کلمه جو
صفحه اصلی

کاشی

فارسی به انگلیسی

tile

glazed tile


فرهنگ فارسی

قومی قدیم ساکن نواحی زاگرس . این قوم در نیمه دوم هزاره دوم ق م . در حدود مغرب نجد ایران قدرتی بدست آوردند . گزارشهای مربوط بعهد سلطنت پسر حمورابی از عقب راندن حملات قشون کاسیان سخن رانده . از آن پس در مدت ۱۵٠ سال بابل در معرض نفوذ صلحجویانه این کوهستانیان بود که بدشت فرود می آمدند تا بعنوان فلاح شغل پیدا کنند . آنان در حدود نیمه قرن ۱۸ ق م . بزور وارد کشور مذکور شدند و آنرا اشغال کردند . تسلط ایشان طویلترین دوره فتح خارجی است که در بین - النهرین شناخته شده و آن مدت ۵۷۶ سال طول کشید و در ۱۱۷۱ ق م . سلطه آنان بپایان رسید محوطه زاگرس که مسکن کاسیان بود مربوط بقسمت مرکزی رشته جبال لرستان جدید است اما حکومت آنان در طرف شمال و مشرق آن ولایت توسعه یافت و بقول بعض محققان شامل ناحیه اطراف همدان هم میشد . توده جمعیت که در اصل آسیانی بودند در آغاز هزاره دوم ق م. بتوسط هند و اروپاییان - که حکومتی اشرافی و نظامی با جمعیت اندک تشکیل داده بودند - مجاز شدند که خود را در میان طبقه حاکمه جای دهند هر چند زبان خویش را از دست دادند . متون بابلی مربوط به کاسیان نشان میدهد که در ناحیه آنان اختلاطی از آیین های مختلف وجود داشته که در آن خدایانی از منشا آسیانی در جنب خدایان بابلی و ارباب انواع هند و اروپایی قرار داشته اند مثلا شوریشن سوریای هندو ماروتاش یا ماروت هندی و بوریاش که بور آس یونانی باشد . بنظر میرسد که اسب نشانه ای الهی در نظر کاسیان بوده و محتملا توسط طبقه حاکمه در آن ناحیه داخل شده چنانکه در دولت میتانی نیز همین امر تحقق یافته است . خدای بومی کاشو بدون شک موجب تسمیه نام قوم مذکور - آن چنانکه در میان قبایل آسیانی شناخته شده - گردیده است . قدیمترین مراجعی که در آنها ذکر کاسیان بعمل آمده متون مربوط بقرن ۲۴ ق م . است که متعلق بعهد پوزور - اینشوشیناک است . بنظر میرسد که در طی هزاره سوم قم . نسبتا بی اهمیت بودند . آشوریان آنان را بنام کاسی می شناختند . این اسم بشکل کوسایوئی ( کاسیان ) توسط استرابون یاد شده و او جای کاسیان را در ناحیه شرقیتر در دربندهای خزر ( بالای تهران ) یاد میکند . تصور میکنند نام شهر قزوین و همچنین دریای خزر ( کاسپین ) ممکن است حاکی از خاطره اسم این قوم باشد . کلمه یونانی کاسیتیرس ( بمعنی قلع ) لغه بمعنی فلزی است که از ناحیه کاسیان می آید نام همدان پیش از عهد مادها اکسایا بود که در آشوری کار- کاسی - بمعنی [شهر کاسیان ] است . در هر حال ممکن است که اصطلاح کاس - سی یا کاس - پی مفهوم نژادی و سیعتری از تسمیه قوم واحد در میان اقوام بسیار زاگرس داشته باشد و بلکه شامل همه اقوام آسیائی - که ایران را اشغال کردند - میشده است . نام کاسیان - چنانکه بعدها توسط استرابون یاد شده - بمنزله میراثی است از سکنه بسیار قدیم . با وجود آنکه بومیان ناحیه مدتها پیش از بین رفته بودند این اسم بمهاجمان جدید اطلاق گردید . خاطره مهاجمه کاسیان تاثیری عمیق و متمادی در ذهن بابلیان باقی گذاشت آنان این خاطره را با نیرو و قدرتی خارق العاده که کمتر در مهاجمان بیگانه دیده شده بود توام کردند . لابد این امر علل و اسبابی داشته که منجر بطول دوران تسلط کاسیان شده است. در هر حال تعداد نسبتا اندک متون و اسناد عهد کاسی تعجب آور است و موجب این فرض شده که در این دوره رکود طولانی وجود داشته است . بنظر میرسد که کاسیان مسئول سکوت ممتدی که در اطراف بابل و عیلام حکمفرماست میباشند ولی ما از منابع دیگر میدانیم که کاسیان با مصر درعهد امارنا در تماس بودند . درین عهد تجدید قوایی در آشور مشاهده میشود چه وی توانست سرحد خود را بوسیله معاهده ای در ناحیه حلوان تامین کند ( پس از سفر جنگی که اددنیراری اول بعمل آورد ) انقراض دولت کاسیان بتوسط قوای بابلی صورت نگرفت بلکه عیلام نخستین دولتی بود که در هنگامی که کاسیان هنوز بشدت بابل را تحت اشغال داشتند نیرو گرفت و آخرین ضربت خود را بر او وارد آورد ( گیرشمن . ایران از آغاز تا اسلام . ترجمه م . معین ۴۹ - ۴۷ ) .
کاچی: آجرلعابدارساده یانقاشی شده
( صفت ) منسوب به کاشان . ۱ - اهل کاشان از مردم کاشان کاشانی . ۲ - ساخته و پرداخت. کاشان . ۳ - ( اسم ) خشت تنک پخته ای که روی آنرا لعاب شیشه یی داده باشند خشت پیروزه : [ تمام آن عمارت از خشت پخته و کاشی بسته... ] . ( تاریخ یزد . جعفر بن محمد ) . توضیح از قرنهای اول اسلامی این نوع خشتهای رنگ شده را [ مدهون ] میگفتند بمعنی لعاب و بعدها [ غیسانی ] ( معرب کاشانی ) گفتند ( از افادات مرحوم قزوینی بنقل از سفرنام. ابن بطوطه ) کاشی کاری . یا کاشی غاز مغازی . کاشی . معرق . یا کاشی هفت رنگ . کاشیی که بر روی آن برنگهای مختلف نقاشی کرده آنگاه سطح بنا را با الواح کاشی بنقوش بهم پیوسته زینت میدادند و بتقلید پرده های نقاشی مجالس بزم و ملاقات شکار سلاطین را بمعرض نمایش میگذاردند ( تیموریان و صفویان ) . یا کاشی معرق . ۴ - آوندی شبیه بظروف چینی که آنرا در کاشان خراسان نیکو میساختند کاچی : [ آنچه اجناس که متعلق بشربت خانه است که تحویل او شود ظروف طلا و نقره و چینی و کاشی و غیره ... ] . ( تذکرهالملوک ) ۵ - پلاک شمار. خانه دکان و جز آن که شهرداری نصب کند .
از افاضل شعرای قرن هفتم

فرهنگ معین

۱ - (اِ. ) کاچی ، آجر لعاب دار ساده یا نقاشی شده . ۲ - (ص نسب . ) اهل شهر کاشان .

لغت نامه دهخدا

کاشی . (اِخ ) (مردمی ...) مردمزاده است و بد آدمی نیست . بیت زیر را در بیان رام ساختن خواجه زاده ٔ خود بوسیله ٔ اظهار واسوختگی خوب گفته است :
کردم از حیله ٔ وارستگیش رام بخود
ساعتی صبر کن ای دل که طپیدن زود است .

(از ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص ص 310).



کاشی. ( اِ ) کاچی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). نوعی از خشت تنک باشد که نقاشی کنند و آبگینه ساییده بر روی آن بمالند و بپزند چنانکه شبیه به چینی شود . ( برهان ) ( آنندراج ). آوندی است معروف که مثل ظرف چینی در ایران عموماً و در کاشان و خراسان خصوصاًبسیار خوب و عمده میسازند. ( آنندراج ). آجر که بر روی آن لعابی داده باشند .
- کاشیهای معرق ؛ کاشی های غاز مغازی. قسمی آجر و ظرف لعابدار که بیشتر بر آن نقوش رسم کنند. آجر شیشه اندوده :
کاشی و آجرت بهر خورده
مال قارون بدم فروبرده.
اوحدی ( از جهانگیری ج 1 ص 438 ).
گرچه کاشی است خانه یا چینی
دل بگیرد چو بیش بنشینی.
اوحدی ( از جهانگیری ).
|| پلاک. شماره خانه و دکان و جز آن که شهرداری نصب کند.

کاشی. ( ق ) با یای مجهول ، مخفف کاشکی. ( جهانگیری ) ( برهان ). ایکاش :
کنون در دست ماند از دوست یادی
که کاشی هرگز از مادر نزادی.
نزاری قهستانی ( از جهانگیری ).
ز خط گوهرافشان تو باری
مرا کاشی که بودی یادگاری.
نزاری قهستانی ( از جهانگیری ).

کاشی. ( ص نسبی ) منسوب به کاشان که شهری است درایران. ( غیاث ). منسوب به شهر کاشان را کاشی گویند وکاشانی صحیح است. قاسانی معرب آن است. ( آنندراج ).

کاشی. ( اِخ ) ( حاتم... ) شخصی بسیار بلندپرواز است. پناه بر خدا از شعر خواندن و شعر گوش دادن او. به هر حال طبعش خوب است و سخنان نوی دارد. این غزل از او است :
شجر حسن تو هرگز بچنین نور نبود
مجلس امشب بصفا هیچ کم از طور نبود
دو جهان محنت و غم در دل من کرد نزول
هرگز این خانه بدین مرتبه معمور نبود
مستی عشق اناالحق بزبان آوردش
یک سر مو گنه از جانب منصور نبود
چون زلیخا نگرد در رخ یوسف گوید
در ازل دیده یعقوب چرا کور نبود
یار رنجیده ز بدمستی دوشت ، حاتم
باده بایست که کمتر بخوری زور نبود.
پشت استغنای او گرم است از امداد حسن
خاطر اخلاص من جمع است از تأثیر عشق
مرا برفتن بزمی دلیر ساخته عشق
که جبرئیل بدهشت کند گذار آنجا
فتادم از نظر هر که بود در عالم
هنوز چشم بداندیش در قفای من است.
بهر قتل من که میگوید که خشم آلوده باش

کاشی . (اِخ ) (حاتم ...) شخصی بسیار بلندپرواز است . پناه بر خدا از شعر خواندن و شعر گوش دادن او. به هر حال طبعش خوب است و سخنان نوی دارد. این غزل از او است :
شجر حسن تو هرگز بچنین نور نبود
مجلس امشب بصفا هیچ کم از طور نبود
دو جهان محنت و غم در دل من کرد نزول
هرگز این خانه بدین مرتبه معمور نبود
مستی عشق اناالحق بزبان آوردش
یک سر مو گنه از جانب منصور نبود
چون زلیخا نگرد در رخ یوسف گوید
در ازل دیده ٔ یعقوب چرا کور نبود
یار رنجیده ز بدمستی دوشت ، حاتم
باده بایست که کمتر بخوری زور نبود.

#


پشت استغنای او گرم است از امداد حسن
خاطر اخلاص من جمع است از تأثیر عشق

#


مرا برفتن بزمی دلیر ساخته عشق
که جبرئیل بدهشت کند گذار آنجا

#


فتادم از نظر هر که بود در عالم
هنوز چشم بداندیش در قفای من است .

#


بهر قتل من که میگوید که خشم آلوده باش
میکشد صد چون مرا عشقت برو آسوده باش .

#


بی تو نفسی خوش نزدم خوش ننشستم
جایی ننشستم که بر آتش ننشستم .

#


بر گریه های مستی من دی سبوی من
خندید آنقدر که شکم بر زمین نهاد.

#


پر نورگشته طور محبت ز نور من
موسی طور خویشم و این است طور من

#


هنوز از آن نگه عشوه ساز میترسم
هنوز از آن شره های دراز میترسم
هزار مرتبه از جور بی نهایت او
بر آن شدم که کنم شکوه باز میترسم .

#


عشق چون محروم خواهد عاشقان را از نگاه
انتقام اول زیعقوب پیمبرمیکشد.

#


آن ماه لقا ببزم دوش آمده بود
دوش آمده بود و باده نوش آمده بود.
دل در بر رغبت از طرب میرقصید
خون در دل آرزو بجوش آمده بود.

(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص صص 188 - 189).



کاشی . (اِخ ) (حیاتی ...) صادقی کتابدار نویسد:حقیر وی را ندیده ام ولی این بیتش خیلی مشهور است :
کوی یاراست از اینجا بتکبر مگذر
سر بنه سجده گه گبر و مسلمان اینجاست .

(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص ص 240).



کاشی . (اِخ ) (رضائی ...) آدمی خوش سلیقه و پیش ارباب نظم مقبول القول است . این ابیات از اوست :
زنجیر در زندان غم از بسکه با من کرده خو
هرگاه می جنبم زجا بنیاد شیون میکند

#


هر چند بینمت بتو میلم فزون شود
آب حیاتی از تو کسی سیر چون شود.

#


حاضری لیک حجابم ز تو دارد محروم
طرفه حالی است تو اینجائی و حرمان اینجاست .

#


تسکین دل بوعده ٔ وصل تو چون دهم
در پیش من نشسته ای و نیست باورم .

#


رضائی گر بزور از پیش رفتی کار عاشق را
بدین بی دست وپایی کار صد فرهاد میکردم .

#


قبرم بشکافید و ز تأثیر محبت
اعضای درست و جگر پاره ببینید.

(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص ص 310).



کاشی . (اِخ ) (غریبی ...) شاعر قدیمی است و در خدمت خانی احمد پادشاه سمت ملک الشعرائی دارد. این غزل مولانا لسانی را که گفته است :
منم زان خوی نازک آستین بر چشم تر مانده
ز مژگان تا جگر صد پرده خون بر یکدگر مانده .
چنین تتبع کرده بود:
تو از من فارغ و من بی تو هر سو در بدرمانده
ز خواری بر سر دون همتان بی پا و سرمانده .

(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص ص 227).



کاشی . (اِخ ) (فهمی ...) رند و نامراد است و اوقات خود را به تجارت میگذراند. عاشق پیشه هم هست ولی عشقش پایدار نیست . طبع شعر خوبی دارد و این ابیات از اوست :
تو از کس نگذری کش رخنه ای در جان نیندازی
من از حیرت نمیدانم که زخمی خورده ام یا نه .

#


باز اشکم سر آرایش مژگان دارد
بازم انگشت ملاقات بدندان دارد

#


از سر انگشت استغفار نتوان باز کرد
این گره هایی که محکم گشته بر زنار من .

#


اگر بر بستر من گل فشانی بردمد آتش
و گر بر تربت من آب ریزی دود برخیزد.

#


کشیده ام دو سه جام از شراب بیشرمی
خدا کند که دوچارم شوی در این گرمی .

#


بر همچو منی جلوه گریهای توحیف است
خود را منما تا بتمنای تو میرم .

#


صد آبله زد زبان و انگشت
از بسکه بلا شمار کردم .

#


بینم چو در رفتار او حیرت زمینگیرم کند
پا بر سر جان مینهد غافل نهادن این چنین .

#


گر چه رام دل بی صبر و قرارم نشدی
سر راهی نگرفتم که دوچارم نشدی .

(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص ص 200).



کاشی . (اِخ ) (میرحیدر...) گرچه قدری کوتاه و ضعیف اندام است ولی از حیث استعداد پایه ٔ بلندی دارد. در فن معما و تاریخ ممتاز است گویند به اسم خان احمد پادشاه قصیده ای گفته که از هر مصراع آن یک معما و یک تاریخ استخراج کرده است اگر حقیقت داشته باشد خیلی دقت فکر میخواهد. این چند معما از او است :
به اسم ملاشاه :
من تازه عاشق و یار بیداد کرده آغاز
دل داد یار نو را پیش که میبرد باز
به اسم حبیب :
شبها که تمام عاشقان بیدارند
چشم و دل من بخواب راحت یارند
ساحر پسری کو که برد صبر و قرار
اول ز دل و دیده چو خوابی دارند.
به اسم سهراب :
خوش آنکه نظر بسوی ما اندازند
گردند بما بحال ما پردازند
گردند و کله سراسر وکاکلها
گه کج بنهند و گه پریشان سازند

(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص ص 84).



کاشی . (اِخ ) حسن آملی المولد و المنشاء کاشانی الاصل امامی المذهب کاشی اللقب و گاهی به احسن المتکلمین ملقب از افاضل شعرای قرن هفتم هجرت و یا خود اوائل قرن هشتم را نیز دیده ، شاعری است ماهر و متقی و جلیل القدر و عظیم الشأن و معاصر علامه ٔ حلی متوفی به سال 726 هَ .ق . و در محبت خانواده ٔ رسالت (ص ) قلباً و لساناً قدمی ثابت و قلبی راسخ داشته و مدایح بسیاری درحق ایشان گفته و بجز مدیحه ٔ ایشان اصلاً شعری نگفته و پیرامون مدح اکابر وقت خود نگردیده و از آثار قلمی اوست :
1 - الانشاء که بر علم و ادب و شعر و حکمت مشتمل است . 2 - هفت بند که هفت قصیده بزبان فارسی در مدح حضرت امیرالمؤمنین (ع ) گفته و از ابیات آن است :
شمار جود تو برناید ار شود بمثل
سپهر کیل و قضا عامل و قدر کیال
ستارگان فلک سر بسر فرو ریزند
اگر برند ز دیوان هیبت تو مثال
خرد ز رفعت قدر تو قاصر است که نیست .
بقدر قدر تو اندازه ٔ قبای مقال .
و از تذکره ٔ دولتشاهی نقل است که ملاحسن کاشی بعد از زیارت مکه و مدینه به زیارت حضرت امیر المؤمنین (ع ) مشرف شده و در محاذی باب حرم ایستاده و قصیده ٔ خود را فروخواند که مطلع آن این است :
ای بدور آفرینش پیشوای اهل دین
وی ز عزت مادح بازوی تو روح الامین .
پس در همان شب آن حضرت را در خواب دید که بدو فرمودکه از راه دور آمده ای و در عهده ٔ ما دو حق داری یکی حق مهمانی و یکی هم حق صله ٔ شعر اکنون به بصره رفته و به تاجری مسعودبن افلح نامی که در آنجا است سلام ما را رسانده و بگو که در سفر بحر عمان که کشتی تو مشرف به غرق بوده هزار دینار (معادل هزار اشرفی طلای هیجده نخودی ) برای ما نذر کردی که کشتی و متاع آن بسلامتی به ساحل نجات برسد اکنون آن نذر را وفا کن و بعد از این جمله فرمود که آن هزار دینار را گرفته و در ضروریات خود صرف کن پس ملاحسن از خواب بیدار شده و به بصره رفته و پیغام آن حضرت را به همان تاجر رسانده پس تاجر از کثرت فرح نزدیک بحال غشوه شده و سوگند خورد که آن قضیه را به کسی نگفته بوده است فی الحال آن هزار دینار تسلیم ملاحسن کاشی نموده و به شکرانه ٔ آن نعمت عظمی خلعتی فاخر هم علاوه کرده و ولیمه ای بسزا به فقرا داد باری کاشی را حکایات طریفه ای است که در رسوخ او در عقیده ٔ امامیه و تبری او از منافقین برهانی قاطع هستند و در زمان سلطان محمد خدابنده به سلطانیه رفته و از شعرای مجلس عالی وی بوده و هم در آنجا وفات کرده و در سمت قبله ٔ آن شهر مدفون و مزار اهالی آن دیار است و با موافق آنچه در ذریعه از سید حسن صدر نقل کرده قبر کاشی بنابر مشهور در بلده ٔ کاظمین درحجره ٔ شبکه داری است که به بازار کهنه باز شده و نزدیک مقبره ای است که بنام سید مرتضی مشهور است و در سال 353 هَ . ق . آن بازار خراب و آن حجره ملحق به جاده گردیده است . (از ریحانة الادب ج 3 صص 347 - 348).


کاشی . (اِخ ) عبدالرزاق بن جمال الدین یا جلال الدین اسحاق کاشانی سمرقند مکنی به ابوالغنائم و ملقب به کمال الدین از مشاهیر عرفا و متصوفه ٔعلمای امامیه و عالمی است عارف و کامل و در مراتب تأویل و علوم تنزیل محقق بوده و از تألیفات اوست :
1- اصطلاحات الصوفیه که پس از آنکه بعضی از کتابهای مشتمل بر اصطلاحات صوفیه و عرفا تألیف کرد محض بیان مراد از آن اصطلاحات مذکوره کتابی بنام لطائف الاعلام فی رشادات الافهام تألیف کرده و اخیراًآن را بهمین نام اصطلاحات الصوفیه تلخیص نمود و اولش این است : الحمدللّه الذی نجانا من مباحث العلوم الرسمیه بالمن و الافضال - و با شرح منازل مذکور ذیل چاپ شده است . 2- تأویل الاَّیات یا تأویلات القرآن و آن تفسیر قرآن است با تأویلات موافق اصطلاحات صوفیه و یک نسخه از آن در کتابخانه ٔ رضویه موجود و بتصدیق شهیدثانی این کتاب در موضوع خود بی نظیر بوده و مثل آن تألیف نشده است . 3- تحفةالاخوان فی خصائص الفتیان . 4-شرح فصوص الحکم محیی الدین العربی . 5- شرح منازل السائرین خواجه عبداﷲ انصاری که در تهران چاپ شده است .6- القضاء و القدر. 7- لطائف الاعلام که فوقاً مذکور شد و در مجالس المؤمنین به استناد بعضی از کلمات کاشی مثل صاحب ذریعه به تشیع وی رفته و در روضات الجنات هم به استناد بعضی دیگر از آنها اشکال نموده و اماوفات کاشی بقول صاحب روضات در هفتصدوسی پنجم و در چند جا از کشف الظنون هفتصدوسی و تمام و بنوشته ٔ معجم المطبوعات پنجاه و یکم و بنوشته ٔ قاموس الاعلام هفتصد و بیستم هجرت واقع و در تحت عنوان تأویلات القرآن ازکشف الظنون عبدالرزاق کاشی را به سمرقندی نیز موصوف داشته و وفات او را همه سال 887 هَ . ق . ضبط کرده ودر تحت عنوان مطلع السعدین هم که از وقایع عصر سلطان ابوسعید بوده و بیاره ٔ حوادث ربع مسکون همه مشتمل است آن را تألیف کمال الدین بن عبدالرزاق جلال الدین اسحاق سمرقندی متوفی همین تاریخ 887 هَ . ق . دانسته است پس ظاهر آن است که در عبدالرزاق کاشی مؤلف تأویلات القرآن یا عبدالرزاق سمرقندی مؤلف مطلع السعدین اشتباه اسمی شده است و اﷲ العالم و در ذریعه نیز وفات عبدالرزاق کاشی را مابین دو تاریخ اولی مردد داشته است . (ریحانة الادب ج 3 ص 348). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


کاشی . (ص نسبی ) منسوب به کاشان که شهری است درایران . (غیاث ). منسوب به شهر کاشان را کاشی گویند وکاشانی صحیح است . قاسانی معرب آن است . (آنندراج ).


کاشی . (ق ) با یای مجهول ، مخفف کاشکی . (جهانگیری ) (برهان ). ایکاش :
کنون در دست ماند از دوست یادی
که کاشی هرگز از مادر نزادی .

نزاری قهستانی (از جهانگیری ).


ز خط گوهرافشان تو باری
مرا کاشی که بودی یادگاری .

نزاری قهستانی (از جهانگیری ).



کاشی . (اِ) کاچی . (برهان ) (ناظم الاطباء). نوعی از خشت تنک باشد که نقاشی کنند و آبگینه ٔ ساییده بر روی آن بمالند و بپزند چنانکه شبیه به چینی شود . (برهان ) (آنندراج ). آوندی است معروف که مثل ظرف چینی در ایران عموماً و در کاشان و خراسان خصوصاًبسیار خوب و عمده میسازند. (آنندراج ). آجر که بر روی آن لعابی داده باشند .
- کاشیهای معرق ؛ کاشی های غاز مغازی . قسمی آجر و ظرف لعابدار که بیشتر بر آن نقوش رسم کنند. آجر شیشه اندوده :
کاشی و آجرت بهر خورده
مال قارون بدم فروبرده .

اوحدی (از جهانگیری ج 1 ص 438).


گرچه کاشی است خانه یا چینی
دل بگیرد چو بیش بنشینی .

اوحدی (از جهانگیری ).


|| پلاک . شماره ٔ خانه و دکان و جز آن که شهرداری نصب کند.

