کلمه جو
صفحه اصلی

جوزه

عربی به فارسی

گردو , گردکان , درخت گردو , چوب گردو , رنگ گردويي


فرهنگ فارسی

( اسم ) واحد جوز یک گردو. یا جوز. مطلقه . واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال ( رسال. مقداریه . فرهنگ ایران زمین ۴ -۱ : ۱٠ ص ۴۱۸ ) یا جوز. ملکبه. واحد وزن معادل شش درخمی ( رسال. مقداری. ایضا )یا جوز. نبطیه. واحد وزن معادل یک بندقه و بقولی یک مثقال ( رسال. مقداریه . فرهنگ ایران زمین ۴ -۱ : ۱٠ ص ۴۱۷ )
دهی است جزئ دهستان حومه بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم دارای ۲۱۵ تن سکنه .

فرهنگ معین

(جَ زِ یا زَ ) [ ع . جوزة ] (اِ. ) ۱ - واحد جوز، یک گردو. ، ~مطلقه : واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال . ، ~ملکبه : واحد وزن معادل شش درخمی . ، ~نبطیه : واحد وزن معادل یک بندقه و به قولی یک مثقال .

لغت نامه دهخدا

جوزه . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم دارای 215 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، بنشن و انگور و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). از دیه های وره . (تاریخ قم ص 138).


جوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) جوجه . جوژه :
تا سحر هر شب چنانچون می طپم
جوزه ٔ زنده طپد بر بابزن .

آغاجی .


رجوع به جوجه شود. || غوزه ؛ کشکله . جوزه ٔ پنبه بود که از او پنبه بیرون کنند. گوزه ٔ پنبه . (مهذب الاسماء) (اسدی ).

جوزة. [ ج َ زَ] (ع اِ) واحد جوز. (مهذب الاسماء). یکی جوز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یک گردو. رجوع به جوز شود.
- جوزه ٔ مطلقه ؛ واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال . (رساله ٔ مقداریه ، فرهنگ ایران زمین 10:4001 ص 470) (فرهنگ فارسی معین ) (مفاتیح العلوم خوارزمی ).
- جوزه ٔ ملکیه ؛ واحد وزن معادل شش درخمی . (رساله ٔ مقداریه ).
- جوزه ٔ نبطیه ؛ واحد وزن معادل یک بندقه و بقولی یک مثقال .(رساله ٔ مقداریه ) (فرهنگ ایران زمین ).
|| گوسپند سیاه که میان آن بسپیدی زند. (منتهی الارب ). رجوع به جوزاء شود. || یک شربت از آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نوعی از انگور (منتهی الارب ) دارای دانه های بزرگ و سخت و بسیار شیرین . (اقرب الموارد). || (مص ) یک بار آب دادن ستور و کشت را. (منتهی الارب ).


( جوزة ) جوزة. [ ج َ زَ] ( ع اِ ) واحد جوز. ( مهذب الاسماء ). یکی جوز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). یک گردو. رجوع به جوز شود.
- جوزه مطلقه ؛ واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال. ( رساله مقداریه ، فرهنگ ایران زمین 10:4001 ص 470 ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( مفاتیح العلوم خوارزمی ).
- جوزه ملکیه ؛ واحد وزن معادل شش درخمی. ( رساله مقداریه ).
- جوزه نبطیه ؛ واحد وزن معادل یک بندقه و بقولی یک مثقال.( رساله مقداریه ) ( فرهنگ ایران زمین ).
|| گوسپند سیاه که میان آن بسپیدی زند. ( منتهی الارب ). رجوع به جوزاء شود. || یک شربت از آب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || نوعی از انگور ( منتهی الارب ) دارای دانه های بزرگ و سخت و بسیار شیرین. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) یک بار آب دادن ستور و کشت را. ( منتهی الارب ).
جوزه. [ زَ / زِ ] ( اِ ) جوجه. جوژه :
تا سحر هر شب چنانچون می طپم
جوزه زنده طپد بر بابزن.
آغاجی.
رجوع به جوجه شود. || غوزه ؛ کشکله. جوزه پنبه بود که از او پنبه بیرون کنند. گوزه پنبه. ( مهذب الاسماء ) ( اسدی ).

جوزه. [ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم دارای 215 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، بنشن و انگور و شغل اهالی زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ). از دیه های وره. ( تاریخ قم ص 138 ).

فرهنگ عمید

جوجه.

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۴°۳۲′۱۱″ شمالی ۵۰°۱۲′۳۹″ شرقی / ۳۴٫۵۳۶۳۹°شمالی ۵۰٫۲۱۰۸۳°شرقی / 34.53639; 50.21083
جوزه، روستایی است از توابع بخش خلجستان شهرستان قم در استان قم ایران.
این روستا در دهستان دستجرد (قم) قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۹۵ نفر (۲۹خانوار) بوده است.

واژه نامه بختیاریکا

( جَوزه ) گردویی رنگ

پیشنهاد کاربران

دانه گردو بلوط و همانند ان


کلمات دیگر: