مترادف کرک : بدبده، بلدرچین، کراک، وشم، ولج
کرک
مترادف کرک : بدبده، بلدرچین، کراک، وشم، ولج
فارسی به انگلیسی
fleece, fluff, fuzz, lint, down
down, soft wool, knitting wool, fluff, nap
quail
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
بدبده، بلدرچین، کراک، وشم، ولج
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - پشم نرمی که از بن موی بز روید و آنرا با شانه بر آورند و ریسند و شال و امثال آن بافند و از آن نمد و کلاه و کپنک و غیره مالند : [ تاثیر . در لباس مرا غفلتی نبود خوابی نداشت مخمل کرک لباده ام ] . ( محسن تاثیر ) ۲ - مو های نازک پرندگان . ۳ - پرز میوه ها : [ میو. شلیل از هلو کوچکتر و بدون کرک است ] . ۴ - پشم یا پر بسیار نرم
سرخ . احمر یقال ثوب کرک و خوج کرک
فرهنگ معین
(کُ) (ص .) ماکیانی که از بیضه کردن باز آمده و مست شده باشد.
(کُ) (اِ.) پشم نرم .
(کُ ) (اِ. ) پشم نرم .
(کَ رَ ) (اِ. ) بدبدک ، بلدرچین ، سلوی .
( ~ . ) (اِ. ) سقف خانه .
(کَ ) مرغ خانگی ، ماکیان .
( ~ . ) (اِ. ) خرچنگ .
(کَ رَ) (اِ.) بدبدک ، بلدرچین ، سلوی .
( ~ .) (اِ.) سقف خانه .
(کَ) مرغ خانگی ، ماکیان .
( ~ .) (اِ.) خرچنگ .
لغت نامه دهخدا
کرک . [ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاردشت مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 108 و ترجمه ٔ آن ص 146).
کرک . [ ک ُرْ رَ ] (ع اِ) بازیی است مر عربان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کرک . [ ] (اِخ ) بنابه نقل تاریخ بیهقی قلعه ای بوده است در جبال هرات : و نامه ها که از کوتوال کرک آمدی همه عبدوس عرضه کردی . (تاریخ بیهقی ). و حاجب بزرگ علی را مؤذن معتمد عبدوس به قلعه ٔ کرک برد که در جبال هرات است و به کوتوال آنجا سپرد. (تاریخ بیهقی ).
کرک . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان غار شهرستان ری در استان مرکزی . جلگه و معتدل است و 163 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کرک . [ ] (اِخ ) دهی است ازبخش ایوانکی شهرستان دماوند. کوهستانی و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. بین این ده و احمدآباد میان رودخانه قلعه ٔ خرابه ای به نام ظهیرآباد وجود دارد که از آثار قدیم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کرک . [ ] (اِخ ) دهی است فرسخی در مغرب کاکی به فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
از شیر تا به روبه و از یوز تا پلنگ
از کبک تا به کرکس و از کَرْک تا کَرَک .
کمال غیاث (از فرهنگ جهانگیری ).
|| کبک را نیز گفته اند و آن دو قسم باشد، دری و غیردری . دری بزرگتر و غیردری کوچکتر است . (برهان ) (آنندراج ). کبک . (فرهنگ جهانگیری )(ناظم الاطباء). || سرطان . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). خرچنگ . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بمعنی مردم چشم هم بنظر آمده است . || شاخ درخت را هم گویند. (برهان ) (آنندراج ). || نامی است که در بم و نرماشیر به درخت استبرق دهند. عُشَر. غَلَبلَب . استبرق . (یادداشت مؤلف ). .
کرک . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایئن شهرستان نهاوند. دامنه و سردسیر است و 1000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کرک . [ ک َ ] (اِخ ) دهی بزرگ است نزدیک بعلبک و قبری دراز در آنجاست و اهل آن نواحی گمان کنند که قبر نوح علیه السلام است . (از معجم البلدان ).
کرک . [ ک َ ] (اِخ ) قریه ای است در جبل لبنان و از آنجاست ابوالرضا کرکی . (از معجم البلدان ).
کرک . [ ک َ رَ ] (اِخ ) رودی است در استرآبادرستاق در شمال و مشرق شهر استرآباد. (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 81 و ترجمه ٔ آن ص 113).
ز کنعان و از رمله و از کرک
رسیدند گردنکشان یک به یک .
حکیم زجاجی (از فرهنگ جهانگیری ).
کرک . [ ک َ رَ] (اِ) لوئی . کُخ . لُخ . دخ . دوخ . پیزر. (یادداشت مؤلف ). پُرزهای گل این گیاه را بناها در ساروج ریزند برای جلوگیری از شکاف خوردن آن . رجوع به لوئی شود.
کرک . [ ک َ رِ ] (ع ص ) سرخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احمر. یقال : ثوب کرک و خوج کرک . (از اقرب الموارد).
کرک . [ ک َ] (اِخ ) دهی است به لحف کوه لبنان . (منتهی الارب ).
کرک . [ ک ِ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قره کهریزبخش سربند شهرستان اراک . کوهستانی و سردسیر است و 554 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
من به خانه اندر و آن عیسی عطار شما
هر دو یک جای نشینیم چو دو مرغ کرک .
ابوالعباس .
یکی آتش آید هم از سوی ترک
بر آتش نشینیم چون مرغ کرک .
؟ (از فرهنگ اسدی ).
دگر فاضلان ماکیانان کرک
نیارند در پیش او خایه داد.
سوزنی سمرقندی (از فرهنگ جهانگیری ).
طفل را نیست بهتر از دایه
کرک داند نهفتن خایه .
اوحدی .
کرک . [ ک ُ رَ ] (ص ) سر بی موی را گویند که از کچلی شده باشد. کچل . (برهان ) (آنندراج ). کل . (فرهنگ جهانگیری ).
کرک. [ ] ( اِخ ) بنابه نقل تاریخ بیهقی قلعه ای بوده است در جبال هرات : و نامه ها که از کوتوال کرک آمدی همه عبدوس عرضه کردی. ( تاریخ بیهقی ). و حاجب بزرگ علی را مؤذن معتمد عبدوس به قلعه کرک برد که در جبال هرات است و به کوتوال آنجا سپرد. ( تاریخ بیهقی ).
کرک. [ ک ُ ] ( ص ) مرغ باشد بر سر خایه نشسته تا چوزه برآرد. ( فرهنگ اسدی ). ماکیانی را گویند که از بیضه کردن بازآمده و مست شده باشد. ( برهان ). کُرج. کرچ. کپ. ( حاشیه برهان چ معین ). مُقِفّه. ( آنندراج ). ماکیان را گویند که از تخم کردن و بیضه دادن بازمانده باشد. ( فرهنگ جهانگیری ). مرغ مست بچه برآوردن. مرغ که به جوجه برآوردن آمده است. ( یادداشت مؤلف ) :
من به خانه اندر و آن عیسی عطار شما
هر دو یک جای نشینیم چو دو مرغ کرک.
بر آتش نشینیم چون مرغ کرک.
نیارند در پیش او خایه داد.
کرک داند نهفتن خایه.
کرک. [ ک ُ ] ( اِ ) پشم نرمی را گویند که از بن موی بز بروید و آن را به شانه برآورند و ریسند و شال و امثال آن بافند و از آن تکیه و نمد و کلاه و کپنک و مانند آن هم بمالند. ( برهان ) ( آنندراج ). کُلک. ( فرهنگ جهانگیری ). تفتیک. پشم بسیار باریک و نرم. ( یادداشت مؤلف ) :
تأثیردر لباس مرا غفلتی نبود
خوابی نداشت مخمل کرک لباده ام.
تا نباشد همچو عنقا خاصه در عزلت غراب
تا نباشد همچو شاهین خاصه در قدرت کرک
جان خصم از تیر سیمرغ افکنت بر شاخ عمر
بادلرزان در برش چون جان گنجشک از تفک .
انوری (از فرهنگ جهانگیری ).
|| نامی است که در کلاک به کُلَک دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به کُلَک شود. || به زبان بخارا سقف خانه را گویند. (برهان ) (آنندراج ).
تأثیردر لباس مرا غفلتی نبود
خوابی نداشت مخمل کرک لباده ام .
محسن تأثیر (از آنندراج ).
|| هر پارچه و جامه که از پشم نرم کرده باشند. (یادداشت مؤلف ). || پوستین . پوستین نرم . پوستین از پوست گوسفند که پشم آن بر جای باشد. (یادداشت مؤلف ). || پرز و گره هایی که بر روی مخمل و شال و کرباس بدباف نمایان باشد و آن را لاس و پرزه نیز گویند. (آنندراج ). خَمَل . زغب . پرز. بسیار گره پیدا کرده ابریشم و غیره . (یادداشت مؤلف ). || ریزه های پشم که از قالی و گلیم و جاجیم و جز آن ریزد. || پرز که از خاکستر خود آتش بر آتش نشیند. پرز آتش . (یادداشت مؤلف ).
- کرک انداختن آتش ؛ پرز برآوردن آن . (یادداشت مؤلف ).
- کرک انداختن حرف ؛ بسیار طویل شدن آن . (یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
= بلدرچین
۱. پشم یا پر بسیارنرم.
۲. پرز های نرم و لطیفی که از بن مو های بز می روید و آن ها را با شانه می گیرند و پس از ریسیدن در بافتن پارچه های کرکی به کار می برند، گلغر، تفتیک، پت، تبت، تبد.
۳. (زیست شناسی ) از اجزای رو پوست گیاهان که عمل آن جذب مواد یا تخفیف عمل تعرق است.
بلدرچین#NAME?
۱. پشم یا پر بسیارنرم.
۲. پرزهای نرم و لطیفی که از بن موهای بز میروید و آنها را با شانه میگیرند و پس از ریسیدن در بافتن پارچههای کرکی به کار میبرند؛ گلغر؛ تفتیک؛ پت؛ تبت؛ تبد.
۳. (زیستشناسی) از اجزای روپوست گیاهان که عمل آن جذب مواد یا تخفیف عمل تعرق است.
کُرچ#NAME?
دانشنامه عمومی
کُرک (الیاف): نام نوعی الیاف نساجی است.
کِرَک: تلفظ دیگر ماده های مخدر کِراک هروئین یا کِراک کوکائین است.
استان کَرَک: نام یکی از استان های اردن است.
کَرَک (اردن): نام شهری است در اردن.
کورک (ایرلند): نام شهری است در ایرلند.
کرک (لبنان)
کُرک (گیاهی) نوعی پوشش در سطح گیاهان.
کرک کردن نرم افزار: کلمه ای انگلیسی (Crack) است که در بین کاربران رایانه به همین شکل رواج دارد، و مفهوم شکستن قفل امنیتی نرم افزارها یا مهندسی معکوس برنامه های رایانه است.
کَرَک یا بلدرچین
گالئون
دانشنامه آزاد فارسی
فرهنگستان زبان و ادب
{trichome} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ساختار خارجی مومانندی در گیاهان
گویش اصفهانی
تکیه ای: kolk
طاری: kolk
طامه ای: kork
طرقی: kolk
کشه ای: kolk
نطنزی: kork
گویش مازنی
۱گلو،حلق ۲چوبی که پشت سر نصب کرده و در را محکم کنند – کلون ...
بخشی از محصولات لبنی
دیگ بزرگ
اهرم
کپک
۱مرغ ۲برجستگی های نرم و منعطف روی قالی
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
درود به شما
کرک::پشم
در این روستا نمد و کلاه نمدی لری بافته می شود
این مکان متمدن مسکن قومی با اصالت و شریف بوده. ( ( طایفه زیار ) ) مهاجرینی بوده اندکه از ناحیه ی زیار نشین لرستان به این منطقه کوچ کرده اند. بزرگان این طایفه همچون شیخ احمد نثاری، گل محمد نثاری، نورمحمد نثاری بوده اند.
این منطقه ی متمدن مسکن قومی بااصالت و شریف بوده و هست. ( ( طایفه زیار ) ) مهاجرینی بوده اند که از ناحیه ی زیار نشین لرستان به روستای کرک کوچ کرده بودند. بزرگان این طایفه در گذشتههمچون شیخ احمد نثاری، اسد خان نثاری، گل محمد نثاری، نور محمد نثاری بوده اند.
کرک، اگر کوروک خوانده شود زمانی که مرغ روی تخم مرغ ها برای حفظ حرارت آنها و تبدیل به جوجه
کراک اگر اینجوری خوانده شود ماده مخدر کراک که از مشتقات هروئین و مواد صنعتی است