فرهنگ عمید

۱. تهیه‌شده در کاشان.
۲. مربوط به کاشان.
۳. از مردم کاشان.
۴. ویژگی هرنوع ظرف پخته‌شده و لعاب‌دار.
۵. (اسم) آجر یا خشت لعاب‌دار و پخته‌شده.
۶. (اسم) [مجاز] پلاک؛ شماره.
⟨ کاشی معرق: نوعی کاشی که از تکه‌های ریز‌ریز به‌ اشکال گوناگون و نقش‌های مختلف می‌سازند و در کنار هم قرار می‌دهند؛ کاشی موزاییک.


۱. تهیه شده در کاشان.
۲. مربوط به کاشان.
۳. از مردم کاشان.
۴. ویژگی هرنوع ظرف پخته شده و لعاب دار.
۵. (اسم ) آجر یا خشت لعاب دار و پخته شده.
۶. (اسم ) [مجاز] پلاک، شماره.
* کاشی معرق: نوعی کاشی که از تکه های ریز ریز به اشکال گوناگون و نقش های مختلف می سازند و در کنار هم قرار می دهند، کاشی موزاییک.

دانشنامه عمومی

کاشی به قطعه سنگی مصنوعی گفته می شود که طول و عرض آن مختلف بوده و ضخامت آن چند میلی متر است، و یک روی آن دارای سطحی شیشه ای بوده و کاملاًّ صاف و صیقلی می باشد. کاشی محصولات سفالین و سرامیکی است که در ساختمان کاربرد و اهمیت ویژه ای دارد مانند حمام ها، توالت ها، آشپزخانه ها و آب ریزگاه های عمومی و غیره. کاشی برای تزئینات داخل و خارج ساختمان و همچنین برای بهداشت و عایق رطوبت به کار می رود.
کاشی بدنه:جهت نصب در دیواربا لعابی براق و استقامت کمتر نسبت به کاشی کف.متنوع در سایز و طرح.
کاشی کف : یا به اصلاح عامیانه در ایران که به آن سرامیک می گویند.مقاوم تر و مستحکم تر از لحاظ بدنه و لعاب نسبت به کاشی بدنه.
کاشی سه بعدی: نسل جدیدی از کاشی که با استفاده از بروزترین تکنولوژی چاپ و بهره گیری از خطای چشم ، زیبایی و جلوه ای خاص به صنعت کاشی و سرامیک داده است.
کاشی پرسلانی: نسل سوم صنعت کاشی و سرامیک کاشی پرسلانی نامیده می شود. که در صفحه جداگانه توضیح داده شده است.
واژه کاشی از نام شهر کاشان اقتباس شده که از اوایل دوران اسلامی به عنوان مرکز صنعت سفال سازی مشهور بود.
یک قطعه کاشی از دو قسمت تشکیل شده است:۱- قطعه سفالی که قسمت اصلی و استخوان بندی کاشی را تشکیل می دهد.۲- لعاب روی آن که ماده ای است شیشه ای و قسمت رویی آن را تشکیل می دهد.یکی از مهم ترین عوامل در صنعت کاشی سازی آن است که این دو ماده را طوری انتخاب کنند که ضریب انبساط آن ها مساوی باشد.
کشور ایران با تاریخ و تمدن کهن در هنر و صنعت و برخورداری از ذخایر معتنابهی از مواد اولیه از دیر باز با عنوان بستری مناسب برای صنعت کاشی و سرامیک مطرح بوده است. تولید کاشی سرامیکی در این سرزمین از مراحل بسیار اولیه و با روش های ابتدایی از حدود ۱۲۵۰ سال قبل از میلاد مسیح با تولید انواع آجرهای لعابدار، کاشی های تزیینی و مینا آغاز شده است.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:کاشغر

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کاشی (ابهام زدایی). کاشی ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • حسن کاشی، مولانا حسن بن محمود کاشانی آملی، معروف به حسن کاشی، از شاعران شیعی اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم• علی اکبر تشبیهی کاشی، شاعر نیمه دوم قرن دهم و نیمه نخست قرن یازدهم در عهد صفوی• امین الدوله کاشی، فرخ خان امین الدوله کاشی ملقب به امین الملک، جزء عمله خلوت و پیش خدمت مخصوص در دوره پادشاهی فتحعلی شاه و محمد شاه
...

پیشنهاد کاربران

کاشی : تحریف کاسی به معنای کاسه لُعابدار یا ظرف چینی بوده است.

نماکاشی



کلمات دیگر: