زئامی، پسر و جانشینش، شماری نمایش نو نوشتند و بنیادگذاران این نوع نمایش برشمرده می شوند. در این نوع نمایش غالباً شبح یا دیوی را به نمایش می گذارند که درپی آرامش یا انتقام است، اما زیباشناسی آن مأخوذ از ذن بودیسم است. نمادپردازی و بیان تلویحی بر کنش نمایشی تقدم دارند، و رقص تصنّعی و آرام، قوی ترین عنصر آن است. موسیقی آن با استفاده از فلوت، طبل و هم سرایی اجرا می شود.

فرهنگستان زبان و ادب

{new} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] یکی از زیرگزینه های پرونده که برای باز کردن پرونده ای جدید به کار می رود

گویش اصفهانی

تکیه ای: now
طاری: nuv
طامه ای: nü
طرقی: nö
کشه ای: nev
نطنزی: now


گویش مازنی

/no/ ناوچوبی، که مصارف گوناگونی از جمله انتقال آب از جایی به جای دیگر دارد & از توابع دهستان بندپی بابل - تازه ۳قایق

ناوچوبی،که مصارف گوناگونی از جمله انتقال آب از جایی به جای ...


۱از توابع دهستان بندپی بابل ۲تازه ۳قایق


واژه نامه بختیاریکا

( نُو ) حرف بیان موقعیت. مثلاً شُمِنُو یعنی شامگاهان
( نُو ) غذا
( نُو ) نان
مچیله

پیشنهاد کاربران

ینگی

تازه

جدید

ماه نو کردن/Mah now kardan/در گویش شهرستان بهاباد به دیدن ماه جدید، ماه، نو کردن می گویند و برای دیدن ماه جدید که در آسمان ظاهر می شود آدابی در کتب مذهبی وارد شده است با توجه به حرام بودن روزه ی اول ماه شوال ( عید فطر ) یافتن ماه در شبِ روز سی ام ماه رمضان و شبِ روز اول شوال از اهمیت خاصی برخوردار است که از طرف رهبری برای استهلال ( ماه نو کردن ) گروه هایی به مناطقی اعزام می شوند و در صورت دیدن و تایید ان ماه نو اعلام می شود.

نو به معنای جدید است

نو: نو در پهلوی نوگ nog بوده است .
( ( پدید آمد این گنبد تیزْ رو
شگفتی نماینده ی نوبه نو؛ ) )
دکتر کزازی در مورد واژه ی نو به نو در بیت بالا می نویسد : ( ( نو به نو که در بیت، در معنی پی درپی نیز می تواند بود از دید ریخت شناسی ویژگی " شگفتی نماینده" است؛ اما آن را می توان قیدی نیز برای" شگفتی نمودن" شمرد . ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 190 )

جدید، تازه


کلمات دیگر: