کلمه جو
صفحه اصلی

اهلی


مترادف اهلی : آمخته، دست آموز، رام، محلی، ولایتی

متضاد اهلی : وحشی

برابر پارسی : رام، آرام، خوگیر

فارسی به انگلیسی

domestic, tame

domestic


فارسی به عربی

الیف , ساکن اصلی , محلی , مواطن

مترادف و متضاد

native (صفت)
بومی، اهلی، محلی، تنی

domestic (صفت)
بومی، اهلی، رام، خانگی، خانوادگی

aborigine (صفت)
بومی، اهلی

tame (صفت)
اهلی، خو گرفته، رام، بی روح، بی مزه، سست مهار

آمخته، دست‌آموز، رام ≠ وحشی


محلی، ولایتی


۱. آمخته، دستآموز، رام
۲. محلی، ولایتی ≠ وحشی


فرهنگ فارسی

شیرازی . شاعر معروف ( ف. ۹۴۲ ه. ق ./ ۱۵۳۵ م . ) وی در فنون شاعری توانا و در ایراد سخنان دشوار و ابلاغ معانی بلند شهرت دارد و شعرش توام با صنایع شعری است و مع هذا از دقت اندیشه و رقت خیال بر خوردار است . وی در دیوان قصاید و غزلیات و رباعیات دارد و نیز مثنوی [ سحر حلال ] ازوست که آنرا در جواب تجنیسات و مجمع البحرین کاتبی بدو بحر و در دو قافیه سروده و دیگر مثنوی [ شمع و پروانه ] که در آن تصویری تخییلی و لطیف از عشق پروانه و جلوه های دلبرانه شمع کرده است . اهلی قصاید متعدد در مناقب رسول ص ورثائ شهیدان کربلا دارد . رباعیات او بسیار و از حیث شعر متوسط است اهلی از آن میان یک مجموعه رباعی را ساقی نامه نام داده است . وی معاصر شاه اسماعیل و اوایل شاه طهماسب صفوی بود . پس از مرگ او را در جوار قبر حافظ به خاک سپردند .
هرحیوانی که بانسان وخانه هاالفت گرفته باشد
(صفت ) منسوب به اهل ۱ - جانوری که بانسان و خان. وی انس گیرد (از چهار پا و پرنده )
از شعرای شیراز ست

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) رام و مطیع .

لغت نامه دهخدا

اهلی . [ اَ ] (اِخ ) از شعرای شیراز است . مؤلف آتشکده آرد: مولانا اهلی سرآمد فضلای زمان و سردفتر فصحای سخندانان و در فنون شعر در کمال مهارت است . قصاید مصنوع در مقابل سید ذوالفقار شیروانی و خواجه سلمان ساوجی در مدح امیر علیشیر نوائی گفته و به ْ از هر دو گفته است . صاحب دیوان است و مثنوی و تجنیس ذوالبحرین و ذوقافیتین گفته و بالجملة شاعر خوبیست . دیوانش حدود ده دوازده هزار بیت بنظر رسید. گویند اکثر اوقات منزوی زاویه ٔ فقر و مسکنت بود و در سن شیخوخت در شیراز وفات یافته و در مقبره ٔ خواجه حافظ شیراز مدفون است :
تا دگران مست ناز قصد که دارد که باز
بند قبا سست کرد طرف کله برشکست
من بجفای توام شاد که لیلی بلطف
گر همه را داد دل دلشده را دل شکست

(آتشکده ٔ آذر چ زوار ص 270).


مثنوی «سحر حلال » و «شمع و پروانه » از اوست . وی قصائد متعدد در مناقب رسول اکرم (ص ) و رثاء شهدای کربلا دارد. رباعیات او بسیار است و از آن میان مجموعه ای از رباعیات خود را ساقی نامه موسوم کرده است .وی معاصر با شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی بوده و درسال 942 هَ . ق . درگذشت . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به حبیب السیر و فهرست آن و از سعدی تا جامی و مجالس النفایس شود.

اهلی . [ اَ ] (ص نسبی ) نسبت است به اهل . رام شده . رام . مأنوس . مستأنس . آموخته . مقابل وحشی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هر دابه که بخانه و آدمیان الفت گیرد. مقابل وحشی . (از ناظم الاطباء). || هر درختی که در بستانها و خانه ها نشانند. (از ناظم الاطباء). مقابل بری .


