برابر پارسی : ستوده، درخورسپاس، پسندیده
مشکور
برابر پارسی : ستوده، درخورسپاس، پسندیده
فرهنگ فارسی
شکرگفته شده، سپاسگزاری شده، پسندیده وستوده شده
( اسم ) شکر گفته سپاس داشته شده ستوده شده : سعی شما مشکور است .
( اسم ) شکر گفته سپاس داشته شده ستوده شده : سعی شما مشکور است .
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) شکر گفته شده ، سپاسگزاری شده .
لغت نامه دهخدا
مشکور. [ م َ ] ( ع ص ) پسندیده و ستوده. ( غیاث ) ( آنندراج ). مقبول شده در درگاه خدای تعالی جل شأنه. سپاس داشته شده و ستایش شده و ستوده شده و شکر کرده شده و سزاوار ستایش و سپاس و حمد و پسندیده و پذیره و مقبول و خوش آیند. ( ناظم الاطباء ) : و من اراد الاَّخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکوراً. ( قرآن 19/17 ).
کریم طبعی آزاده ای خداوندی
که خلق یکسر از او شاکرند و او مشکور.
بود در کار من سعی تو مشکور.
روزت خوش باد و سعی مشکور.
وی به هرخیر سعی تو مشکور.
او بدان نزد خلق مشکور است.
کریم طبعی آزاده ای خداوندی
که خلق یکسر از او شاکرند و او مشکور.
فرخی.
مگر باری ز من خشنود گرددبود در کار من سعی تو مشکور.
فرخی.
گر تو سوی سور میروی ، روروزت خوش باد و سعی مشکور.
ناصرخسرو.
ای به هر فضل ذات تو ممدوح وی به هرخیر سعی تو مشکور.
مسعودسعد.
گرچه گفتار من بلند آمداو بدان نزد خلق مشکور است.
مسعودسعد ( دیوان ص 44 ).
موقع منت اندر آن هرچه مشکورتر باشد.( کلیله و دمنه ). او در اطفای آن جمره و تسکین فتنه آثار مأثور و مساعی مشکور نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437 ). از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور... ( سندبادنامه ص 7 ). || ( اصطلاح علم حدیث ) هرگاه در مورد راوی به کار رود مفید مدح است ، و بعضی گفته اند مشعر بر موثوق بودن اوست.فرهنگ عمید
۱. مورد شکر و سپاسگزاری قرارگرفته.
۲. پسندیده و ستوده شده.
۲. پسندیده و ستوده شده.
دانشنامه اسلامی
[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از کتاب فرهنگ عاشورا است
نام پیرمردی از هواداران اهل بیت در کوفه که مامور نگهبانی از طفلان مسلم بن عقیل بود. وقتی پس از یک سال زندانی بودن محمد و ابراهیم (پسران حضرت مسلم) فهمید که آن دو از بنی هاشم و دودمان نبوتند، آنان را مخفیانه از زندان آزاد کرد (گرچه دوباره گرفتار شده، به شهادت رسیدند).
مشکور به خاطر این خدمت به طفلان مسلم، از سوی ابن زیاد احضار شد و به او پانصد ضربه تازیانه زدند وی در زیر تازیانه ها جان داد.
جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف.
نام پیرمردی از هواداران اهل بیت در کوفه که مامور نگهبانی از طفلان مسلم بن عقیل بود. وقتی پس از یک سال زندانی بودن محمد و ابراهیم (پسران حضرت مسلم) فهمید که آن دو از بنی هاشم و دودمان نبوتند، آنان را مخفیانه از زندان آزاد کرد (گرچه دوباره گرفتار شده، به شهادت رسیدند).
مشکور به خاطر این خدمت به طفلان مسلم، از سوی ابن زیاد احضار شد و به او پانصد ضربه تازیانه زدند وی در زیر تازیانه ها جان داد.
جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف.
wikiahlb: عصمت و طهارت و زندانبان طفلان مسلم علیه السلام بود.
او پس از شناختن آن طفلان مسلم اندوهناک گشت و امکانات رفاهی را در زندان برایشان فراهم کرد. چون شب فرا رسید آنان را بر سر راه قادسیه آورد و انگشترش را به عنوان علامت به آنها داد تا با ارائه آن به بردارش، در قادسیه، راهنمایی شده و راهی مدینه شوند. از سوی دیگر، چون عبیدالله بن زیاد از آزادی طفلان مسلم آگاه شد، مشکور را احضار کرد و گفت: با پسران مسلم چه کردی؟ گفت: آنها را در راه خدا آزاد کردم.عبیدالله پرسید: از من نترسیدی؟ پاسخ داد: تنها از خداوند متعال می ترسم. ای پسر زیاد! پدر این کودکان را کشتی، از اینها چه می خواهی؟ من به احترام پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را آزاد کردم و از آن حضرت امید شفاعت دارم و تو از شفاعت او محرومی. عبیدالله خشمگین شد و گفت: فرمان می دهم تا سرت را از بدن جدا کنند. مشکور گفت: از سری که در راه مصطفی نباشد، بیزارم. در این لحظه ابن زیاد فرمان داد او را پانصد تازیانه بزنند و سرش را از تن جدا کنند. هنگامی که نخستین تا زیانه ها را به او می زدند این جمله ها را می خواند: «بسم الله الرحمن الرحیم»، الهی مرا شکیبایی ده! ای پروردگار من! مرا به -شفاعت - مصطفی و فرزندانش رهایی ده!دیگر تا پایان ضربه ها سخنی نگفت. سپس آب خواست، ولی ابن زیاد گفت: او را تشنه گردن بزنید. مشکور شفاعت عمرو بن حارث را نیز در این باره نپذیرفت و پس از گفتن این جمله: «من از آب کوثر سیراب شدم.»، به فیض شهادت نایل گشت .
او پس از شناختن آن طفلان مسلم اندوهناک گشت و امکانات رفاهی را در زندان برایشان فراهم کرد. چون شب فرا رسید آنان را بر سر راه قادسیه آورد و انگشترش را به عنوان علامت به آنها داد تا با ارائه آن به بردارش، در قادسیه، راهنمایی شده و راهی مدینه شوند. از سوی دیگر، چون عبیدالله بن زیاد از آزادی طفلان مسلم آگاه شد، مشکور را احضار کرد و گفت: با پسران مسلم چه کردی؟ گفت: آنها را در راه خدا آزاد کردم.عبیدالله پرسید: از من نترسیدی؟ پاسخ داد: تنها از خداوند متعال می ترسم. ای پسر زیاد! پدر این کودکان را کشتی، از اینها چه می خواهی؟ من به احترام پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را آزاد کردم و از آن حضرت امید شفاعت دارم و تو از شفاعت او محرومی. عبیدالله خشمگین شد و گفت: فرمان می دهم تا سرت را از بدن جدا کنند. مشکور گفت: از سری که در راه مصطفی نباشد، بیزارم. در این لحظه ابن زیاد فرمان داد او را پانصد تازیانه بزنند و سرش را از تن جدا کنند. هنگامی که نخستین تا زیانه ها را به او می زدند این جمله ها را می خواند: «بسم الله الرحمن الرحیم»، الهی مرا شکیبایی ده! ای پروردگار من! مرا به -شفاعت - مصطفی و فرزندانش رهایی ده!دیگر تا پایان ضربه ها سخنی نگفت. سپس آب خواست، ولی ابن زیاد گفت: او را تشنه گردن بزنید. مشکور شفاعت عمرو بن حارث را نیز در این باره نپذیرفت و پس از گفتن این جمله: «من از آب کوثر سیراب شدم.»، به فیض شهادت نایل گشت .
wikifeqh: مشکور_(شهید_کربلا)
پیشنهاد کاربران
سپاس شده
ارج یافته
کلمات دیگر: