فرهنگ عمید

صاحب عزا

صاحب عنوان

صاحب عیال

صاحب غار

صاحب غرض

صاحب فراش

<hr> برابر پارسی : والا، نامور

برابر پارسی : والا، نامور

صاحب قران

صاحب قرانی

<hr> برابر پارسی : نویسنده

صاحب قلم

صاحب قیاس

صاحب مرده

صاحب مظالم

<hr> مترادف صاحب منصب : افسر، بلندمقام، عالی رتبه، عالی مقام

مترادف صاحب منصب : افسر، بلندمقام، عالی رتبه، عالی مقام

صاحب منصب

صاحب نسق

<hr> برابر پارسی : آگاه، کاردان | کاردان، کارشناس

برابر پارسی : آگاه، کاردان | کاردان، کارشناس

صاحب نظر

صاحب نفس

صاحب نیاز

صاحب همت

صاحب هنر

صاحب ولایت

<hr> مترادف صاحب کار : ارباب، کارفرما، استاد، مباشر <hr> برابر پارسی : کارفرما، کاردار

مترادف صاحب کار : ارباب، کارفرما، استاد، مباشر برابر پارسی : کارفرما، کاردار

صاحب کار

صاحب کرم

صاحب کلاه

صاحب کلاهی

صاحب کمال

صاحب کمر

<hr> برابر پارسی : روشندل، دلدار

برابر پارسی : روشندل، دلدار

صاحبدل

صاحبه

صاحبی

صاد

<hr> برابر پارسی : برون برد، بیرون دادن، دربرد، فرستادن، فرستاده، نوشته

برابر پارسی : برون برد، بیرون دادن، دربرد، فرستادن، فرستاده، نوشته

صادر

<hr> برابر پارسی : کالاهای فرستاده

برابر پارسی : کالاهای فرستاده

صادرات

صادع

<hr> مترادف صادق : راستگو، صدیق، راستین، مخلص <hr> متضاد صادق : کاذب <hr> برابر پارسی : راستگو، پاکدل، درستکار، رو راست

مترادف صادق : راستگو، صدیق، راستین، مخلص متضاد صادق : کاذب برابر پارسی : راستگو، پاکدل، درستکار، رو راست

صادق

صادق القول

صادق الوعد

<hr> مترادف صادقانه : صداقت آمیز، صدق آمیز، صمیمانه <hr> برابر پارسی : از روی راستی، براستی، راستین

مترادف صادقانه : صداقت آمیز، صدق آمیز، صمیمانه برابر پارسی : از روی راستی، براستی، راستین

صادقانه

صادقه

صارم

<hr> برابر پارسی : ساروگ، چاروگ، سارو

برابر پارسی : ساروگ، چاروگ، سارو

صاروج

صاع

صاع ستان

صاع سر

<hr> برابر پارسی : باdرونده

صاعد

<hr> مترادف صاعقه : آذرخش، برق، درخش <hr> متضاد صاعقه : رعد <hr> برابر پارسی : آذرخش

مترادف صاعقه : آذرخش، برق، درخش متضاد صاعقه : رعد برابر پارسی : آذرخش

صاعقه

صاغر

<hr> مترادف صاف : پرداخته، صیقلی، لغزنده، نرم، نشو، هموار، تخت، مستوی، مسطح، راست، شق، پاک، پالوده، روشن، زلال، خالص، مروق، ناب، بی آلایش، وضیع <hr> متضاد صاف : خشن، زبر <hr> برابر پارسی : هموار، یکنواخت، نرم، سره، پالایش، ناب

مترادف صاف : پرداخته، صیقلی، لغزنده، نرم، نشو، هموار، تخت، مستوی، مسطح، راست، شق، پاک، پالوده، روشن، زلال، خالص، مروق، ناب، بی آلایش، وضیع متضاد صاف : خشن، زبر برابر پارسی : هموار، یکنواخت، نرم، سره، پالایش، ناب

واژه های حرف "ص" - فرهنگ عمید