مترادف بستان : بوستان، گلزار، گلستان، باغ، پالیز، جالیز
متضاد بستان : راغ، صحرا، بیابان، کویر
kitchen - garden, melon ground
درختستان , بيشه
بوستان ≠ راغ، صحرا، بیابان، کویر
گلزار، گلستان، باغ
پالیز، جالیز
۱. بوستان
۲. گلزار، گلستان، باغ
۳. پالیز، جالیز ≠ راغ، صحرا، بیابان، کویر
بستان . [ ] (اِخ ) بسان . محله ای است در هرات . (مرآت البلدان ج 1: بسان ). رجوع به بسان شود. || نام چند موضع. (از ناظم الاطباء).
بستان . [ ب َ ] (اِخ ) نام کوهی در لاریجان که رودخانه ٔ لاراز طرف جنوب بدان محدود میشود. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو متن ص 141 ترجمه ص 67 شود.
سعدی (بوستان ).
(آنندراج ).
رودکی .
فردوسی .
فردوسی .
منوچهری .
منوچهری .
رشیدی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سوزنی .
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
انوری .
نظامی .
نظامی .
نظامی (هفت پیکر).
سعدی .
سعدی (کلیات چ مصفا ص 474).
سعدی (غزلیات ).
سعدی (رباعیات ).
سعدی (غزلیات ).
سعدی (غزلیات ).
قاآنی (از امثال و حکم دهخدا).
قاآنی (از امثال و حکم دهخدا).
باقر کاشی (از ارمغان آصفی ).
سعدی (طیبات ).
سعدی (طیبات ).
(المعرب جوالیقی ص 9).
بستان . [ ب ُ ] (اِخ ) ابن محمد مقتول در 287 هَ . ق . او راست رساله ای در اینکه جزء تقسیم میشود الی غیرالنهایة. (یادداشت مؤلف ).
بستان . [ ب ُ ] (اِخ ) طاق ... رجوع به طاق بستان و مرآت البلدان ج 1 صص 209 - 210 شود.
بستان .[ ب ُ ] (اِخ ) ابوعمرو عراقی از شیوخ ثعلبی است و اوراست تفسیری ، مرحوم دهخدا در فیشی بی ذکر مأخذ چنین آورده اند: ولیکن چلبی در کشف الظنون چ 1941 م . ستون 441 ج 1 ابوعمرو فراتی آورده است و میگوید ثعلبی نقل کند که وی روایت این تفسیر را از استادش ابوعمرو گرفته است . رجوع به ابوعمرو عراقی و کشف الظنون شود.
بستان . [ ب َ ] (اِخ ) یکی از بخش های شهرستان دشت میشان است که در بین بخشهای موسیان و حومه و هویزه شهرستان دشت میشان واقع است . آبش از قراء بخش از نهرها و شعب رودخانه ٔ کرخه تأمین میگردد. هوایش گرم و در تابستان حرارت آن به 59 درجه ٔ سانتیگراد میرسد. مرکز بخش قصبه بستان میباشد که در سابق آن را شماریه می نامیدند. این بخش از ده قریه ٔ بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 12 هزار تن و قراء مهم آن بشرح زیر است : سیدیه ٔ خرابه ، ورمم . محصول عمده اش غلات ، لبنیات ، برنج و شغل مردمش زراعت ، حشم داری و ماهیگیری است . زبان اهالی عربی است و پاره ای مردان به فارسی آشنا هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
بستان . [ ب ُ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش بستان شهرستان دشت میشان است که در 35 هزارگزی شمال باختری سوسنگرد کنار راه نیمه شوسه ٔ سوسنگرد به بستان و همچنین در حاشیه رودخانه ٔ هوفل که شعبه ای از رود کرخه میباشد واقع گردیده است موقع طبیعی دشت : هوایش گرم با چهارهزار تن سکنه که به زبان عربی سخن میگویند و اغلب مردان به فارسی آشنا هستند. آب قصبه از رودخانه ٔ هوفل تأمین میگردد. شغل مردان ماهیگیری و راهش در تابستان ماشین رو است . در این قصبه بخشداری ، بهداری ، فرهنگ ، شعبه ٔ پست ، نماینده ٔ آمار، پاسگاه ژاندارمری و یک باب دبستان وجود دارد. ساکنان آن از عشایر بنی طرف و سواری و سواعد هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
باغ و بوستان