کلمه جو
صفحه اصلی

جلب


مترادف جلب : احضاریه، احضار، توقیف، جذب، ربایش، آوردن، بردن، کشیدن | حقه باز، دغل، متقلب، محیل، مکار، نادرست، پست، خوار، دون، زبون، سفله، فرومایه، روسپی، زناکار، غر، فاحشه، قحبه، هرجایی

متضاد جلب : دفع |

برابر پارسی : بازداشت، بد سرشت، بد کاره، ترفندگر، دغل کار، فراخوانی، کشیدن، گرفتن، واکش

فارسی به انگلیسی

arrest, attraction, procuring, base, deceitful, prostitute, jalap

base, deceitful


jalap


arrest, procuring


arrest


فارسی به عربی

دعوة ، استحضار

عربی به فارسی

جذاب , دلربا , گيرنده


مترادف و متضاد

attraction (اسم)
جذب، جاذبه، جلب، کشش، کشندگی

invitation (اسم)
جلب، دعوت، احضار، وعده خواهی، وعده گیری

۱. احضاریه، احضار، توقیف
۲. جذب، ربایش
۳. آوردن، بردن، کشیدن ≠ دفع


احضاریه، احضار، توقیف ≠ دفع


جذب، ربایش


آوردن، بردن، کشیدن


حقه‌باز، دغل، متقلب، محیل، مکار، نادرست


پست، خوار، دون، زبون، سفله، فرومایه


روسپی، زناکار، غر، فاحشه، قحبه، هرجایی


۱. حقهباز، دغل، متقلب، محیل، مکار، نادرست
۲. پست، خوار، دون، زبون، سفله، فرومایه
۳. روسپی، زناکار، غر، فاحشه، قحبه، هرجایی


فرهنگ فارسی

هرچیزقلب وناسره، آدم بدذات ونابکاروحقه باز، کشیدن، کشیدن ازجایی بجای دیگر
( اسم ) ژالاپ
موضعی است . منزلی است از منازل حاجیان صنعائ در راه تهامه میان جون و جازان .

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - کشیدن ، ربودن . ۲ - بازداشت ، دستگیری .
(جَ لَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - هر چیز فاسد. ۲ - حقه باز. ۳ - زن بدکار.

(جَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کشیدن ، ربودن . 2 - بازداشت ، دستگیری .


(جَ لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - هر چیز فاسد. 2 - حقه باز. 3 - زن بدکار.


لغت نامه دهخدا

جلب . [ ج َ ل ِ ] (ع اِ) صدا و آواز چیزها. (برهان ).


جلب . [ ج َ ] (ع اِ) جنایت . (منتهی الارب ). گناه و جنایت . (ازاقرب الموارد).


جلب . [ ج َ ل َ ] (ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت . || کشیده شدن . و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). در حدیث است : لاجلب و لاجنب . فرود آمدن ساعی از جای دور و امر کردن خداوند ماشیه را تا ماشیه ٔ خود را کشیده بیاورد در جایی که فرود آمده است یا دور رفتن خداوند ماشیه از جای خود و ساعی را تکلیف دادن تا نزد او رود. (از منتهی الارب ). لاجلب و لاجنب فی الاسلام ؛ بمعنی این که صاحب ماشیه موظف نیست که آنرا بسوی ساعی (مصدق ) جلب کند تا زکوة از آن گرفته شود بلکه زکاة آن نزد آبها اخذ شود. (از اقرب الموارد). || غوغا کردن و آوازها نمودن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). سروصدا و جاروجنجال راه انداختن . || وعده ٔ شر کردن . (منتهی الارب ). تهدید ببدی کردن . (از اقرب الموارد). || خشک شدن خون . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || به شدن جراحت . (منتهی الارب ). خوب شدن و پوست برآوردن جراحت . (از اقرب الموارد). || فراهم آوردن . || کسب و طلب کردن و حیله نمودن . || بانگ زدن اسب را وقت دوانیدن تا درگذرد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جَلب شود. || اختلاط و درآمیختن اصوات . (از اقرب الموارد). || (اِ) غوغا و آوازها. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). شور و غوغا و فریاد. (برهان ): پرخاش جنگ و جلب باشد. (حاشیه ٔ برهان چ معین از لغت فرس ص 216 «متن و حاشیه »). || کسانی که ستور را از شهری به شهری کشانند بفروختن . (منتهی الارب ). اجلاب . (منتهی الارب ). || (ص ) زن فاحشه و نابکار باشد. (برهان ). زن بدکار قحبه . این معنی مخصوص بفارسی است و مأخوذ است از معنی جلب در عربی که عبارت است از «کشیدن و بردن برده و شتر و گوسفند و غیر آنها از جایی بجای دیگر برای فروش » چه زن بدکار تشبیه بمالی شده که بهر جا کشیده میشود. (از فرهنگ نظام ). || هر چیز بدل و غیر اصلی . (فرهنگ نظام ): مالی که جاپان میسازد اغلب جلب است . (فرهنگ نظام ).


جلب . [ ج ِ ] (ع اِ) پالان با ساز و پوشش . پالان یا چوب پالان بی تنگ و ساز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جُلب شود.


جلب . [ ج ُ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). منزلی است از منازل حاجیان صنعاء در راه تهامة میان جون و جازان . (تاج العروس ).


جلب . [ ج ُ ] (ع اِ) سیاهی شب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || ابر بی آب یا ابری که بکوه ماند. || پالان با ساز و پوشش پالان یا چوب پالان بی تنگ و ساز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جِلب شود.


جلب. [ ج َ ] ( ع مص ) گناه کردن. || کشاندن از جایی بجای دیگر و از شهری بشهر دیگر برای تجارت و بازرگانی. ( ازاقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || کشیده شدن. و این لازم و متعدی استعمال شود. ( از اقرب الموارد ). || غوغا کردن و آوازها نمودن. || وعده شر کردن. || خشک شدن خون. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || خوب شدن وپوست درآوردن جراحت. ( از اقرب الموارد ). به شدن جراحت. ( منتهی الارب ). || فراهم آوردن. || کسب کردن و طلب کردن و حیله نمودن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || بانگ زدن اسب را وقت دوانیدن تا درگذرد. ( منتهی الارب ). زجر کردن اسب را و بانگ زدن بر او از پشت سر و واداشتن او را برای مسابقه. ( از اقرب الموارد ). رجوع به جَلَب شود.

جلب. [ ج َ ] ( ع اِ ) جنایت. ( منتهی الارب ). گناه و جنایت. ( ازاقرب الموارد ).

جلب. [ ج َ ل َ ] ( ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت. || کشیده شدن. و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). در حدیث است : لاجلب و لاجنب. فرود آمدن ساعی از جای دور و امر کردن خداوند ماشیه را تا ماشیه خود را کشیده بیاورد در جایی که فرود آمده است یا دور رفتن خداوند ماشیه از جای خود و ساعی را تکلیف دادن تا نزد او رود. ( از منتهی الارب ). لاجلب و لاجنب فی الاسلام ؛ بمعنی این که صاحب ماشیه موظف نیست که آنرا بسوی ساعی ( مصدق ) جلب کند تا زکوة از آن گرفته شود بلکه زکاة آن نزد آبها اخذ شود. ( از اقرب الموارد ). || غوغا کردن و آوازها نمودن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). سروصدا و جاروجنجال راه انداختن. || وعده شر کردن. ( منتهی الارب ). تهدید ببدی کردن. ( از اقرب الموارد ). || خشک شدن خون. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || به شدن جراحت. ( منتهی الارب ). خوب شدن و پوست برآوردن جراحت. ( از اقرب الموارد ). || فراهم آوردن. || کسب و طلب کردن و حیله نمودن. || بانگ زدن اسب را وقت دوانیدن تا درگذرد. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به جَلب شود. || اختلاط و درآمیختن اصوات. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) غوغا و آوازها. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). شور و غوغا و فریاد. ( برهان ): پرخاش جنگ و جلب باشد. ( حاشیه برهان چ معین از لغت فرس ص 216 «متن و حاشیه » ). || کسانی که ستور را از شهری به شهری کشانند بفروختن. ( منتهی الارب ). اجلاب. ( منتهی الارب ). || ( ص ) زن فاحشه و نابکار باشد. ( برهان ). زن بدکار قحبه. این معنی مخصوص بفارسی است و مأخوذ است از معنی جلب در عربی که عبارت است از «کشیدن و بردن برده و شتر و گوسفند و غیر آنها از جایی بجای دیگر برای فروش » چه زن بدکار تشبیه بمالی شده که بهر جا کشیده میشود. ( از فرهنگ نظام ). || هر چیز بدل و غیر اصلی. ( فرهنگ نظام ): مالی که جاپان میسازد اغلب جلب است. ( فرهنگ نظام ).

جلب . [ ج َ ] (ع مص ) گناه کردن . || کشاندن از جایی بجای دیگر و از شهری بشهر دیگر برای تجارت و بازرگانی . (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کشیده شدن . و این لازم و متعدی استعمال شود. (از اقرب الموارد). || غوغا کردن و آوازها نمودن . || وعده ٔ شر کردن . || خشک شدن خون . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خوب شدن وپوست درآوردن جراحت . (از اقرب الموارد). به شدن جراحت . (منتهی الارب ). || فراهم آوردن . || کسب کردن و طلب کردن و حیله نمودن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بانگ زدن اسب را وقت دوانیدن تا درگذرد. (منتهی الارب ). زجر کردن اسب را و بانگ زدن بر او از پشت سر و واداشتن او را برای مسابقه . (از اقرب الموارد). رجوع به جَلَب شود.


فرهنگ عمید

۱. بدذات، نابکار، و حقه‌باز.
۲. [عامیانه] زن بدکار.


شوروغوغا؛ فتنه و آشوب.


۱. بدذات، نابکار، و حقه باز.
۲. [عامیانه] زن بدکار.
شوروغوغا، فتنه و آشوب.
۱. به سوی خود کشیدن، جذب کردن.
۲. [مجاز] علاقه مند کردن دیگران به خود.
۳. (حقوق ) [مجاز] دستگیر کردن از طریق قانون، بازداشت: حکم جلب.

۱. به سوی خود کشیدن؛ جذب کردن.
۲. [مجاز] علاقه‌مند کردن دیگران به خود.
۳. (حقوق) [مجاز] دستگیر کردن از طریق قانون؛ بازداشت: حکم جلب.


دانشنامه عمومی

(جَلَب) حقه باز کلاهبردار


به دست آوردن


فرهنگ فارسی ساره

بازداشت، ترفندگر، کشیدن، گرفتن، واکش، فراخوان


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جَلَب به فتح جیم و باء به معنای استقرار فرد در محل متعلق زکات است که زکات را جمع آوری می کند.
استقرار عامل زکات در مکانی و فرستادن کسی به محلّ مال متعلّق زکات برای انتقال آن به آن جاو یا بانگ برآوردن بر اسب از پشت سر، هنگام مسابقه را گویند.

کاربرد جلب در فقه
از آن به مناسبت در باب زکات و سبق و رمایه سخن گفته اند.

نهی از جلب
رسول خدا صلّی اللّٰه علیه و آله- بنابر روایتی که از آن حضرت نقل شده- از جَلَب و جَنَب نهی کرده است.

کاربرد جلب
...

پیشنهاد کاربران

گاو نر، زور مند وقوی

خراب ، فاسق ، بدکار

نوعی گیاه دارویی باشد

جلب [ به فتح جیم و لام ] : لجباز ، بدجنس

واژه، لغت یا کلمه ی جَلب یک واژه ی پارسی_آریایی ست که در لغتنامه ی اوستایی به شکل grab گرب و به مانای گرفتن، برداشتن، اخذ و به دیسه ی gr�fa گراَف در چَمِ زندان، بازداشتگاه، بند، سلول، حبس آمده است و در انگلیسی به شکل grab به چَمارِ گرفتن، توقیف کردن، تصرف کردن و ربودن است. این واژه در ترکیب جلب نَزَر ( نظر ) ، جلب توجه، حکم جلب و. . . به کار می رود. . .


کسی که بقیه نمیدون چه قدر مکار

زرنگ بدجنس
شارلانان
حیله کار

رند - زرنگ

🔴 اگه جَلب ( jalb ) خونده بشه معنیش میشه جذب کردن ، دریافت کردن ، گرفتن ، به سمت خود کشیدن
مترادف هاش با کمی اینور اونور کردن : absorb - attract - imbibe - soak - assimilate - . . .
🔴 اگه جَلَب ( jalab ) خونده بشه معنیش میشه زرنگ ، آب زیرکاه ، موذئ ، آدم غَلَطی ، تیز و بز ، فرصت طلب و جاه طلب ، آدم زیرآب زن ، کسی که دنبال اینه که زرنگ بازی در بیاره
مترادف ها : sneaky - shifty - crafty person - shady - . . .

جَلَبَ : آورد


نظر را جلب کردن


کلمات دیگر: