مترادف لات : اوباش، بی سروپا، جاهل، فاسق، ولگرد، هرزه، بی چیز، تهی دست
لات
مترادف لات : اوباش، بی سروپا، جاهل، فاسق، ولگرد، هرزه، بی چیز، تهی دست
فارسی به انگلیسی
ruffian, hoodlum, tatterdemalion
bankrupt, beggar, blackguard, poverty-stricken
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
اوباش، بیسروپا، جاهل، فاسق، ولگرد، هرزه
بیچیز، تهیدست
۱. اوباش، بیسروپا، جاهل، فاسق، ولگرد، هرزه
۲. بیچیز، تهیدست
فرهنگ فارسی
آدم فقیروبی چیز، نام بتی که عربهاقبل ازاسلام آنراپرستش میکردند
( اسم ) گل نرم و بدون شن و ماسه که آنرا سیل یا رودخانه آورد لای گلابه .
نام دهی جزئ دهستان حومه بخش شهرستان رشت
فرهنگ معین
(ص . ) (عا. ) ۱ - فقیر، بی چیز. ۲ - بی سر و پا، بی اصل و نسب ، ولگرد. ، ~ آسمان جل فقیر عور بی سروسامان .
(اِ.) (عا.) گل نرم و بدون شن و ماسه که آن را سیل یا رودخانه آورد.
(ص .) (عا.) 1 - فقیر، بی چیز. 2 - بی سر و پا، بی اصل و نسب ، ولگرد. ؛ ~ آسمان جل فقیر عور بی سروسامان .
لغت نامه دهخدا
لات . (اِخ ) نام دهی به تنکابن مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 106 و 107).
لات . (ص ، اِ) آنکه هیچ ندارد. که هیچ مال ندارد. سخت بی چیز. (در تداول عوام ). || مردی بی سروپا. مردی سخت رذل . و در تداول لوطیان دشنام گونه ای است به معنی فقیرِ بَد. || (اصطلاح شطرنج ) آنکه هیچ مهره برای او نمانده جز شاه . یا شاه با یک یا دو پیاده . قسمی باختن در شطرنج که همه ٔ مهره ها زده شده باشد. مقابل مات . || گلابه . گل سخت نرم و بی ماسه و شن که سیل یا رودخانه آرد (در تداول عامه ). لای . لا. حَماء. گل یا خاکی سخت نرم که چون دردی سیل یا شراب یا آب و مایع دیگر برجای ماند. دُردی . || لات ِ لات (در) باز، چهارطاق ، لات و پات . رجوع به لات و پات شود.
العاطفون تحین ما من عاطف
المطعمون زمان ما من مطعم .
(منتهی الارب ).
زبان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو
جهان گشته ست از خوشی بسان لات و العزّی .
منوچهری .
اینکه می بینی بتانند ای پسر
کرد باید نامشان عزّی ولات .
ناصرخسرو.
همچنان کاو گفت میگوید سخن
دیو در عزی ولات اندرمنات .
ناصرخسرو.
گذر من به سوی دیر افتاد
لات را دیدم آگه از عزّی .
(منسوب به ناصرخسرو).
لا را زلات بازندانی بکوی دین
گر بی چراغ عقل روی راه انبیا.
خاقانی .
آب حسامت برد آب بت لات نام
کاینهمه زیر نیام تن چه زنی لاتنم .
خاقانی .
گرنه قضا بود من ولات کی
مسجدی و کوی خرابات کی .
نظامی .
هم از قبله سخن گوید هم از لات
همش کعبه خزینه هم خرابات .
نظامی .
این دعا بسیار کردیم و صلات
پیش لات و پیش عزّی و منات .
مولوی .
نه از لات و عزّی برآورد گرد
که توراة و انجیل منسوخ کرد.
(سعدی ).
به لا قامت لات بشکست خُرد
به اعزاز دین آب ِ عزّی ببرد.
سعدی .
بت پرست صورتی در خانه ٔ مکر و حیل
با منات و با سواع و لات و با عزّی منم .
سعدی .
زبان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو
جهان گشته ست از خوشی بسان لات و العزّی.
کرد باید نامشان عزّی ولات.
دیو در عزی ولات اندرمنات.
لات را دیدم آگه از عزّی.
گر بی چراغ عقل روی راه انبیا.
کاینهمه زیر نیام تن چه زنی لاتنم.
مسجدی و کوی خرابات کی.
همش کعبه خزینه هم خرابات.
پیش لات و پیش عزّی و منات.
که توراة و انجیل منسوخ کرد.
به اعزاز دین آب ِ عزّی ببرد.
با منات و با سواع و لات و با عزّی منم.
لات. [ ت َ ] ( ع حرف ) کلمه نفی به معنی لیس. و قوله تعالی : لات حین مناص ( قرآن 3/38 )؛ یعنی نیست گریزگاه و التاء زائدة کما فی ثمت و رُبت او شبهوا لات بلیس و اضمروا فیها اسم الفاعل و لا تکون الامع حین و قد تحذف و هی مرادة کما فی قول مازن بن مالک : حنت و لات هنت وانی لک مقروع. و قال ابوعبیدة هی لا و التاء. انما زادت فی حین و کذلک فی تلان و ان نسبت مفردة و استدل بانه و جدها فی الامام و هو مصحف عثمان مختلطة بحین فی الخط. کقول الشاعر:
العاطفون تحین ما من عاطف
المطعمون زمان ما من مطعم.
لات. ( ص ، اِ ) آنکه هیچ ندارد. که هیچ مال ندارد. سخت بی چیز. ( در تداول عوام ). || مردی بی سروپا. مردی سخت رذل. و در تداول لوطیان دشنام گونه ای است به معنی فقیرِ بَد. || ( اصطلاح شطرنج ) آنکه هیچ مهره برای او نمانده جز شاه. یا شاه با یک یا دو پیاده. قسمی باختن در شطرنج که همه مهره ها زده شده باشد. مقابل مات. || گلابه. گل سخت نرم و بی ماسه و شن که سیل یا رودخانه آرد ( در تداول عامه ). لای. لا. حَماء. گل یا خاکی سخت نرم که چون دردی سیل یا شراب یا آب و مایع دیگر برجای ماند. دُردی. || لات ِ لات ( در ) باز، چهارطاق ، لات و پات. رجوع به لات و پات شود.
فرهنگ عمید
۲. بی سروپا، ولگرد.
* لات ولوت: [عامیانه] = لات
* لات وپات: [عامیانه]
۱. بسیار فقیر و بی چیز.
۲. بی سروپا، ولگرد.
۱. آدم فقیر و بیچیز.
۲. بیسروپا؛ ولگرد.
〈 لاتولوت: [عامیانه] = لات
〈 لاتوپات: [عامیانه]
۱. بسیار فقیر و بیچیز.
۲. بیسروپا؛ ولگرد.
دانشنامه عمومی
لات (بت) از بت های اعراب پیش از اسلام
لات واژه ای گیلکی به معنای زمین هموار و بی گیاه یا بقولی (کناره) رود است. این واژه در برخی نام های جغرافیایی گیلان دیده می شود، مانند شبخوس لات.
این روستا در دهستان سردارجنگل قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۰۶ نفر (۲۴خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان دستجرد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۰۰ نفر (۸۹خانوار) بوده است.
اهالی این روستا به زبان کردی کرمانجی صحبت می کنند و پیرو مذهب تشیع هستند.
انار این روستا در الموت معروف است و پس از طارم ، رتبه دوم تولید انار در قزوین را دارا می باشد .
دانشنامه آزاد فارسی
نقل قول ها
• «تا تو ز خودپرستی وز جست وجو نرستی/می دان که می پرستی در دیر عزی و لات.» -> فخرالدین عراقی
• «ای تو ما بیچارگان را ساز و برگ/وا رهان این قوم را از ترس مرگ//سوختی لات و منات کهنه را/تازه کردی کائنات کهنه را» -> اقبال لاهوری
• «نو نگردد کعبه را رخت حیات/گر ز افرنگ آیدش لات و منات» -> اقبال لاهوری
دانشنامه اسلامی
معنی لَاتَ: نیست (لات شبیه لیس می باشد و عبارت "لَاتَ حِینَ مَنَاصٍ " یعنی هنگام فرار نیست)
معنی مَنَاصٍ: فرار (عبارت "لَاتَ حِینَ مَنَاصٍ " یعنی هنگام فرار نیست)
معنی عُزَّیٰ: نام یکی ازبتهایی که معبود اعراب قبل از اسلام بوده است (لات و عزی و منات نام سه بت است که معبود عرب جاهلیت بودند و آنان را دختران خدا می دانستند و بت عزی نمادی از ستاره زهره بوده )
معنی مَا أَلَتْنَاهُم: چیزی از آنان نمی کاهیم کلمه ألتناهم از ماده لوت است که به معنای نقص است ، ماضی ثلاثی مجردش لات و باب افعالش ألات میشود ، پس معنای ما التناهم در عبارت "وَﭐلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَﭐتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ ...
ریشه کلمه:
اتی (۵۵۳ بار)
ل (۳۸۴۲ بار)
نام بتی است که در جاهلیت طایفه ثقیف آن را می پرستیده اند. «افرأیتم اللات والعزّی و...». (سوره نجم:2)
مرحوم طبرسی در تفسیر آیه می گوید: بنا به قولی مردم جاهلیت بتهای لات وعزّی را دختران خدا می پنداشتند و از این رو نام یکی را لات مؤنث الله و دیگری را عزّی مؤنث اعز نهادند.(مجمع البیان)
ابن کلبی در کتاب اصنام آورده که لات سنگی مکعب بود در طائف که بنی عتاب بن مالک نگهبان آن بوده و بتخانه ای بر آن بنا کرده بودند، قریش و تمام عرب آن را تعظیم می نمودند و بدان مناسبت فرزندان خویش را «زید لات» و «تیم لات» نام می نهادند.
این صنم همچنان برپا بود تا این که قبیله ثقیف اسلام آوردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله مغیرة بن شعبه را فرمود تا آن را منهدم نمود و به آتش کشید.
سید مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف.
معنی لَاتَ: نیست (لات شبیه لیس می باشد و عبارت "لَاتَ حِینَ مَنَاصٍ " یعنی هنگام فرار نیست)
معنی مَنَاصٍ: فرار (عبارت "لَاتَ حِینَ مَنَاصٍ " یعنی هنگام فرار نیست)
معنی عُزَّیٰ: نام یکی ازبتهایی که معبود اعراب قبل از اسلام بوده است (لات و عزی و منات نام سه بت است که معبود عرب جاهلیت بودند و آنان را دختران خدا می دانستند و بت عزی نمادی از ستاره زهره بوده )
معنی مَا أَلَتْنَاهُم: چیزی از آنان نمی کاهیم کلمه ألتناهم از ماده لوت است که به معنای نقص است ، ماضی ثلاثی مجردش لات و باب افعالش ألات میشود ، پس معنای ما التناهم در عبارت "وَﭐلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَﭐتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ ...
ریشه کلمه:
لات (۲ بار)
لوت (۱ بار)
لیت (۱۷ بار)
. لات همان لاء نافیه است که تاء به آن لاحق شده به نظر جمهور اهل لغت آن دو کلمه است لاء و تاء تأنیث، مثل ثمّت و ربّت و عملش مانند «لیس» رفع اسم و نصب خبر است (از ا قرب الموارد) اسم لات در آیه فوق محذوف است به تقدیر «لاتَ الْوَقْتُ حینَ مَناصٍ» یعنی چه بسیار از گذشتگان که هلاکشان کردیم و ناله و استغاثه کردندو نیست آنوقت وقت مهلت. ظاهرا لات یکبار بیشتر در قرآن نیامده است.
گویش مازنی
۱تخته سنگ – خرسنگ ۲بی چیز ۳ساخل سنگلاخی و فاقد پوشش گیاهی ...
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
علت نامگذاری : نمادی بر شخصیت یک فرد فاسق ، بی همه چیز و فرومایه که هیچ غیرت و شعوری بر این نداشته هایش نمیورزد و شکم پرستی میکند.
متاسفانه در ایران به اشتباه این واژه را برای معرفی صفت افراد و دوستان استفاده میکنند.
بهتر است دلیر ، شجاع ، دست بگیر ، نیک پندار ، ارجمند ، محترم جایگزین لات شود.