میلک. [ ل َ ] ( اِ مرکب ) پارچه ای که از شهر نوشاد آرند. ( غیاث ) ( آنندراج ). پارچه ای است ستبر. ( یادداشت لغت نامه ) : طبع صوفی کرد او را به میلکی خشنود کردند. ( نظام قاری ص 140 ).
میلک و میخک و کرباس و قدک در کارند.
تا تو رختی به بر آری و به غفلت ندری.
نظام قاری.
ارمک و قطنی عین البقر و رومی باف
میله میلک و لالائی بی حد و شمار.
نظام قاری.
بر جامه کتان بهاری چه اعتماد
میلک مگر به بقچه خاص شما رود.
نظام قاری.
ای که میلک جهت جامه نخواهی که قوی است
کاش می بود به درزیت از این جامه هزار.
نظام قاری.
مرا چون درآجیده میلک نهند
به بخت من انگشت کاری کنند.
نظام قاری.
یارب این نو خلعتان با میلک و میخک رسان
کاین تکبر از قبای صوف و دیبا می کنند.
نظام قاری.
برد و میلک خاص و میخک ، قیف و قطنی گو برو
صوف گوبازآ که قاری ترک این شش می کند.
نظام قاری.
میلک. [ ل َ ] ( اِخ ) دهی است از
دهستان رودبار
بخش معلم کلایه
شهرستان قزوین واقعدر 38هزارگزی شمال باختری معلم کلایه. با 202 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. زیارتگاهی به نام اسماعیل دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی
ایران ج 1 ).
میلک. [ ل َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مزارعی بخش برازجان شهرستان
بوشهر واقع در 39هزارگزی شمال برازجان با 107 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ). قریه ای است به پنج فرسنگی میانه جنوب و مغرب خشت. ( فارسنامه ناصری ).
میلک.[ ل َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی
شهرستان زابل ، واقع در 21 هزارگزی ده دوست محمد با 1991 تن سکنه. آب آن از
هیرمند و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفه جهان تیغ هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).