wear spicial clothes

<hr> (عامیانه) رئیس خانواده بودن، (در خانواده) تصمیم گیری را به عهده داشتن

(عامیانه) رئیس خانواده بودن، (در خانواده) تصمیم گیری را به عهده داشتن

wear the pants

wear the pants in the family

wear the trousers

wear their

wear their response

<hr> فرسوده شدن، باریک یا نازک شدن، به سر رسیدن، تمام شدن

فرسوده شدن، باریک یا نازک شدن، به سر رسیدن، تمام شدن

wear thin

wear up

wear upon

wear wig

wear your detective hat

wear your heart on your sleeve

wearability

<hr> پوشیدنی، جامه، تنپوش

wearable

wearable biosensors

wearable computer

wearable devices

wearable technology

wearables

wearclarde

weareing

<hr> معنی : پوشنده لباس <hr> معانی دیگر : پوشنده لباس

معنی : پوشنده لباس معانی دیگر : پوشنده لباس

wearer

wearied

wearily

<hr> معنی : بیزاری، فتور، خستگی، ستوه، ماندگی <hr> معانی دیگر : فرسودگی

معنی : بیزاری، فتور، خستگی، ستوه، ماندگی معانی دیگر : فرسودگی

weariness

<hr> پوشیدنی، وابسته به پوشیدن، فرساینده، تحلیل برنده

پوشیدنی، وابسته به پوشیدن، فرساینده، تحلیل برنده

wearing

wearing a crown

wearing a smile

wearing alcoholics

wearing black

wearing casual

wearing out

wearing surface

wears

wears away

wears glasses

wears on

wears out

wears the pants

<hr> معنی : خسته، بیزار، خسته کننده، فرومانده، کسل، مانده، خستهکردنیاشدن، بیزار کردن، خسته شدن، خسته کردن <hr> معانی دیگر : وامانده، فرسوده، زننده، ناخوشایند، ملالت آور، فرسوده کردن، کسل شدن

معنی : خسته، بیزار، خسته کننده، فرومانده، کسل، مانده، خستهکردنیاشدن، بیزار کردن، خسته شدن، خسته کردن معانی دیگر : وامانده، فرسوده، زننده، ناخوشایند، ملالت آور، فرسوده کردن، کسل شدن

weary

<hr> معنی : خسته، خسته کننده

معنی : خسته، خسته کننده

wearying

<hr> معنی : راسو، جانوران پستاندار شبیه راسو، شانه خالی کردن، عدول کردن، دروغ گفتن <hr> معانی دیگر : واژه ی چند پهلو به کار بردن، (عامیانه ـ با: out) از زیر کار فرار کردن، از زیر مسئولیت در رفتن، خلف وعده کردن، (جانور شناسی) راسو (جنس mustela)، خز، آدم حیله گر، مکار، ترفندباز، آب زیرکاه، (واژه) چند پهلو، گمراه کننده، مکرآمیز، دروهگفتن

معنی : راسو، جانوران پستاندار شبیه راسو، شانه خالی کردن، عدول کردن، دروغ گفتن معانی دیگر : واژه ی چند پهلو به کار بردن، (عامیانه ـ با: out) از زیر کار فرار کردن، از زیر مسئولیت در رفتن، خلف وعده کردن، (جانور شناسی) راسو (جنس mustela)، خز، آدم حیله گر، مکار، ترفندباز، آب زیرکاه، (واژه) چند پهلو، گمرا

واژه های حرف "w" - پیشنهاد کاربران