کلمه جو
صفحه اصلی

جوشان

فارسی به انگلیسی

boiling


effervescent, boiling, ebullient, gushing

ebullient, gushing


مترادف و متضاد

ebullient (صفت)
با حرارت، پر هیجان، گرم، جوشان، احساساتی

فرهنگ فارسی

جوشیدن
۱-( صفت ) جوشنده . ۲- در حال جوشیدن .
دهی است از دهستان بربرود بخشش الیگودرز شهرستان بروجرد جلگه و معتدل

لغت نامه دهخدا

جوشان. ( نف ) که میجوشد. جوشنده. در حال جوشیدن :
بزرگان ایران خروشان شدند
از آن اژدها تیز جوشان شدند.
فردوسی.
خروشان و جوشان بجوش اندرون
همی از دهانْش آتش آمد برون.
فردوسی.
چو بهرام بنشست بر تخت زر
دل و مغز جوشان زمرگ پدر.
فردوسی.
در باغ کنون حریرپوشان بینی
دلها ز نوای مرغ جوشان بینی.
منوچهری.
|| خشمگین :
همی بود گشتاسب دل دردمند
خروشان و جوشان ز چرخ بلند.
فردوسی.
چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماند
به کوشان پیل و کرگندن به جوشان شیر و اژدرها.
اسدی.

جوشان. ( اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. جلگه و معتدل. جمعیت آن بالغ بر 509 تن میشود. آب از قنات و محصول غلات ، لبنیات ، چغندر، پنبه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

جوشان . (نف ) که میجوشد. جوشنده . در حال جوشیدن :
بزرگان ایران خروشان شدند
از آن اژدها تیز جوشان شدند.

فردوسی .


خروشان و جوشان بجوش اندرون
همی از دهانْش آتش آمد برون .

فردوسی .


چو بهرام بنشست بر تخت زر
دل و مغز جوشان زمرگ پدر.

فردوسی .


در باغ کنون حریرپوشان بینی
دلها ز نوای مرغ جوشان بینی .

منوچهری .


|| خشمگین :
همی بود گشتاسب دل دردمند
خروشان و جوشان ز چرخ بلند.

فردوسی .


چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماند
به کوشان پیل و کرگندن به جوشان شیر و اژدرها.

اسدی .




فرهنگ عمید

۱. = جوشاندن
۲. (صفت ) در حال جوشیدن، جوشنده: کتری جوشان.
۳. (صفت ) [مجاز] موّاج، متلاطم: چشمهٴ جوشان.
۴. (صفت ) [قدیمی، مجاز] خشمگین.

دانشنامه عمومی

جوشان ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
جوشان (الیگودرز)
جوشان (گلباف)
جوشان (مبارکه)

واژه نامه بختیاریکا

قُلها

پیشنهاد کاربران

جوش آمدن


کلمات دیگر: