مترادف باجه : دریچه، باجنگ، پاچنگ، دریچه کوچک، روزنه، گیشه، شعبه، نمایندگی
متضاد باجه : مرکز
box - office, ticket - office
office
دریچه، باجنگ، پاچنگ، دریچه کوچک ≠ مرکز
روزنه، گیشه
شعبه، نمایندگی
۱. دریچه، باجنگ، پاچنگ، دریچه کوچک
۲. روزنه، گیشه
۳. شعبه، نمایندگی ≠ مرکز
جایگاهی برای دریافت کارت پرواز * مصوب فرهنگستان اول
باجه . [ ج َ] (اِخ ) نام پدر اسماعیل شیرازی . رجوع بباجة شود.
باجه . [ ] (اِخ ) موضعی بهندوستان : چون آفتاب اقبال ملک ناصرالدین بسرحد زوال رسید، سلطان شمس الدین ایلتمش (التتمش ) فی سنةاربع و عشرین و ستمائه (624 هَ . ق .) لشکر بباجه کشید و ناصرالدین فرار بر قرار اختیار کرده بقلعه ٔ کجوگریخت . (حبیب السیر چ قدیم طهران ج 2 جزو 4 ص 219).
باجه . [ ج َ ] (اِخ ) قریه ای از قریه های اصفهان . رجوع به باجة شود.
باجه . [ ج َ ] (اِخ ) قصبه ایست در تونس و در ساحل دریاواقع است و آن موضعی پرزیتون میباشد. این قصبه را باجةالزیت مینامیدند. شاعر هجاگوی مشهور، محمدبن ابی معوج از این جا برخاسته است . (قاموس الاعلام ترکی ج 2).
باجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ) دریچه . روزنه ٔ بزرگ . (آنندراج ). باجیک . بادگیر. درِ خرد. روزن . روزنه . برین . برینه . پیش در. بادهنج . بعضی این کلمه را فارسی دانسته اند. لغتی از بازه (رجوع به بازه شود). ولی باجه در ترکی نیز بمعنی پنجره و روزنه ٔ دیوار آمده . رجوع به برهان قاطع چ معین شود. || جای بلیطفروشی (در ترکی : باجا): باجه ٔ بروات در بانک . باجه ٔ پاکت های سفارشی در پست خانه . این کلمه را فرهنگستان ایران بجای لفظ گیشه اختیار کرده است . || ترکی بمعنی سوراخ و بیشتر بر سقف اطاق اطلاق شود. سوراخ بام بخانه . || ناوچه ٔ آهنی که سیم و زر گداخته در آن ریزند.
باجة. [ ج َ ] (اِخ ) شهریست به اسپانیا. (دمشقی ). شهریست به اندلس . (منتهی الارب ). رجوع به باجه شود.
باجة. [ ج َ ] (اِخ ) شهریست به افریقیه ، و از آن شهر است عبداﷲبن محمد و صاحب تصانیف ابوالولید سلیمان بن خلف . (منتهی الارب ). و رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 284، و باجه شود.
باجة. [ ج َ ] (اِخ ) قریه ای از قریه های اصفهان . (روضات الجنات ص 322). رجوع به باجه شود.
باجة. [ ج َ ] (اِخ ) نام پدر اسماعیل شیرازی محدث است . (منتهی الارب ).
باجه . [ ج َ ] (اِخ ) شهری قدیم است اندر اندلس و باخواسته . (حدود العالم ). نام قصبه ایست در ایالت آلمتیو از کشور پرتقال در جهت جنوب ، در 120هزارگزی جنوب شرقی شهر لیسبون (لشبونه ). در جلگه ای بسیار دلکش بر تپه ٔ فرحبخشی واقع گشته ، دارای ده هزار جمعیت . در زمان اعراب بسیار آبادان بود و مولد جمعی از مشاهیر علمای اسلام است .در افریقا هم چند قصبه باین نام هست و از این رو باجه ٔ مورد بحث به باجه ٔ اندلس شهرت یافته است . (قاموس الاعلام ترکی ج 2). و رجوع به روضات الجنات ص 322 شود. شهری در پرتغال ، دارای 10000 جمعیت و اسقف نشین است .
باجه . [ ج َ ] (اِخ ) شهری به افریقا. (روضات الجنات ص 322). قصبه ایست در افریقا و بر کوهی مسمی بعین الشمس واقع در 88هزارگزی مغرب تونس است و قلعه ای در آنجاست که بر روی صخره ای ساخته شده ، میاه جاریه و بارانش فراوان است ، باغها و باغچه های سبز و خرم گرداگرد آنرا فراگرفته و اراضی همجوار آن بسیار حاصلخیز میباشند، گندم و حبوبات فراوان دیگری در این محل بعمل می آید و از این رو به باجةالقمح شهرت یافته است . (قاموس الاعلام ترکی ج 2).
باجه . [ج َ ] (اِخ ) نام شهریست به افریقا معروف به باجةالقمح و این نام را از بسیاری ِ کشت گندم بآن دادند. میان آن و تنیس دوروزه راه است . گویند گندم در آنجا هر چهارصد رطل (به رطل بغداد) بیک درهم نقره بفروش میرفت . ابوعبید بکری گوید باجه ٔ افریقا شهری است با رودهای بسیار در دامنه ٔ کوه عین شمس ، و بهیئت طیلسانی اطراف آنرا فراگرفته . چشمه های گوارا دارد و یکی از آنها به عین شمس معروف است که از زیر دیوار شهر نزدیک دروازه ای بهمین نام بیرون آید. و دروازه های دیگر نیز دارد و در شهر هم ، چشمه های دیگری هست و دیوار آن قدیمی است که به بهترین شکل با سنگ ساخته اند و گویند در زمان عیسی (ع ) برآورده اند. درین شهر چشمه هائی برای استحمام هست و مسافرخانه های بسیار دارد. هوای شهر همیشه ابری و بارانی و مرطوب و کمتر هوایش صاف است و بدان ،در بسیاری ِ باران مثل زنند. نهری از طرف مشرق و جنوب از سه میلی بطرف قبله سرازیر میشود و اطراف آن باغهای بزرگ است که در آنها آب جاری است . زمینش همواره از سبزه پوشیده است و همه نوع کشت در آن بعمل آید. نخود هم عمل آید و سیر آن ، در جای دیگر کمتر یافته شود.این شهر را بسبب بسیاری مزارع و ارزانی محصولات خواه در خشکسالی و خواه در غیر آن «هری » نامند و اگر ارزاق در قیروان ارزان شود گندم در این شهر بی ارزش میگردد. و بسا بار شتری از خرما بدو درهم بفروش رود و روزانه بیش از هزار چارپا برای حمل خواربار بدین شهر وارد میشود. و در قیمت اجناس تغییری حاصل نمیگردد. مردم باجه در ایام ابویزید مخلدبن یزید گرفتار کشتار بیرحمانه و اسارت گردیدند و شاعر در این مورد گوید:
و بعدها باجة ایضاً افسدا
و اهلها اجلی و منها شرّدا
و هدّم الاسوار و المعمورا
و الدور قد فتش و القصورا.
میان سران قوم برای حکومت این شهر مبارزاتی وجود داشته و خاندان بنی علی بن حمید وزیر، غالباً حکومت را در دست داشتند و همین که یکی از ایشان معزول میگردید دیگری با وعده و وعید و فرستادن هدایا و تحف جای او را میگرفت و چون از یکی از آنان سؤال شد که چراتا این اندازه بحکومت این شهر دلبستگی دارید گفت مابچهار چیز آن چشم داریم : بگندم عندة و آبی ِزانه و انگور بلطة و ماهی درنة و در آن نوعی ماهی بنام حوت بوری یافته شود که در جهان مانند ندارد. یک دانه ٔ آن ده رطل پیه دارد و برای عبیداﷲ مهدی جد 8پادشاهان مصر ماهی آنرا می آورند و جهت آنکه فاسد نگردد آنرا در عسل محفوظ میداشتند. (از معجم البلدان ). و رجوع به الحلل السندسیه ج 2 ص 24 شود.
باجة. [ ج َ ] (معرب ، اِ) نوعی از طعام . «با». آش . نانخورش . ج ، باجات .