کلمه جو
صفحه اصلی

کرک


مترادف کرک : بدبده، بلدرچین، کراک، وشم، ولج

فارسی به انگلیسی

fleece, fluff, fuzz, lint, down


down, soft wool, knitting wool, fluff, nap, pile, tomentum, villi, pubescence, bloom, hair, fleece, fuzz, lint

down, soft wool, knitting wool, fluff, nap


quail


فارسی به عربی

اسفل , زغب , صوف

مترادف و متضاد

pile (اسم)
توده، مقدار زیاد، پایه، ستون، کومه، کپه، کرک، پارچه خز نما، ستون لنگرگاه، ستون پل، پرز قالی و غیره

fluff (اسم)
بادکردگی، کرک، خواب

down (اسم)
پایین، کرک

wool (اسم)
مو، کرک، پشم، نخ پشم، جامه پشمی

pubes (اسم)
کرک، موی زهار، موی شرمگاه، ناحیه زهار یا عانه، شرمگاه، پوشیدگی از کرک

lint (اسم)
کهنه، کرک، پرز، فتیله، ضایعات پنبه، پارچه زخم بندی، لیف کتان

fuzz (اسم)
کرک، ریش تازه جوان

wooled (صفت)
کرک، نخ پشم، جامه پشمی

بدبده، بلدرچین، کراک، وشم، ولج


فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان پایین شهرستان نهاوند در ۷ کیلومتری جنوب باختر نهاوند دامنه و سردسیر دارای ۱٠٠٠ تن سکنه محصول غله توتون و لبنیات .
( اسم ) ۱ - پشم نرمی که از بن موی بز روید و آنرا با شانه بر آورند و ریسند و شال و امثال آن بافند و از آن نمد و کلاه و کپنک و غیره مالند : [ تاثیر . در لباس مرا غفلتی نبود خوابی نداشت مخمل کرک لباده ام ] . ( محسن تاثیر ) ۲ - مو های نازک پرندگان . ۳ - پرز میوه ها : [ میو. شلیل از هلو کوچکتر و بدون کرک است ] . ۴ - پشم یا پر بسیار نرم
سرخ . احمر یقال ثوب کرک و خوج کرک

فرهنگ معین

(کُ) (ص .) ماکیانی که از بیضه کردن باز آمده و مست شده باشد.


(کُ) (اِ.) پشم نرم .


(کُ ) (ص . ) ماکیانی که از بیضه کردن باز آمده و مست شده باشد.
(کُ ) (اِ. ) پشم نرم .
(کَ رَ ) (اِ. ) بدبدک ، بلدرچین ، سلوی .
( ~ . ) (اِ. ) سقف خانه .
(کَ ) مرغ خانگی ، ماکیان .
( ~ . ) (اِ. ) خرچنگ .

(کَ رَ) (اِ.) بدبدک ، بلدرچین ، سلوی .


( ~ .) (اِ.) سقف خانه .


(کَ) مرغ خانگی ، ماکیان .


( ~ .) (اِ.) خرچنگ .


لغت نامه دهخدا

کرک . [ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاردشت مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 108 و ترجمه ٔ آن ص 146).


کرک . [ ک ُرْ رَ ] (ع اِ) بازیی است مر عربان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


کرک . [ ] (اِخ ) بنابه نقل تاریخ بیهقی قلعه ای بوده است در جبال هرات : و نامه ها که از کوتوال کرک آمدی همه عبدوس عرضه کردی . (تاریخ بیهقی ). و حاجب بزرگ علی را مؤذن معتمد عبدوس به قلعه ٔ کرک برد که در جبال هرات است و به کوتوال آنجا سپرد. (تاریخ بیهقی ).


کرک . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان غار شهرستان ری در استان مرکزی . جلگه و معتدل است و 163 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


کرک . [ ] (اِخ ) دهی است ازبخش ایوانکی شهرستان دماوند. کوهستانی و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. بین این ده و احمدآباد میان رودخانه قلعه ٔ خرابه ای به نام ظهیرآباد وجود دارد که از آثار قدیم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


کرک . [ ] (اِخ ) دهی است فرسخی در مغرب کاکی به فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).


کرک . [ ک َ ] (اِ) مرغ خانگی و ماکیان باشد. (برهان ) (از آنندراج ). ماکیان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). در مازندران ، دیلمان و گیلان مطلق مرغ خانگی را گویند. (یادداشت مؤلف ) :
از شیر تا به روبه و از یوز تا پلنگ
از کبک تا به کرکس و از کَرْک تا کَرَک .

کمال غیاث (از فرهنگ جهانگیری ).


|| کبک را نیز گفته اند و آن دو قسم باشد، دری و غیردری . دری بزرگتر و غیردری کوچکتر است . (برهان ) (آنندراج ). کبک . (فرهنگ جهانگیری )(ناظم الاطباء). || سرطان . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). خرچنگ . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بمعنی مردم چشم هم بنظر آمده است . || شاخ درخت را هم گویند. (برهان ) (آنندراج ). || نامی است که در بم و نرماشیر به درخت استبرق دهند. عُشَر. غَلَبلَب . استبرق . (یادداشت مؤلف ). .

کرک . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایئن شهرستان نهاوند. دامنه و سردسیر است و 1000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


کرک . [ ک َ ] (اِخ ) دهی بزرگ است نزدیک بعلبک و قبری دراز در آنجاست و اهل آن نواحی گمان کنند که قبر نوح علیه السلام است . (از معجم البلدان ).


کرک . [ ک َ ] (اِخ ) قریه ای است در جبل لبنان و از آنجاست ابوالرضا کرکی . (از معجم البلدان ).


کرک . [ ک َ رَ ] (اِخ ) رودی است در استرآبادرستاق در شمال و مشرق شهر استرآباد. (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 81 و ترجمه ٔ آن ص 113).


کرک . [ ک َ رَ ] (اِخ ) نام شهری است از مضافات بیت المقدس . (برهان ) (آنندراج ). نام شهری در نزدیکی بیت المقدس . (ناظم الاطباء). کرک حصن یا حصن غراب نام قلعه ای است میان راه دمشق به یمن نزدیک برکه ٔ زیرا. (ابن بطوطه ). نام قلعه ای استوار است در طرف شام از نواحی بلقاء میان ایله و دریای قلزم و بیت المقدس . (از معجم البلدان ) :
ز کنعان و از رمله و از کرک
رسیدند گردنکشان یک به یک .

حکیم زجاجی (از فرهنگ جهانگیری ).



کرک . [ ک َ رَ] (اِ) لوئی . کُخ . لُخ . دخ . دوخ . پیزر. (یادداشت مؤلف ). پُرزهای گل این گیاه را بناها در ساروج ریزند برای جلوگیری از شکاف خوردن آن . رجوع به لوئی شود.


کرک . [ ک َ رِ ] (ع ص ) سرخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احمر. یقال : ثوب کرک و خوج کرک . (از اقرب الموارد).


کرک . [ ک َ] (اِخ ) دهی است به لحف کوه لبنان . (منتهی الارب ).


کرک . [ ک ِ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قره کهریزبخش سربند شهرستان اراک . کوهستانی و سردسیر است و 554 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


کرک . [ ک ُ ] (ص ) مرغ باشد بر سر خایه نشسته تا چوزه برآرد. (فرهنگ اسدی ). ماکیانی را گویند که از بیضه کردن بازآمده و مست شده باشد. (برهان ). کُرج . کرچ . کپ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مُقِفّه . (آنندراج ). ماکیان را گویند که از تخم کردن و بیضه دادن بازمانده باشد. (فرهنگ جهانگیری ). مرغ مست بچه برآوردن . مرغ که به جوجه برآوردن آمده است . (یادداشت مؤلف ) :
من به خانه اندر و آن عیسی عطار شما
هر دو یک جای نشینیم چو دو مرغ کرک .

ابوالعباس .


یکی آتش آید هم از سوی ترک
بر آتش نشینیم چون مرغ کرک .

؟ (از فرهنگ اسدی ).


دگر فاضلان ماکیانان کرک
نیارند در پیش او خایه داد.

سوزنی سمرقندی (از فرهنگ جهانگیری ).


طفل را نیست بهتر از دایه
کرک داند نهفتن خایه .

اوحدی .



کرک . [ ک ُ رَ ] (ص ) سر بی موی را گویند که از کچلی شده باشد. کچل . (برهان ) (آنندراج ). کل . (فرهنگ جهانگیری ).


کرک. [ ک َ رَ] ( اِ ) لوئی. کُخ. لُخ. دخ. دوخ. پیزر. ( یادداشت مؤلف ). پُرزهای گل این گیاه را بناها در ساروج ریزند برای جلوگیری از شکاف خوردن آن. رجوع به لوئی شود.

کرک. [ ] ( اِخ ) بنابه نقل تاریخ بیهقی قلعه ای بوده است در جبال هرات : و نامه ها که از کوتوال کرک آمدی همه عبدوس عرضه کردی. ( تاریخ بیهقی ). و حاجب بزرگ علی را مؤذن معتمد عبدوس به قلعه کرک برد که در جبال هرات است و به کوتوال آنجا سپرد. ( تاریخ بیهقی ).

کرک. [ ک ُ ] ( ص ) مرغ باشد بر سر خایه نشسته تا چوزه برآرد. ( فرهنگ اسدی ). ماکیانی را گویند که از بیضه کردن بازآمده و مست شده باشد. ( برهان ). کُرج. کرچ. کپ. ( حاشیه برهان چ معین ). مُقِفّه. ( آنندراج ). ماکیان را گویند که از تخم کردن و بیضه دادن بازمانده باشد. ( فرهنگ جهانگیری ). مرغ مست بچه برآوردن. مرغ که به جوجه برآوردن آمده است. ( یادداشت مؤلف ) :
من به خانه اندر و آن عیسی عطار شما
هر دو یک جای نشینیم چو دو مرغ کرک.
ابوالعباس.
یکی آتش آید هم از سوی ترک
بر آتش نشینیم چون مرغ کرک.
؟ ( از فرهنگ اسدی ).
دگر فاضلان ماکیانان کرک
نیارند در پیش او خایه داد.
سوزنی سمرقندی ( از فرهنگ جهانگیری ).
طفل را نیست بهتر از دایه
کرک داند نهفتن خایه.
اوحدی.

کرک. [ ک ُ ] ( اِ ) پشم نرمی را گویند که از بن موی بز بروید و آن را به شانه برآورند و ریسند و شال و امثال آن بافند و از آن تکیه و نمد و کلاه و کپنک و مانند آن هم بمالند. ( برهان ) ( آنندراج ). کُلک. ( فرهنگ جهانگیری ). تفتیک. پشم بسیار باریک و نرم. ( یادداشت مؤلف ) :
تأثیردر لباس مرا غفلتی نبود
خوابی نداشت مخمل کرک لباده ام.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
|| هر پارچه و جامه که از پشم نرم کرده باشند. ( یادداشت مؤلف ). || پوستین. پوستین نرم. پوستین از پوست گوسفند که پشم آن بر جای باشد. ( یادداشت مؤلف ). || پرز و گره هایی که بر روی مخمل و شال و کرباس بدباف نمایان باشد و آن را لاس و پرزه نیز گویند. ( آنندراج ). خَمَل. زغب. پرز. بسیار گره پیدا کرده ابریشم و غیره. ( یادداشت مؤلف ). || ریزه های پشم که از قالی و گلیم و جاجیم و جز آن ریزد. || پرز که از خاکستر خود آتش بر آتش نشیند. پرز آتش. ( یادداشت مؤلف ).

کرک . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان بالا شهرستان نهاوند. دامنه و سردسیر است و 175 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


کرک . [ ک َ رَ / ک َرْ رَ ] (اِ) مرغی است از تیهو کوچکتر که به عربی سلوی و به ترکی بلدرچین گویندش . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ورتیج . سمانه . بدبده . بودنه . سلوی .سمانات . سمانی . قتیل الرعد. (یادداشت مؤلف ). کراک . (فرهنگ جهانگیری ). اغبس . (بحر الجواهر) :
تا نباشد همچو عنقا خاصه در عزلت غراب
تا نباشد همچو شاهین خاصه در قدرت کرک
جان خصم از تیر سیمرغ افکنت بر شاخ عمر
بادلرزان در برش چون جان گنجشک از تفک .

انوری (از فرهنگ جهانگیری ).


|| نامی است که در کلاک به کُلَک دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به کُلَک شود. || به زبان بخارا سقف خانه را گویند. (برهان ) (آنندراج ).

کرک . [ ک ُ ] (اِ) پشم نرمی را گویند که از بن موی بز بروید و آن را به شانه برآورند و ریسند و شال و امثال آن بافند و از آن تکیه و نمد و کلاه و کپنک و مانند آن هم بمالند. (برهان ) (آنندراج ). کُلک . (فرهنگ جهانگیری ). تفتیک . پشم بسیار باریک و نرم . (یادداشت مؤلف ) :
تأثیردر لباس مرا غفلتی نبود
خوابی نداشت مخمل کرک لباده ام .

محسن تأثیر (از آنندراج ).


|| هر پارچه و جامه که از پشم نرم کرده باشند. (یادداشت مؤلف ). || پوستین . پوستین نرم . پوستین از پوست گوسفند که پشم آن بر جای باشد. (یادداشت مؤلف ). || پرز و گره هایی که بر روی مخمل و شال و کرباس بدباف نمایان باشد و آن را لاس و پرزه نیز گویند. (آنندراج ). خَمَل . زغب . پرز. بسیار گره پیدا کرده ابریشم و غیره . (یادداشت مؤلف ). || ریزه های پشم که از قالی و گلیم و جاجیم و جز آن ریزد. || پرز که از خاکستر خود آتش بر آتش نشیند. پرز آتش . (یادداشت مؤلف ).
- کرک انداختن آتش ؛ پرز برآوردن آن . (یادداشت مؤلف ).
- کرک انداختن حرف ؛ بسیار طویل شدن آن . (یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

= کُرچ
= بلدرچین
۱. پشم یا پر بسیارنرم.
۲. پرز های نرم و لطیفی که از بن مو های بز می روید و آن ها را با شانه می گیرند و پس از ریسیدن در بافتن پارچه های کرکی به کار می برند، گلغر، تفتیک، پت، تبت، تبد.
۳. (زیست شناسی ) از اجزای رو پوست گیاهان که عمل آن جذب مواد یا تخفیف عمل تعرق است.

بلدرچین#NAME?


۱. پشم یا پر بسیارنرم.
۲. پرز‌های نرم و لطیفی که از بن مو‌های بز می‌روید و آن‌ها را با شانه می‌گیرند و پس از ریسیدن در بافتن پارچه‌های کرکی به کار می‌برند؛ گلغر؛ تفتیک؛ پت؛ تبت؛ تبد.
۳. (زیست‌شناسی) از اجزای رو‌پوست گیاهان که عمل آن جذب مواد یا تخفیف عمل تعرق است.


کُرچ#NAME?


دانشنامه عمومی

کرک ممکن است در معناهای زیر به کار رود:
کُرک (الیاف): نام نوعی الیاف نساجی است.
کِرَک: تلفظ دیگر ماده های مخدر کِراک هروئین یا کِراک کوکائین است.
استان کَرَک: نام یکی از استان های اردن است.
کَرَک (اردن): نام شهری است در اردن.
کورک (ایرلند): نام شهری است در ایرلند.
کرک (لبنان)
کُرک (گیاهی) نوعی پوشش در سطح گیاهان.
کرک کردن نرم افزار: کلمه ای انگلیسی (Crack) است که در بین کاربران رایانه به همین شکل رواج دارد، و مفهوم شکستن قفل امنیتی نرم افزارها یا مهندسی معکوس برنامه های رایانه است.
کَرَک یا بلدرچین

دانشنامه آزاد فارسی

کِرْک (Krk)
جزیره ای در شمال دریای آدریاتیک، در خلیج کوارنر، نزدیک ساحل کروآسی. حدود ۴۴۰ کیلومتر مربع مساحت و ۱۶,۴۰۰ نفر جمعیت دارد (۱۹۹۱). محصولات اصلی آن شراب و میوه است. مرکز آن، کرک، دارای کلیسای جامعی از قرن ۱۳م و چندین بنای قدیمی دیگر است.

فرهنگستان زبان و ادب

{fimbria} [زیست شناسی-میکرب شناسی] هریک از رشته های پروتئینی نازک بر روی سطح برخی یاخته های میکربی
{trichome} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ساختار خارجی مومانندی در گیاهان

گویش اصفهانی

تکیه ای: kolk
طاری: kolk
طامه ای: kork
طرقی: kolk
کشه ای: kolk
نطنزی: kork


گویش مازنی

۱گلو،حلق ۲چوبی که پشت سر نصب کرده و در را محکم کنند – کلون ...


بخشی از محصولات لبنی


دیگ بزرگ


اهرم


کپک


/kerk/ مرغ - برجستگی های نرم و منعطف روی قالی & گلو، حلق - چوبی که پشت سر نصب کرده و در را محکم کنند – کلون در & بخشی از محصولات لبنی & دیگ بزرگ & & اهرم & کپک

۱مرغ ۲برجستگی های نرم و منعطف روی قالی


واژه نامه بختیاریکا

( کُرُّک ) محل نگهداری مرغها

پیشنهاد کاربران

کرک به معنایی پل چوبی است

کُرُک=مرغی که تب عشق کرده و از جوجه درآمده است و روی تخم و یا هرچیزی به مثل تخم مرغ حتی پیاز سفید میخسبد چون هوس مادر شدن را دارد یا باید تخم مرغ در زیرش گذارند تا جوجه شود و یا باید در اب سرد او را بیندازند تا تب عشق فرو نشیند چون درجه حرارتش از چهل درجه بالاتر شده است

[ کِ ]؛ کرک در زبان تبری ( مازنی ) به مرغ گفته می شود.

کرک ( crack ) :رجوع به کلمه ی"کراک"

کرک مرغی است که روی تخم نشنید تا جوجه آورد. واژه کهرکتاس در زبان باستان همان مرغ و کرکس می باشد. در گونه ای از لهجه محلی هنوز مرغ را کرک صدا میزنند.
درود به شما

در زبان کردی در لهجەی سورانی کورک به مرغی میگن که روی تخم نشیند برای جوجه دار شدن

نام روستای لر نشین در شهر نهاوند استان همدان

کرک::پشم
در این روستا نمد و کلاه نمدی لری بافته می شود

پشمی بسیار نرم ولطیف که در زیز موی بز می روید و بسیار گران هم هست منتها باید مو و شعور ات انرا گرفته و کرک خالص باشد و کرک از پشم گرانتر است و گرمی ونرمی جامه کرکی منحصر به فرد است و لذا چون همیشه با مو وارد بازار تجارت شده است در سرا ها و تیمچه های داد و ستد همیشه نام ان با مو امده است مثلا میگویند کرک ومو کیلویی چند است چه به جاییکه مو ارزش خرید و فروش امروزه ندارد چون فقدرمو در سیاه چادر های قدیم مصرف میشد چون ضد اب بود و خاصیت مو آنست که آب را عرضی عبور نمیدهد و آب از لوله باریکی که در دل مو است و امروز با علم نانو تشخیص داده شده است به سمت شیبی خود حرکت میکند

شکاف بالای کام و حلق را کرک میگویند مثلا کرک گرفتگی یا کرکش افتاده است و خیلی خانم ها در قدیم تخصص گرفتن کرک و بالا دادن ان را از توی دهان شخص بیمار بلد بودند

کرک=کام است سقف دهن کرک نام دارد

کَرَک=بلدرچین کبک صحرایی پرنده گندمزار

روستای کرک در بخش گاماسیاب نهاونداست.
این مکان متمدن مسکن قومی با اصالت و شریف بوده. ( ( طایفه زیار ) ) مهاجرینی بوده اندکه از ناحیه ی زیار نشین لرستان به این منطقه کوچ کرده اند. بزرگان این طایفه همچون شیخ احمد نثاری، گل محمد نثاری، نورمحمد نثاری بوده اند.



روستای کرک از توابع بخش گاماسیاب شهر نهاوند است.
این منطقه ی متمدن مسکن قومی بااصالت و شریف بوده و هست. ( ( طایفه زیار ) ) مهاجرینی بوده اند که از ناحیه ی زیار نشین لرستان به روستای کرک کوچ کرده بودند. بزرگان این طایفه در گذشتههمچون شیخ احمد نثاری، اسد خان نثاری، گل محمد نثاری، نور محمد نثاری بوده اند.




کرک:کرک :[ اصطلاح فرش بافی ]الیاف ظریف لابلای موی بز یا شتر است و لیکن در فرش، به الیاف ظریف و بلند پشمی ( مانند پشمهای گوسفندان نژاد مرینوس در استرالیا و یا بلوچ ) کرک گفته می شود.


درگویش تاتی ( karka_کرک ) به مرغ میگویند.

در زبان گیلانی یعنی مرغ

کرک : ک با تلفظ ضمه بلدرچین
کرک، اگر کوروک خوانده شود زمانی که مرغ روی تخم مرغ ها برای حفظ حرارت آنها و تبدیل به جوجه

کراک اگر اینجوری خوانده شود ماده مخدر کراک که از مشتقات هروئین و مواد صنعتی است


کلمات دیگر: