کلمه جو
صفحه اصلی

سرخه

فرهنگ اسم ها

اسم: سرخه (پسر) (فارسی)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر افراسیاب تورانی

فرهنگ فارسی

یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان سمنان که مرکز آن قصبه سرخه در ۲٠ کیلومتری جنوب غربی سمنان سر راه شوسه سمنان بتهران واقع شده جلگه و معتدل است و ۴٠٠٠ تن سکنه دارد. محصول غلات پنبه تنباکو انگور خربزه و هندوانه شغل مردم کشاورزی و گله داری است .
سرخ، سرخ رنگ، نوعی ازکبوترسرخ رنگ
( اسم ) نوعی کبوتر سرخ رنگ .
دهی است از سبزوار که سرخه سبزوار گویند .

لغت نامه دهخدا

سرخه . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) دهی است از سبزوار که سرخه سبزوار گویند. (رشیدی ).


سرخه . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 335 تن سکنه است . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و یونجه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


سرخه . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 266 تن سکنه است . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و دارای قلمستان است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


سرخه . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند. دارای 120 تن سکنه است . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات ، پنبه ، زردآلو. شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


سرخه . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) قصبه ای از دهستان بنمعلای بخش شوش شهرستان دزفول . دارای 200 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ کرخه . محصول آن غلات ، برنج ، کنجد است . ساکنین از طایفه ٔ عشایر می باشند. دارای پاسگاه ژاندارمری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


سرخه . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) نام پسر افراسیاب است که فرامرز او را زنده گرفت و رستم به کین سیاوش بکشت . (برهان ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) :
ز کندآوران سرخه را پیش خواند
ز رستم فراوان سخنها براند.

فردوسی .


تا افراسیاب بشکست و سرخه کشته شد. (مجمل التواریخ و القصص ص 46).

سرخه . [ س ُ خ َ ] (اِخ ) نام موضعی است از مضافات سمنان . دهی از سمنان که سرخه سمنان گویند. (برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری ). از بلوکات ولایت سمنان ودامغان خراسان . عده ٔ قرا 50. مساحت 12 فرسخ . مرکز سرخه . حد شمال شرقی سنگسر است . (جغرافیای سیاسی کیهان ). نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی سمنان . آب آن از قنوات . محصول عمده ٔ آن غلات و پنبه و تنباکو است . ایستگاههای لاهورد، بیابانک ، سرخ دشت در این دهستان واقع است . این دهستان از هشت آبادی و پنجاه مزرعه تشکیل شده . جمعیت آن در حدود 7200 تن است . قرای مهم آن لاسجرد و بیابانک است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).


سرخه . [ س ُ خ َ / خ ِ ] (اِ) نام نوعی از کبوتر سرخ رنگ . (برهان ). نوعی است از کبوتران به سرخی مایل . (رشیدی ) (جهانگیری ).


سرخه. [ س ُ خ َ / خ ِ ] ( اِ ) نام نوعی از کبوتر سرخ رنگ. ( برهان ). نوعی است از کبوتران به سرخی مایل. ( رشیدی ) ( جهانگیری ).

سرخه. [ س ُ خ َ ] ( اِخ ) نام پسر افراسیاب است که فرامرز او را زنده گرفت و رستم به کین سیاوش بکشت. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ) :
ز کندآوران سرخه را پیش خواند
ز رستم فراوان سخنها براند.
فردوسی.
تا افراسیاب بشکست و سرخه کشته شد. ( مجمل التواریخ و القصص ص 46 ).

سرخه. [ س ُ خ َ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند. دارای 120 تن سکنه است. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات ، پنبه ، زردآلو. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).

سرخه. [ س ُ خ َ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 266 تن سکنه است. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و دارای قلمستان است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).

سرخه. [ س ُ خ َ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 335 تن سکنه است. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و یونجه است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).

سرخه. [ س ُ خ َ ] ( اِخ ) قصبه ای از دهستان بنمعلای بخش شوش شهرستان دزفول. دارای 200 تن سکنه است. آب آن از رودخانه کرخه. محصول آن غلات ، برنج ، کنجد است. ساکنین از طایفه عشایر می باشند. دارای پاسگاه ژاندارمری است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

سرخه. [ س ُ خ َ ] ( اِخ ) نام موضعی است از مضافات سمنان. دهی از سمنان که سرخه سمنان گویند. ( برهان ) ( رشیدی ) ( جهانگیری ). از بلوکات ولایت سمنان ودامغان خراسان. عده قرا 50. مساحت 12 فرسخ. مرکز سرخه. حد شمال شرقی سنگسر است. ( جغرافیای سیاسی کیهان ). نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی سمنان. آب آن از قنوات. محصول عمده آن غلات و پنبه و تنباکو است. ایستگاههای لاهورد، بیابانک ، سرخ دشت در این دهستان واقع است. این دهستان از هشت آبادی و پنجاه مزرعه تشکیل شده. جمعیت آن در حدود 7200 تن است. قرای مهم آن لاسجرد و بیابانک است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ).

سرخه. [ س ُ خ َ ] ( اِخ ) دهی است از سبزوار که سرخه سبزوار گویند. ( رشیدی ).

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) نوعی کبوتر سرخ رنگ.
۲. (زیست شناسی ) کرمی کوچک و سرخ رنگ که از آفت های درخت خرما است و پیش از رسیدن خرما داخل آن شده و باعث ریختن میوۀ درخت می شود.
۳. [قدیمی] سرخ، سرخ رنگ.
۴. (زیست شناسی ) [قدیمی] مِری.

دانشنامه عمومی

سُرخه با نام محلی سور در شهرستان سرخه واقع در استان سمنان است. شهر سرخه در ۱۷۰ کیلومتری شرق شهر تهران قرار دارد و با شهرستان های سمنان از شرق و آرادان از غرب و فیروزکوه از شمال و مهدیشهر از شمال شرقی و استان اصفهان از جنوب همسایه است و مرکز شهرستان سرخه شهر سرخه می باشد. جمعیت فعلی شهرستان ۲۴۵۲۴ نفر می باشد.
رسالت قلم می نویسد:
<div class="thumbinner" style="width:خطای عبارت: کلمه ناشناخته «px»px;">
وجه تسمیه این شهر را وجود کوه های سرخ در اطراف آن گفته اند از آنجایی که در گویش سرخه ای به سرخه «سور» گفته می شود و سور در فارسی به معنی سرخ است می توان گفت این وجه تسمیه درست است (در منابع قدیمی نیز از سرخه با همین نام یاد شده). نظرهای دیگری هم مطرح است که بیشتر به افسانه می ماند تا حقیقت. «ابن رُسته» از اولین جغرافی نویسان جهان اسلام، بیش از هزار و صد سال پیش، در کتاب «اعلاق النفیسه»، نام سرخه این دیار کهن را در کنار شهر سمنان ثبت کرده است. مسجد چهل ستون سرخه نیز یادگار آن سالهاست.
این بخش در سال ۱۳۹۱ به شهرستان سرخه ارتقاء یافت.

دانشنامه آزاد فارسی

سُرخه (شاهنامه)
در شاهنامۀ فردوسی، پسر افراسیاب و فرماندۀ سپاه او در نبرد با رستم . او در نخستین رویارویی با سپاه، با نیزۀ فرامرز از اسب فروافتاد ولی به یاری سواران تورانی گریخت؛ اما فرامرز او را دستگیر کرد و به لشکرگاه رستم برد. رستم او را به توس داد تا به بیابان برند و در آن جا سرش را مانند سیاوش در طشت از بدن جدا کند. چون سرخه به زاری از بی گناهی خود سخن گفت ، دل توس بر وی سوخت و از او نزد رستم شفاعت کرد. رستم نپذیرفت و به برادرش زَوارِه فرمان داد تا سر سرخه از تن جدا کند.

پیشنهاد کاربران

باسلام سرخه انشعابی از سرخه میری است وهمچنین سرخی کوهمره فارس ، سرخه میری ها را هنگام خطاب سرخه سوره سورسور خطاب کرده اند نشانشان قلعه سهره فیروز آباد در قرن ششم است

سرخه در کشور ایران مفاهیم زیادی را در بر می گیرد ، برخی از آنها به معنای مکانی هستند که خاکش و زمینش یا کوهش و یا حتی آبش قرمز است .
برخی سرخ را به معنی شکفتگی و پختگی و سرخی میدانند که کمال یک شیء ویا فرد را می رساند مانند سرخ آب یا سُهراو و یا سهراب یعنی آب داغ که قدرت سوزندگیش زیاد است و از طرفی با توجه به مفهوم سهراب فرزند رستم که مادرش ترک بوده است یعنی صورتش آتشین وقرمز بوده است همانطور که دهخدا نیز ذکر کرده است سرخه پسر افراسیاب بوده و قرمز رنگ بوده است و قبلا" افراد را با رنگشان خطاب کرده اند مثل هیله یا هویله در لکی به معنای زرد متمایل به قرمز و یا بوره و . . . . برخی از طوایف از نزسل هممان یعنی فردی که نجابت و زرنگی و زیرکی دارد و در شاهنامه هم این کلمه آمده است .
برخی سرخه را با کیش مهر پرستی ترکیب کرده اند و معروف به سرخاب مهر نوشته اند که سرخاب مهر یکی از شاهزادگان ساسانی بوده است . برخی سرخه را نامی مقدس دانسته اند و چون قدرت و فروزندگی خورشید و آتش را در اذهان تداعی می کند ، لدا در قدیم اسم فرزنداشان را سرخه یا سوره می نامیدند . در افسانه های محلی طایفه قدیمی سرخه مهری ها ( سوره مهری ) ، زنی به نام مهری بوده است که نام بچه اش سوره بوده ، با توجه به اینکه مادرش مهری بوده است سوره پسر مهری یا سوره مهری اشتهار یافته است وهمین فرد احتمالا" نزد سید ابراهیم ابن موسی الکاظم درس و مشق وادب آموخته است ویکی از مشتاقان اهل بیت عصمت ( ع ) بوده است . برخی اورا جزو دراویش یارسان و از پیران آن قوم می دانند که سور میر و ذوالنور و. . . قابل ذکر است . در هرصورت سُهره مهر ی یا سرخه میری که در روایات دیگر به معنالی عالیجناب سرخ فام و مرد سرخروی نجیب گفته اند . البنه سرخه شاهزاده ساسانی که از اعقاب بهرام گور و یا یزد گرد سوم ایلی پراکنده ، وباستانی ، با تاریخی نانوشته در ایران وجود داشته است که شبکه های آن گذشته از ایران و عراق و پاکستان و ترکیه و سوریه و سایر بلاد مسلمین کشیده شده است . برخی از سرخه ها که روستاهایی را تشکیل داده اند ، احتمالا وابسته به آن ایل پراکنده و قدیمی باشند و با زبان بومیان آن مناطق تکلم می نمایند . ( ادامه دارد )


کلمات دیگر: