کاشی
فارسی به انگلیسی
glazed tile
فرهنگ فارسی
کاچی: آجرلعابدارساده یانقاشی شده
( صفت ) منسوب به کاشان . ۱ - اهل کاشان از مردم کاشان کاشانی . ۲ - ساخته و پرداخت. کاشان . ۳ - ( اسم ) خشت تنک پخته ای که روی آنرا لعاب شیشه یی داده باشند خشت پیروزه : [ تمام آن عمارت از خشت پخته و کاشی بسته... ] . ( تاریخ یزد . جعفر بن محمد ) . توضیح از قرنهای اول اسلامی این نوع خشتهای رنگ شده را [ مدهون ] میگفتند بمعنی لعاب و بعدها [ غیسانی ] ( معرب کاشانی ) گفتند ( از افادات مرحوم قزوینی بنقل از سفرنام. ابن بطوطه ) کاشی کاری . یا کاشی غاز مغازی . کاشی . معرق . یا کاشی هفت رنگ . کاشیی که بر روی آن برنگهای مختلف نقاشی کرده آنگاه سطح بنا را با الواح کاشی بنقوش بهم پیوسته زینت میدادند و بتقلید پرده های نقاشی مجالس بزم و ملاقات شکار سلاطین را بمعرض نمایش میگذاردند ( تیموریان و صفویان ) . یا کاشی معرق . ۴ - آوندی شبیه بظروف چینی که آنرا در کاشان خراسان نیکو میساختند کاچی : [ آنچه اجناس که متعلق بشربت خانه است که تحویل او شود ظروف طلا و نقره و چینی و کاشی و غیره ... ] . ( تذکرهالملوک ) ۵ - پلاک شمار. خانه دکان و جز آن که شهرداری نصب کند .
از افاضل شعرای قرن هفتم
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
کردم از حیله ٔ وارستگیش رام بخود
ساعتی صبر کن ای دل که طپیدن زود است .
(از ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص ص 310).
- کاشیهای معرق ؛ کاشی های غاز مغازی. قسمی آجر و ظرف لعابدار که بیشتر بر آن نقوش رسم کنند. آجر شیشه اندوده :
کاشی و آجرت بهر خورده
مال قارون بدم فروبرده.
دل بگیرد چو بیش بنشینی.
کاشی. ( ق ) با یای مجهول ، مخفف کاشکی. ( جهانگیری ) ( برهان ). ایکاش :
کنون در دست ماند از دوست یادی
که کاشی هرگز از مادر نزادی.
مرا کاشی که بودی یادگاری.
کاشی. ( ص نسبی ) منسوب به کاشان که شهری است درایران. ( غیاث ). منسوب به شهر کاشان را کاشی گویند وکاشانی صحیح است. قاسانی معرب آن است. ( آنندراج ).
کاشی. ( اِخ ) ( حاتم... ) شخصی بسیار بلندپرواز است. پناه بر خدا از شعر خواندن و شعر گوش دادن او. به هر حال طبعش خوب است و سخنان نوی دارد. این غزل از او است :
شجر حسن تو هرگز بچنین نور نبود
مجلس امشب بصفا هیچ کم از طور نبود
دو جهان محنت و غم در دل من کرد نزول
هرگز این خانه بدین مرتبه معمور نبود
مستی عشق اناالحق بزبان آوردش
یک سر مو گنه از جانب منصور نبود
چون زلیخا نگرد در رخ یوسف گوید
در ازل دیده یعقوب چرا کور نبود
یار رنجیده ز بدمستی دوشت ، حاتم
باده بایست که کمتر بخوری زور نبود.پشت استغنای او گرم است از امداد حسن
خاطر اخلاص من جمع است از تأثیر عشق مرا برفتن بزمی دلیر ساخته عشق
که جبرئیل بدهشت کند گذار آنجافتادم از نظر هر که بود در عالم
هنوز چشم بداندیش در قفای من است.بهر قتل من که میگوید که خشم آلوده باش
شجر حسن تو هرگز بچنین نور نبود
مجلس امشب بصفا هیچ کم از طور نبود
دو جهان محنت و غم در دل من کرد نزول
هرگز این خانه بدین مرتبه معمور نبود
مستی عشق اناالحق بزبان آوردش
یک سر مو گنه از جانب منصور نبود
چون زلیخا نگرد در رخ یوسف گوید
در ازل دیده ٔ یعقوب چرا کور نبود
یار رنجیده ز بدمستی دوشت ، حاتم
باده بایست که کمتر بخوری زور نبود.
#
پشت استغنای او گرم است از امداد حسن
خاطر اخلاص من جمع است از تأثیر عشق
#
مرا برفتن بزمی دلیر ساخته عشق
که جبرئیل بدهشت کند گذار آنجا
#
فتادم از نظر هر که بود در عالم
هنوز چشم بداندیش در قفای من است .
#
بهر قتل من که میگوید که خشم آلوده باش
میکشد صد چون مرا عشقت برو آسوده باش .
#
بی تو نفسی خوش نزدم خوش ننشستم
جایی ننشستم که بر آتش ننشستم .
#
بر گریه های مستی من دی سبوی من
خندید آنقدر که شکم بر زمین نهاد.
#
پر نورگشته طور محبت ز نور من
موسی طور خویشم و این است طور من
#
هنوز از آن نگه عشوه ساز میترسم
هنوز از آن شره های دراز میترسم
هزار مرتبه از جور بی نهایت او
بر آن شدم که کنم شکوه باز میترسم .
#
عشق چون محروم خواهد عاشقان را از نگاه
انتقام اول زیعقوب پیمبرمیکشد.
#
آن ماه لقا ببزم دوش آمده بود
دوش آمده بود و باده نوش آمده بود.
دل در بر رغبت از طرب میرقصید
خون در دل آرزو بجوش آمده بود.
(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص صص 188 - 189).
کوی یاراست از اینجا بتکبر مگذر
سر بنه سجده گه گبر و مسلمان اینجاست .
(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص ص 240).
زنجیر در زندان غم از بسکه با من کرده خو
هرگاه می جنبم زجا بنیاد شیون میکند
#
هر چند بینمت بتو میلم فزون شود
آب حیاتی از تو کسی سیر چون شود.
#
حاضری لیک حجابم ز تو دارد محروم
طرفه حالی است تو اینجائی و حرمان اینجاست .
#
تسکین دل بوعده ٔ وصل تو چون دهم
در پیش من نشسته ای و نیست باورم .
#
رضائی گر بزور از پیش رفتی کار عاشق را
بدین بی دست وپایی کار صد فرهاد میکردم .
#
قبرم بشکافید و ز تأثیر محبت
اعضای درست و جگر پاره ببینید.
(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص ص 310).
منم زان خوی نازک آستین بر چشم تر مانده
ز مژگان تا جگر صد پرده خون بر یکدگر مانده .
چنین تتبع کرده بود:
تو از من فارغ و من بی تو هر سو در بدرمانده
ز خواری بر سر دون همتان بی پا و سرمانده .
(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص ص 227).
تو از کس نگذری کش رخنه ای در جان نیندازی
من از حیرت نمیدانم که زخمی خورده ام یا نه .
#
باز اشکم سر آرایش مژگان دارد
بازم انگشت ملاقات بدندان دارد
#
از سر انگشت استغفار نتوان باز کرد
این گره هایی که محکم گشته بر زنار من .
#
اگر بر بستر من گل فشانی بردمد آتش
و گر بر تربت من آب ریزی دود برخیزد.
#
کشیده ام دو سه جام از شراب بیشرمی
خدا کند که دوچارم شوی در این گرمی .
#
بر همچو منی جلوه گریهای توحیف است
خود را منما تا بتمنای تو میرم .
#
صد آبله زد زبان و انگشت
از بسکه بلا شمار کردم .
#
بینم چو در رفتار او حیرت زمینگیرم کند
پا بر سر جان مینهد غافل نهادن این چنین .
#
گر چه رام دل بی صبر و قرارم نشدی
سر راهی نگرفتم که دوچارم نشدی .
(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص ص 200).
به اسم ملاشاه :
من تازه عاشق و یار بیداد کرده آغاز
دل داد یار نو را پیش که میبرد باز
به اسم حبیب :
شبها که تمام عاشقان بیدارند
چشم و دل من بخواب راحت یارند
ساحر پسری کو که برد صبر و قرار
اول ز دل و دیده چو خوابی دارند.
به اسم سهراب :
خوش آنکه نظر بسوی ما اندازند
گردند بما بحال ما پردازند
گردند و کله سراسر وکاکلها
گه کج بنهند و گه پریشان سازند
(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص ص 84).
کاشی . (اِخ ) حسن آملی المولد و المنشاء کاشانی الاصل امامی المذهب کاشی اللقب و گاهی به احسن المتکلمین ملقب از افاضل شعرای قرن هفتم هجرت و یا خود اوائل قرن هشتم را نیز دیده ، شاعری است ماهر و متقی و جلیل القدر و عظیم الشأن و معاصر علامه ٔ حلی متوفی به سال 726 هَ .ق . و در محبت خانواده ٔ رسالت (ص ) قلباً و لساناً قدمی ثابت و قلبی راسخ داشته و مدایح بسیاری درحق ایشان گفته و بجز مدیحه ٔ ایشان اصلاً شعری نگفته و پیرامون مدح اکابر وقت خود نگردیده و از آثار قلمی اوست :
1 - الانشاء که بر علم و ادب و شعر و حکمت مشتمل است . 2 - هفت بند که هفت قصیده بزبان فارسی در مدح حضرت امیرالمؤمنین (ع ) گفته و از ابیات آن است :
شمار جود تو برناید ار شود بمثل
سپهر کیل و قضا عامل و قدر کیال
ستارگان فلک سر بسر فرو ریزند
اگر برند ز دیوان هیبت تو مثال
خرد ز رفعت قدر تو قاصر است که نیست .
بقدر قدر تو اندازه ٔ قبای مقال .
و از تذکره ٔ دولتشاهی نقل است که ملاحسن کاشی بعد از زیارت مکه و مدینه به زیارت حضرت امیر المؤمنین (ع ) مشرف شده و در محاذی باب حرم ایستاده و قصیده ٔ خود را فروخواند که مطلع آن این است :
ای بدور آفرینش پیشوای اهل دین
وی ز عزت مادح بازوی تو روح الامین .
پس در همان شب آن حضرت را در خواب دید که بدو فرمودکه از راه دور آمده ای و در عهده ٔ ما دو حق داری یکی حق مهمانی و یکی هم حق صله ٔ شعر اکنون به بصره رفته و به تاجری مسعودبن افلح نامی که در آنجا است سلام ما را رسانده و بگو که در سفر بحر عمان که کشتی تو مشرف به غرق بوده هزار دینار (معادل هزار اشرفی طلای هیجده نخودی ) برای ما نذر کردی که کشتی و متاع آن بسلامتی به ساحل نجات برسد اکنون آن نذر را وفا کن و بعد از این جمله فرمود که آن هزار دینار را گرفته و در ضروریات خود صرف کن پس ملاحسن از خواب بیدار شده و به بصره رفته و پیغام آن حضرت را به همان تاجر رسانده پس تاجر از کثرت فرح نزدیک بحال غشوه شده و سوگند خورد که آن قضیه را به کسی نگفته بوده است فی الحال آن هزار دینار تسلیم ملاحسن کاشی نموده و به شکرانه ٔ آن نعمت عظمی خلعتی فاخر هم علاوه کرده و ولیمه ای بسزا به فقرا داد باری کاشی را حکایات طریفه ای است که در رسوخ او در عقیده ٔ امامیه و تبری او از منافقین برهانی قاطع هستند و در زمان سلطان محمد خدابنده به سلطانیه رفته و از شعرای مجلس عالی وی بوده و هم در آنجا وفات کرده و در سمت قبله ٔ آن شهر مدفون و مزار اهالی آن دیار است و با موافق آنچه در ذریعه از سید حسن صدر نقل کرده قبر کاشی بنابر مشهور در بلده ٔ کاظمین درحجره ٔ شبکه داری است که به بازار کهنه باز شده و نزدیک مقبره ای است که بنام سید مرتضی مشهور است و در سال 353 هَ . ق . آن بازار خراب و آن حجره ملحق به جاده گردیده است . (از ریحانة الادب ج 3 صص 347 - 348).
کاشی . (اِخ ) عبدالرزاق بن جمال الدین یا جلال الدین اسحاق کاشانی سمرقند مکنی به ابوالغنائم و ملقب به کمال الدین از مشاهیر عرفا و متصوفه ٔعلمای امامیه و عالمی است عارف و کامل و در مراتب تأویل و علوم تنزیل محقق بوده و از تألیفات اوست :
1- اصطلاحات الصوفیه که پس از آنکه بعضی از کتابهای مشتمل بر اصطلاحات صوفیه و عرفا تألیف کرد محض بیان مراد از آن اصطلاحات مذکوره کتابی بنام لطائف الاعلام فی رشادات الافهام تألیف کرده و اخیراًآن را بهمین نام اصطلاحات الصوفیه تلخیص نمود و اولش این است : الحمدللّه الذی نجانا من مباحث العلوم الرسمیه بالمن و الافضال - و با شرح منازل مذکور ذیل چاپ شده است . 2- تأویل الاَّیات یا تأویلات القرآن و آن تفسیر قرآن است با تأویلات موافق اصطلاحات صوفیه و یک نسخه از آن در کتابخانه ٔ رضویه موجود و بتصدیق شهیدثانی این کتاب در موضوع خود بی نظیر بوده و مثل آن تألیف نشده است . 3- تحفةالاخوان فی خصائص الفتیان . 4-شرح فصوص الحکم محیی الدین العربی . 5- شرح منازل السائرین خواجه عبداﷲ انصاری که در تهران چاپ شده است .6- القضاء و القدر. 7- لطائف الاعلام که فوقاً مذکور شد و در مجالس المؤمنین به استناد بعضی از کلمات کاشی مثل صاحب ذریعه به تشیع وی رفته و در روضات الجنات هم به استناد بعضی دیگر از آنها اشکال نموده و اماوفات کاشی بقول صاحب روضات در هفتصدوسی پنجم و در چند جا از کشف الظنون هفتصدوسی و تمام و بنوشته ٔ معجم المطبوعات پنجاه و یکم و بنوشته ٔ قاموس الاعلام هفتصد و بیستم هجرت واقع و در تحت عنوان تأویلات القرآن ازکشف الظنون عبدالرزاق کاشی را به سمرقندی نیز موصوف داشته و وفات او را همه سال 887 هَ . ق . ضبط کرده ودر تحت عنوان مطلع السعدین هم که از وقایع عصر سلطان ابوسعید بوده و بیاره ٔ حوادث ربع مسکون همه مشتمل است آن را تألیف کمال الدین بن عبدالرزاق جلال الدین اسحاق سمرقندی متوفی همین تاریخ 887 هَ . ق . دانسته است پس ظاهر آن است که در عبدالرزاق کاشی مؤلف تأویلات القرآن یا عبدالرزاق سمرقندی مؤلف مطلع السعدین اشتباه اسمی شده است و اﷲ العالم و در ذریعه نیز وفات عبدالرزاق کاشی را مابین دو تاریخ اولی مردد داشته است . (ریحانة الادب ج 3 ص 348). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
کاشی . (ص نسبی ) منسوب به کاشان که شهری است درایران . (غیاث ). منسوب به شهر کاشان را کاشی گویند وکاشانی صحیح است . قاسانی معرب آن است . (آنندراج ).
کنون در دست ماند از دوست یادی
که کاشی هرگز از مادر نزادی .
نزاری قهستانی (از جهانگیری ).
ز خط گوهرافشان تو باری
مرا کاشی که بودی یادگاری .
نزاری قهستانی (از جهانگیری ).
- کاشیهای معرق ؛ کاشی های غاز مغازی . قسمی آجر و ظرف لعابدار که بیشتر بر آن نقوش رسم کنند. آجر شیشه اندوده :
کاشی و آجرت بهر خورده
مال قارون بدم فروبرده .
اوحدی (از جهانگیری ج 1 ص 438).
گرچه کاشی است خانه یا چینی
دل بگیرد چو بیش بنشینی .
اوحدی (از جهانگیری ).
|| پلاک . شماره ٔ خانه و دکان و جز آن که شهرداری نصب کند.
فرهنگ عمید
۱. تهیهشده در کاشان.
۲. مربوط به کاشان.
۳. از مردم کاشان.
۴. ویژگی هرنوع ظرف پختهشده و لعابدار.
۵. (اسم) آجر یا خشت لعابدار و پختهشده.
۶. (اسم) [مجاز] پلاک؛ شماره.
〈 کاشی معرق: نوعی کاشی که از تکههای ریزریز به اشکال گوناگون و نقشهای مختلف میسازند و در کنار هم قرار میدهند؛ کاشی موزاییک.
۲. مربوط به کاشان.
۳. از مردم کاشان.
۴. ویژگی هرنوع ظرف پخته شده و لعاب دار.
۵. (اسم ) آجر یا خشت لعاب دار و پخته شده.
۶. (اسم ) [مجاز] پلاک، شماره.
* کاشی معرق: نوعی کاشی که از تکه های ریز ریز به اشکال گوناگون و نقش های مختلف می سازند و در کنار هم قرار می دهند، کاشی موزاییک.
دانشنامه عمومی
کاشی بدنه:جهت نصب در دیواربا لعابی براق و استقامت کمتر نسبت به کاشی کف.متنوع در سایز و طرح.
کاشی کف : یا به اصلاح عامیانه در ایران که به آن سرامیک می گویند.مقاوم تر و مستحکم تر از لحاظ بدنه و لعاب نسبت به کاشی بدنه.
کاشی سه بعدی: نسل جدیدی از کاشی که با استفاده از بروزترین تکنولوژی چاپ و بهره گیری از خطای چشم ، زیبایی و جلوه ای خاص به صنعت کاشی و سرامیک داده است.
کاشی پرسلانی: نسل سوم صنعت کاشی و سرامیک کاشی پرسلانی نامیده می شود. که در صفحه جداگانه توضیح داده شده است.
واژه کاشی از نام شهر کاشان اقتباس شده که از اوایل دوران اسلامی به عنوان مرکز صنعت سفال سازی مشهور بود.
یک قطعه کاشی از دو قسمت تشکیل شده است:۱- قطعه سفالی که قسمت اصلی و استخوان بندی کاشی را تشکیل می دهد.۲- لعاب روی آن که ماده ای است شیشه ای و قسمت رویی آن را تشکیل می دهد.یکی از مهم ترین عوامل در صنعت کاشی سازی آن است که این دو ماده را طوری انتخاب کنند که ضریب انبساط آن ها مساوی باشد.
کشور ایران با تاریخ و تمدن کهن در هنر و صنعت و برخورداری از ذخایر معتنابهی از مواد اولیه از دیر باز با عنوان بستری مناسب برای صنعت کاشی و سرامیک مطرح بوده است. تولید کاشی سرامیکی در این سرزمین از مراحل بسیار اولیه و با روش های ابتدایی از حدود ۱۲۵۰ سال قبل از میلاد مسیح با تولید انواع آجرهای لعابدار، کاشی های تزیینی و مینا آغاز شده است.
این روستا در دهستان لادیز قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۲۷ نفر (۴۶خانوار) بوده است.
دانشنامه اسلامی
...