مترادف عناد : بغض، جدال، حقد، خصومت، دشمنی، ستیزگی، ستیزه، ضدیت، عداوت، کین، کینه توزی، کینه، گردنکشی، لجاج، لجاجت، مخاصمه، مخالفت، نفاق، نقار
برابر پارسی : دشمنی، ستیز
contumacy, rebellion
antagonism, challenge
سخت گيري در سياست , ناسازگاري , عدم تراضي , خيره سري , سرسختي , لجاجت
بغض، جدال، حقد، خصومت، دشمنی، ستیزگی، ستیزه، ضدیت، عداوت، کین، کینهتوزی، کینه، گردنکشی، لجاج، لجاجت، مخاصمه، مخالفت، نفاق، نقار
عناد. [ ع ِ ] (اِخ ) جدی جاهلی بوده است . و فرزندان او بطنی از سنبس ، از قحطانیة باشند. مسکن آنان در برخی اعمال غربی مصر بوده است . (از الاعلام زرکلی ج 2).
عناد. [ ع ِ ] (ع مص ) از همدیگر جدا گردیدن و کرانه گزیدن . (منتهی الارب ). جدا شدن از کسی و با خلاف و عصیان با وی معارضه کردن . (از اقرب الموارد). || مکافات کردن بخلاف . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || مرتکب خلاف و عصیان گشتن . (از ناظم الاطباء). گردنکشی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || ستیزه کردن و از راه بیراه کردن و روان شدن . (آنندراج ). ستیهیدن با کسی . (دهار). ستیزه کردن و لجاج ورزیدن . (فرهنگ فارسی معین ). معاندة. || (اِمص ) گردنکشی و تمرد : به اتفاق به نیشابور آمدند و به ترتیب ساز و استکمال آلت مبارزت و استعداد روز عناد مشغول شدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 102). || ستیزه و لجاج . لجاجت . لج بازی .خیرگی . خیره سری . خیره چشمی . شوخی . شوخ چشمی . یکدندگی : از عبث و فساد و کفر و عناد و ثقل ارصاد ایشان بر قوافل و ابناء سبیل غیرت بر نهاد او مستولی گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 293). سیرت بغی و عناد آن گروه در نهاد وی متمکن نشده است . (گلستان سعدی ).
- عناد کردن ؛ متعصب شدن . تعصب به کار بردن . لجاج کردن . لجاجت کردن . خیره چشمی کردن .
- عناد ورزیدن ؛ ستیزه کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- || گردنکشی کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
۱. ستیزه کردن.
۲. کجروی؛ گمراهی.
۳. گردنکشی؛ لجاج؛ ستیزه.
۴. [قدیمی] مرتکب خلاف و خیرهسری شدن.
〈 عناد ورزیدن: (مصدر لازم) ستیزه کردن؛ لجبازی کردن؛ گردنکشی.
دشمن