کلمه جو
صفحه اصلی

حزین


مترادف حزین : اندوهگین، غمناک، غم انگیز، حزن آور، حزن انگیز ، غمین، محزون، متاسف، مغموم، ملول، نژند

متضاد حزین : شاد، مشعوف

برابر پارسی : اندوهگین، پژمان، افسرده

فارسی به انگلیسی

sad, blue, dejected, depressed

sad, sorry


عربی به فارسی

سوگوار , عزادار , غمگين , اندوگين , غمناک , نژند , محزون , اندوهناک , دلتنگ , افسرده وملول , بدبخت , ناکام , نامراد , شوربخت , بداقبال


فرهنگ اسم ها

اسم: حزین (پسر) (عربی)
معنی: اندوهگین، غمگین، لقب یکی از شاعران قرن دوازدهم، حزین لاهیجی

مترادف و متضاد

۱. اندوهگین، غمناک، غمانگیز
۲. حزنآور، حزنانگیز ≠ شاد، مشعوف
۳. غمین، محزون، متاسف، محزون، مغموم، ملول، نژند


desolate (صفت)
متروک، خراب، ویران، حزین، بی جمعیت

اندوهگین، غمناک، غم‌انگیز ≠ شاد، مشعوف


حزن‌آور، حزن‌انگیز


فرهنگ فارسی

( شیخ ) محمد علی بن ابو طالب لاهیجی اصفهانی ( و. اصفهان ۱۱٠۳ ه. ق./ ۱۶۹۱ م . ف. بنارس ( هند ) ۱۱۸۱ ه. ق./ ۱۷۶۷م . ) . وی از اعقاب شیخ زاهد گیلانی است . اجدادش در لاهیجان سکونت داشتند و پدرش از آنجا باصفهان رفت و محمد علی در آن شهر تولد یافت و در حمله افغانان از اصفهان بیرون شد و پس از سفر در بلاد ایران و عراق و حجاز و یمن بهند شتافت و تا پایان عمر در آن ناحیه بود . حزین کتابی در احوال شاعران بنام (( تذکره حزین ) ) و سر گذشتی از خود با ذکر حوادث ایام خویش بنام (( تاریخ حزین ) ) دارد که هر دو حاوی اطلاعات سودمند است . حزین دیوان اشعار خود را در چهار قسمت مدون کرده و آن مشتمل بر انواع مختلف شعر است . سخن او متوسط و مقرون بسادگی و روانی و حد فاصلی است میان سبک شاعران قدیم و سبک هندی .
اندوهگین، اندوهناک، غمگین، حزان وحزنائ جمع
( صفت ) اندوهناک غمگین اندوهمند : (( نوای حزین نی . ) )
آبی است به نجد

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (ص . ) اندوهناک ، غمگین .

لغت نامه دهخدا

حزین . [ ح َ ] (اِخ ) آبی است به نجد. (معجم البلدان ).


حزین. [ ح َ ] ( ع ص ) محزون. مهموم. غمناک. اندوهناک. اندوهگین. ( دهار ) ( منتهی الارب ). غمگن. غمگین. غمین. اندوهگن. غمنده. مغموم. افسرده : مِحزان ، حزنان ؛ که خاطری حزین دارد. ضد مسرور. ( معجم البلدان ). ج ، حِزان. حُزناء : چون یعقوب را دید سلام کرد و گفت ایها الشیخ الحزین. ( قصص الانبیاء ص 271 ).
گر چنین باشی بهر شاعر که آید نزد شاه
بس که باید مر ترا بودن حزین.
منوچهری.
چو استر سزاوار پالان و قیدی
اگر از پی استر و زین حزینی.
ناصرخسرو.
آسیائی زودگرد است این فلک
زو نشاید بود شاد ونی حزین.
ناصرخسرو.
آنکه خواهد خردنخواهد مل
وانکه باشد حزین نبوید گل.
سنائی.
من که باشم که در وجود نیم
تا در این دور کم حزین باشم.
خاقانی.
گوزن آسا بنالم زار پیش چشم آهویت
چه سگ جانم که چندین ناله زین جان حزین خیزد.
خاقانی.
فضل کن مگذار کز مشتی خسیس
چون منی در دور تو باشد حزین.
خاقانی.
دایم دل تو حزین نماند
یکسان فلک اینچنین نماند.
نظامی.
بهر گریه آدم آمد بر زمین
تا بود گریان و نالان و حزین.
مولوی.
مگر شکوفه بخندید و بوی عطر برآمد
که ناله در چمن افتاد بلبلان حزین را.
سعدی.
- آواز حزین ؛ آوازی سوزناک :
چه خوش باشد آواز نرم حزین
به گوش حریفان مست صبوح.
سعدی ( گلستان ).
- مطرب حزین ؛ خنیاگری با آواز سوزناک :
حزین و خسته ملولان دولتت همه سال
تو گوش کرده به آواز مطربان حزین.
سعدی.
- ناله حزین ؛ ناله ٔزار.
|| لحنی از موسیقی. رجوع به آهنگ شود.

حزین. [ ح َ ] ( اِخ ) آبی است به نجد. ( معجم البلدان ).

حزین . [ ح َ ] (ع ص ) محزون . مهموم . غمناک . اندوهناک . اندوهگین . (دهار) (منتهی الارب ). غمگن . غمگین . غمین . اندوهگن . غمنده . مغموم . افسرده : مِحزان ، حزنان ؛ که خاطری حزین دارد. ضد مسرور. (معجم البلدان ). ج ، حِزان . حُزناء : چون یعقوب را دید سلام کرد و گفت ایها الشیخ الحزین . (قصص الانبیاء ص 271).
گر چنین باشی بهر شاعر که آید نزد شاه
بس که باید مر ترا بودن حزین .

منوچهری .


چو استر سزاوار پالان و قیدی
اگر از پی استر و زین حزینی .

ناصرخسرو.


آسیائی زودگرد است این فلک
زو نشاید بود شاد ونی حزین .

ناصرخسرو.


آنکه خواهد خردنخواهد مل
وانکه باشد حزین نبوید گل .

سنائی .


من که باشم که در وجود نیم
تا در این دور کم حزین باشم .

خاقانی .


گوزن آسا بنالم زار پیش چشم آهویت
چه سگ جانم که چندین ناله زین جان حزین خیزد.

خاقانی .


فضل کن مگذار کز مشتی خسیس
چون منی در دور تو باشد حزین .

خاقانی .


دایم دل تو حزین نماند
یکسان فلک اینچنین نماند.

نظامی .


بهر گریه آدم آمد بر زمین
تا بود گریان و نالان و حزین .

مولوی .


مگر شکوفه بخندید و بوی عطر برآمد
که ناله در چمن افتاد بلبلان حزین را.

سعدی .


- آواز حزین ؛ آوازی سوزناک :
چه خوش باشد آواز نرم حزین
به گوش حریفان مست صبوح .

سعدی (گلستان ).


- مطرب حزین ؛ خنیاگری با آواز سوزناک :
حزین و خسته ملولان دولتت همه سال
تو گوش کرده به آواز مطربان حزین .

سعدی .


- ناله ٔ حزین ؛ ناله ٔزار.
|| لحنی از موسیقی . رجوع به آهنگ شود.

فرهنگ عمید

غمگین، اندوهگین، اندوهناک، غمناک.

دانشنامه عمومی

حزین (گوشه موسیقی). حزین یک گوشه است که در ردیف موسیقی ایرانی در چند دستگاه مختلف طبقه بندی می شود.
گوشهٔ حزین در واقع یک نوع ملودی است که در تمام دستگاه ها قابل اجراست. این گوشه در دستگاه نوا پس از «بیات راجع»، در دستگاه شور پس از گوشهٔ قجر، در سه گاه و چهارگاه پس از گوشهٔ «مغلوب»، و در دستگاه ماهور و راست پنج گاه پس از قسمتی بدون متر گوشهٔ «عراق» اجرا می شود. گوشهٔ حزین موزون است (متر مشخص دارد)، و معمولاً با تکرار سریع یک نت شروع می شود و پس از آن درجه بعدی تکرار می شود، نت اصلی دوباره تکرار می شود و تدریجاً این نت های تکراری ادامه می یابند و به درجات پایین تر می روند تا جایی که به نت پایه دستگاه برسند. این گوشه معمولاً ملایم و غمگین نواخته می شود.

جدول کلمات

اندوهگین, دلتنگ

پیشنهاد کاربران

زار

حَزین:غمگین، اندوهگین

بزرگانی که باین نام بوده وهست

غمگین، عم زده ،
نمونه شعر:
دل من همچو قلم اندر کف توست
ز توست ار شادمان و گر حزینم.
متضاد=شادمان


کلمات دیگر: