worth her weight in gold

worth investing

worth it

worth nothing

worth noting

worth of

worth one

<hr> دارای ارزش کافی (در مقابل مزدی که می گیرد یا در برابر هزینه ی آن)، مستحق حقوق و مزایایی که می گیرد، زبده، کارآمد

دارای ارزش کافی (در مقابل مزدی که می گیرد یا در برابر هزینه ی آن)، مستحق حقوق و مزایایی که می گیرد، زبده، کارآمد

worth one's salt

<hr> مفید، به درد خور، چیزی که به وقتش می ارزد، سودمند، قابل صرف وقت

مفید، به درد خور، چیزی که به وقتش می ارزد، سودمند، قابل صرف وقت

worth one's while

worth ones salt

worth someone's while

worth the effort

worth the price

worth the risk not for goose

worth the trouble

worth their salt

worth their weight in gold

worth their while

worther

<hr> معنی : بی ارزش، بی اهمیت، بی بها، ناچیز و بی قیمت <hr> معانی دیگر : بی فایده، به دردنخور، دور انداختنی، پید

معنی : بی ارزش، بی اهمیت، بی بها، ناچیز و بی قیمت معانی دیگر : بی فایده، به دردنخور، دور انداختنی، پید

worthless

worthlessness

<hr> معنی : ارزنده، ارزش دار، قابل صرف وقت <hr> معانی دیگر : ارزشمند، سودمند، به صرفه، مفید

معنی : ارزنده، ارزش دار، قابل صرف وقت معانی دیگر : ارزشمند، سودمند، به صرفه، مفید

worthwhile

worthwhileness

worthwhite

<hr> معنی : لایق، شایسته، خلیق، فرا خور، سزاوار سرزنش، سزاوار، شایان، مستحق <hr> معانی دیگر : ارزشمند، ارزنده، ارجمند، هژیر، شایگان، گرانمایه، ارزمند، پر ارزش، والا، درخور، دارای استحقاق، محق، (آدم) بزرگ، برجسته، سرور، سالار، فراخور <hr> worthy_ پسوند:، درخور [praiseworthy]

معنی : لایق، شایسته، خلیق، فرا خور، سزاوار سرزنش، سزاوار، شایان، مستحق معانی دیگر : ارزشمند، ارزنده، ارجمند، هژیر، شایگان، گرانمایه، ارزمند، پر ارزش، والا، درخور، دارای استحقاق، محق، (آدم) بزرگ، برجسته، سرور، سالار، فراخور worthy_ پسوند:، درخور [praiseworthy]

worthy

worthy of

worthy of blame

worthy of note

worthy way

wotcha

wotou

wotsit

woud that

<hr> معنی : تمایل، ایکاش <hr> معانی دیگر : برای نشان دادن نتیجه ی وضع یا رویداد فرضی، (با: have و اسم مفعول) برای بیان عمل یا رویداد فرضی در گذشته، برای بیان عمل یا رویداد فرضی در زمان حال، برای بیان درخواست مودبانه، (با: imagine یا think یا say و غیره) برای بیان نظر شخصی، برای بیان تعارف و دعوت، (با: like یا love یا hate و غیره) برای بیان ترجیح، تا اینکه، برای اینکه، به منظور، زمان گذشته ی: will (منفی آن: would not یا wouldn't)، خواسته، میخواستم، میخواستند

معنی : تمایل، ایکاش معانی دیگر : برای نشان دادن نتیجه ی وضع یا رویداد فرضی، (با: have و اسم مفعول) برای بیان عمل یا رویداد فرضی در گذشته، برای بیان عمل یا رویداد فرضی در زمان حال، برای بیان درخواست مودبانه، (با: imagine یا think یا say و غیره) برای بیان نظر شخصی، برای بیان تعارف و دعوت، (با: like یا

would

<hr> به زعم خود، به گمان خود، به فکر خود، پست تر از، به اصطلاح، کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد، خواستار

به زعم خود، به گمان خود، به فکر خود، پست تر از، به اصطلاح، کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد، خواستار

واژه های حرف "w" - پیشنهاد کاربران