مترادف علقه : بستگی، بند، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، عقد، علاقه، وابستگی
علقه
مترادف علقه : بستگی، بند، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، عقد، علاقه، وابستگی
فارسی به انگلیسی
coagulum, grume
embryo
property
leech
attachment, interest, concern, tie, estate, property
مترادف و متضاد
بستگی، بند، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، عقد، علاقه، وابستگی
فرهنگ فارسی
آویزش بستگی دل
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
علقة. [ ع َ ل َ ق َ ] (اِخ ) ابن عبقربن انماربن اًراش بن عمروبن لحیان بن عمروبن مالک بن زیدبن کهلان ، از اهالی کهلان . جد جاهلیست و فرزندانش طایفه ای از بحیلة را تشکیل میدهند. (از الاعلام زرکلی ) (از معجم قبائل العرب ).
علقة. [ ع َ ق َ ] (اِخ ) نام یکی از دخترهای امام موسی کاظم (ع ). (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 225).
علقة. [ ع َ ق َ ] (ع اِ) کشیدگی جامه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، عَلَقات . (اقرب الموارد).
علقة. [ ع َ ل َ ق َ ] (ع اِ) آویزش . (منتهی الارب ). || طور دوم از ادوار نطفه ، که مانند خون غلیظشده ٔ منجمد میگردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خون بسته . ج ، عَلَق . (ترجمان القرآن جرجانی ). || یک قطعه خون . (از اقرب الموارد). || یکی زالو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
علقة. [ ع ِ ق َ ] (ع اِ) جامه ٔ طفل نوزاد. || پیراهن بی آستین ، یا جامه ای که دختران پوشند تا نیفه ٔ شلوار، که هر دو کرانه ٔ آن نادوخته باشد، یا جامه ٔ بهترین و نفیس ما علیه علقة؛ أی ثوب .(منتهی الارب ). جامه ایست کوچک ، و آن اولین جامه ایست که برای کودک اتخاذ میشود، و یا پیراهنی است بدون آستین ، و یا جامه ای است که بریده میشود ولی دو طرف آن دوخته نمیشود و دختران آن را پوشند و آن تا نیفه ٔ شلوار میرسد. و یا جامه ٔ نفیس . (از اقرب الموارد). || درختی است که بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب ). درختی که بدان دباغت کنند. (از اقرب الموارد).
علقة. [ ع ُ ق َ ] (ع اِ) آویزش . (منتهی الارب ). بستگی دل . || آنقدر از درخت و علف که خوردنی یک روز شتر باشد. (منتهی الارب ).کل ما یتبلغ به المواشی من الشجر. (اقرب الموارد). || قوت روزگذار. (منتهی الارب ). «لهجة» و ناشتاشکن . (از اقرب الموارد). || درختی که در زمستان باقی باشد و شتر تا وقت بهار آن را بخورد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گوشت پاره . || گرانمایه از هر چیزی . (منتهی الارب ). || چیز: لم یبق عنده علقة؛ أی شی ٔ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، عُلَق . (اقرب الموارد).
علقة. [ ع َ ل َ ق َ ] ( ع اِ ) آویزش. ( منتهی الارب ). || طور دوم از ادوار نطفه ، که مانند خون غلیظشده منجمد میگردد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خون بسته. ج ، عَلَق. ( ترجمان القرآن جرجانی ). || یک قطعه خون. ( از اقرب الموارد ). || یکی زالو. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
علقة. [ ع َ ل َ ق َ ] ( اِخ ) ابن عبقربن انماربن اًراش بن عمروبن لحیان بن عمروبن مالک بن زیدبن کهلان ، از اهالی کهلان. جد جاهلیست و فرزندانش طایفه ای از بحیلة را تشکیل میدهند. ( از الاعلام زرکلی ) ( از معجم قبائل العرب ).
علقة. [ ع َ ق َ ] ( اِخ ) نام یکی از دخترهای امام موسی کاظم ( ع ). ( از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 225 ).
علقة. [ ع ِ ق َ ] ( ع اِ ) جامه طفل نوزاد. || پیراهن بی آستین ، یا جامه ای که دختران پوشند تا نیفه شلوار، که هر دو کرانه آن نادوخته باشد، یا جامه بهترین و نفیس ما علیه علقة؛ أی ثوب.( منتهی الارب ). جامه ایست کوچک ، و آن اولین جامه ایست که برای کودک اتخاذ میشود، و یا پیراهنی است بدون آستین ، و یا جامه ای است که بریده میشود ولی دو طرف آن دوخته نمیشود و دختران آن را پوشند و آن تا نیفه شلوار میرسد. و یا جامه نفیس. ( از اقرب الموارد ). || درختی است که بدان پوست پیرایند. ( منتهی الارب ). درختی که بدان دباغت کنند. ( از اقرب الموارد ).
علقة. [ ع ُ ق َ ] ( ع اِ ) آویزش. ( منتهی الارب ). بستگی دل. || آنقدر از درخت و علف که خوردنی یک روز شتر باشد. ( منتهی الارب ).کل ما یتبلغ به المواشی من الشجر. ( اقرب الموارد ). || قوت روزگذار. ( منتهی الارب ). «لهجة» و ناشتاشکن. ( از اقرب الموارد ). || درختی که در زمستان باقی باشد و شتر تا وقت بهار آن را بخورد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گوشت پاره. || گرانمایه از هر چیزی. ( منتهی الارب ). || چیز: لم یبق عنده علقة؛ أی شی ٔ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، عُلَق. ( اقرب الموارد ).
فرهنگ عمید
نطفه یا جنین که هنوز به صورت پارۀ خون بسته است.
* علقهٴ مضغه: [مجاز] شخص پست و حقیر.
نطفه یا جنین که هنوز بهصورت پارۀ خون بسته است.
〈 علقهٴ مضغه: [مجاز] شخص پست و حقیر.
تعلق؛ عشق و محبت؛ دلبستگی.
دانشنامه اسلامی
در قرآن کریم علقه از مراحل تکوّن آدمی پس از مرحله انعقاد نطفه برشمرده شده است. از احکام مرتبط با آن در بابهای طهارت و دیات سخن گفته اند.
نجاست و علقه
آیا علقه ای که از منی به علقه بودن استحاله یافته، نجس است یا پاک؟ اختلاف است. بر نجاست آن ادعای اجماع شده است؛ لیکن جمعی در نجاست آن اشکال کرده اند؛ بلکه برخی قائل به طهارت آن شده اند.
نفاس و علقه
آیا خونی که زن پس از اسقاط علقه می بیند نفاس به شمار می رود یا نه؟ اختلاف است.
اسقاط علقه
...
معنی أَلْقِهْ: بینداز(هاء در آن هاء سکت است و جزء کلمه نمی باشد)
معنی عُقْدَةُ: گره (این کلمه از ماده ( ع - ق - د ) است که به معنای بستن است ، و در این آیه ، علقه زناشوئی به گرهی تشبیه شده که دو تا ریسمان را به هم متصل میکند ، به طوری که آن دو را یک ریسمان ( البته بلندتر) میسازد ، گوئی حبالة و ریسمان نکاح هم دو نفر انسان یعنی ز...
ریشه کلمه:
علق (۷ بار)
. علق بر وزن فرس به معنی زالو و یا جمع علقه است به معنی خون منعقد که حالت بعدی نطفه است. در مجمع فرموده: علق جمع علقه و آن خون منعقدی است که در اثر رطوبت به هر چیز میچسبد و علق کرم سیاه است که به عضو آدمی میچسبد و خون را میمکد. راغب گوید: علق کرمی است که به گلو میچسبد و نیز خون منعقد است و علقه مبدء آدمی از آن میباشد. در قاموس و اقرب از جمله معانی آن گفته «العلق دویبة سوداء تکون فی الماء تمّص الدم». علی هذا اگر علق در آیه جمع علقه باشد شاید مراد چنانکه گفتهاند آن است خدا انسانها را از علقه و خون منعقد آفرید مثل: . و اگر به معنی زالو و کرم باشد مراد از آن مطابق کشف امروز همان اسپرماتوزوئید است که به شکل زالو است و در نطفه مرد هزاران واحد از آن شناور است و چون علق در آیه نکره آمده منظور زالو و کرم بخصوصی است که با اسپرماتوزوئید کاملا تطبیق میکند. نگارنده احتمال قوی میدهم که قول دوم مراد است به نظر بعضی از محققین «عَلَق» در آیه به معنی علائق است که مراد صفات و آثار موجود در نطفه باشد و فرزند آنها را به ارث خواهد برد ولی اثبات آن خیلی مشکل است. و امّا آیات «خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ» که گذشت . . علقه را در این آیات خون منعقد گفتهاند که اگر انسان به نطفه در آن حال نگاه کند آن را به صورت خون بسته خواهد دید، ولی جوهری در صحاح علقه را نیز زالو معنی کرده و گوید: «العلقة دودة فی الماء تمّص الدم و الجمع علق» و نیز آن را قطعهای از خون غلیظ گفته است. در این صورت ممکن است علقه را نیز اسپرماتوزوئید معنی کرد. . معلقه به معنی آویزان است بنا به روایت امام صادق «علیهالسلام» مراد عدم استطاعت در محبت و علاقه قلبی است یعنی: هرگز نمیتواند از لحاظ محبت میان زنان به عدالت رفتار کنید و همه را یکسان دوست بدارید هرچند که به این کار حریص باشید. پس از زنی که دوست ندارید به طور کلی منحرف نشوید که او را آویزان و بلاتکلیف بگذارید که نه مثل زن شوهردار باشد تا از شوهر استفاده کند و نه مثل زن بیشوهر که بتواند همسر اختیار نماید.
پیشنهاد کاربران
دلبستگی پیدا کردن زوجین نسبت به هم
علاقمند شدن دوطرف ازدواج به هم
۱_ لخته خون
۲_ معلق بودن ( از چیزی آویزان بودن )
۳_ زالو
در سوره المومنون شکل گیری جنین از نطفه و تبدیل آن به علقه را شرح داده است. جنین در دوران اولیه بارداری مانند لخته خونی که به توسط بند ناف معلق مانده و توسط همان بند ناف مثل زالویی از خون مادر تغذیه میکن.