اهلی. [ اَ ] ( ص نسبی ) نسبت است به اهل. رام شده. رام. مأنوس. مستأنس. آموخته. مقابل وحشی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). هر دابه که بخانه و آدمیان الفت گیرد. مقابل وحشی. ( از ناظم الاطباء ). || هر درختی که در بستانها و خانه ها نشانند. ( از ناظم الاطباء ). مقابل بری.

اهلی. [ اَ ] ( اِخ ) از شعرای شیراز است. مؤلف آتشکده آرد: مولانا اهلی سرآمد فضلای زمان و سردفتر فصحای سخندانان و در فنون شعر در کمال مهارت است. قصاید مصنوع در مقابل سید ذوالفقار شیروانی و خواجه سلمان ساوجی در مدح امیر علیشیر نوائی گفته و به ْ از هر دو گفته است. صاحب دیوان است و مثنوی و تجنیس ذوالبحرین و ذوقافیتین گفته و بالجملة شاعر خوبیست. دیوانش حدود ده دوازده هزار بیت بنظر رسید. گویند اکثر اوقات منزوی زاویه فقر و مسکنت بود و در سن شیخوخت در شیراز وفات یافته و در مقبره خواجه حافظ شیراز مدفون است :
تا دگران مست ناز قصد که دارد که باز
بند قبا سست کرد طرف کله برشکست
من بجفای توام شاد که لیلی بلطف
گر همه را داد دل دلشده را دل شکست
( آتشکده آذر چ زوار ص 270 ).
مثنوی «سحر حلال » و «شمع و پروانه » از اوست. وی قصائد متعدد در مناقب رسول اکرم ( ص ) و رثاء شهدای کربلا دارد. رباعیات او بسیار است و از آن میان مجموعه ای از رباعیات خود را ساقی نامه موسوم کرده است.وی معاصر با شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی بوده و درسال 942 هَ. ق. درگذشت. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به حبیب السیر و فهرست آن و از سعدی تا جامی و مجالس النفایس شود.

فرهنگ عمید

ویژگی هر حیوانی که به انسان و خانه ها الفت گرفته باشد، اعم از چهارپایان و پرندگان، رام شده.

فرهنگ فارسی ساره

آرام، رام


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اهلی( اِنسی ) یعنی رام مقابل وحشی و از آن در بابهای مختلف چون حج، تجارت، صید و ذباحه و اطعمه و اشربه بحث شده است.
اهلی، ویژگی جانوری است که با انسان انس گرفته است، مانند کبوتر، گوسفند و اسب
اهلی در باب حج
کشتن گاو، گوسفند و شتر اهلی در حال احرام جایز است؛ هر چند توحّش بر آن عارض شده باشد. کفاره شکار حیوان وحشی در حال احرام، اهلیِ آن است، مانند کفّاره شتر مرغ، گاو وحشی و آهو که به ترتیب شتر، گاو، و گوسفند اهلی است.
اهلی در باب تجارت
هرنوع حیوان وحشی با اهلی آن، دو گونه و دو نوع به شمار می رود. بدین جهت، در داد و ستد آن دو با یکدیگر به زیادی، ربا تحقّق پیدا نمی کند.
اهلی در باب اطعمه و اشربه
...

[ویکی الکتاب] معنی أَهْلِی: اهلم -خانواده ام
ریشه کلمه:
اهل (۱۵۳ بار)
ی (۱۰۴۴ بار)

گویش اصفهانی

تکیه ای: ahli / dassi
طاری: ahli / dasti
طامه ای: a:li
طرقی: ahli
کشه ای: ahli
نطنزی: ahli


واژه نامه بختیاریکا

به ره؛ دستی

جدول کلمات

رام

پیشنهاد کاربران

اهلی - خانگی

علاقه مند کردن - رام و مطیع کردن

چیزی که فراموش کنی / معنیش ایجاد علاقه کردن. / اگه یکی رو اهلی کردی بهم اعتیاد پیدا میکنین

خانه پرورد. [ ن َ / ن ِ پ َرْ وَ ] ( ن مف مرکب مرخم ) خانه پرور. ( ناظم الاطباء ) . آنکه در خانه پرورش یافته باشدو سرد و گرم روزگار نچشیده. ( آنندراج ) :
گفتمش بگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب.
حافظ.
|| بره و گوساله دست پرورده. ( ناظم الاطباء ) . چون : آهوی خانه پرورد.

خانه پرور. [ ن َ / ن ِ پ َرْ وَ ] ( ن مف مرکب ) آنکه در خانه تربیت شده باشد. ( ناظم الاطباء ) :
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است.
حافظ.

Domestic


کلمات دیگر: