کلمه جو
صفحه اصلی

لات


مترادف لات : اوباش، بی سروپا، جاهل، فاسق، ولگرد، هرزه، بی چیز، تهی دست

فارسی به انگلیسی

tatterdemalion, destitute, lout, hooligan, punk, yob, bankrupt, beggar, blackguard, poverty-stricken, roughneck, strapped

ruffian, hoodlum, tatterdemalion


bankrupt, beggar, blackguard, poverty-stricken


فارسی به عربی

وغد

مترادف و متضاد

villain (اسم)
شریر، خونی، ادم پست، تبه کار، لات، رذل، ارقه، بدذات

meager (صفت)
لاغر، نزار، نحیف، ناچیز، لات، بی برکت، بی چربی

meagre (صفت)
لات، بی برکت، بی چربی

poor (صفت)
ناسازگار، فرومایه، پست، غریب، بی پول، محتاج، فقیر، بی چاره، فرومانده، نا مرغوب، بی نوا، معدود، ناچیز، دون، لات، مستمند، ضعیف الحال

stone-broke (صفت)
بی پول، لات، کاملا ورشکست

اوباش، بی‌سروپا، جاهل، فاسق، ولگرد، هرزه


بی‌چیز، تهی‌دست


۱. اوباش، بیسروپا، جاهل، فاسق، ولگرد، هرزه
۲. بیچیز، تهیدست


فرهنگ فارسی

بتی بود در معبد طایف که قبیله ثقیف از طایفه قریش ساکن طایف آنرا میپرستیدند . لات از اصنام بزرگ طوایف عرب پیش از اسلام بشمار میرفت و بعد از [ عزی ] بزرگ ترین آنها بود . عرب نام لات را بر خورشید اطلاق میکردند . وی بر روی سنگ چهار گوشی قرار داشت وسدنه آن از طایفه ثقیف بودند . هنگامی که قبیله ثقیف باسلام گرایید حضرت رسول ابوسفیان بن حرب و مغیره بن شعبه را مامور انهدام آن کرد و فرمود تا بجای خانه لات مسجد طایف را ساختند .
آدم فقیروبی چیز، نام بتی که عربهاقبل ازاسلام آنراپرستش میکردند
( اسم ) گل نرم و بدون شن و ماسه که آنرا سیل یا رودخانه آورد لای گلابه .
نام دهی جزئ دهستان حومه بخش شهرستان رشت

فرهنگ معین

(اِ. ) (عا. ) گل نرم و بدون شن و ماسه که آن را سیل یا رودخانه آورد.
(ص . ) (عا. ) ۱ - فقیر، بی چیز. ۲ - بی سر و پا، بی اصل و نسب ، ولگرد. ، ~ آسمان جل فقیر عور بی سروسامان .

(اِ.) (عا.) گل نرم و بدون شن و ماسه که آن را سیل یا رودخانه آورد.


(ص .) (عا.) 1 - فقیر، بی چیز. 2 - بی سر و پا، بی اصل و نسب ، ولگرد. ؛ ~ آسمان جل فقیر عور بی سروسامان .


لغت نامه دهخدا

لات . (اِخ ) نام دهی به تنکابن مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 106 و 107).


لات . (ص ، اِ) آنکه هیچ ندارد. که هیچ مال ندارد. سخت بی چیز. (در تداول عوام ). || مردی بی سروپا. مردی سخت رذل . و در تداول لوطیان دشنام گونه ای است به معنی فقیرِ بَد. || (اصطلاح شطرنج ) آنکه هیچ مهره برای او نمانده جز شاه . یا شاه با یک یا دو پیاده . قسمی باختن در شطرنج که همه ٔ مهره ها زده شده باشد. مقابل مات . || گلابه . گل سخت نرم و بی ماسه و شن که سیل یا رودخانه آرد (در تداول عامه ). لای . لا. حَماء. گل یا خاکی سخت نرم که چون دردی سیل یا شراب یا آب و مایع دیگر برجای ماند. دُردی . || لات ِ لات (در) باز، چهارطاق ، لات و پات . رجوع به لات و پات شود.


لات . [ ت َ ] (ع حرف ) کلمه ٔ نفی به معنی لیس . و قوله تعالی : لات حین مناص (قرآن 3/38)؛ یعنی نیست گریزگاه و التاء زائدة کما فی ثمت و رُبت او شبهوا لات بلیس و اضمروا فیها اسم الفاعل و لا تکون الامع حین و قد تحذف و هی مرادة کما فی قول مازن بن مالک : حنت و لات هنت وانی لک مقروع . و قال ابوعبیدة هی لا و التاء. انما زادت فی حین و کذلک فی تلان و ان نسبت مفردة و استدل بانه و جدها فی الامام و هو مصحف عثمان مختلطة بحین فی الخط. کقول الشاعر:
العاطفون تحین ما من عاطف
المطعمون زمان ما من مطعم .

(منتهی الارب ).



لات . [ لات ت ] (اِخ ) نام بتی از قبیله ٔ ثقیف در طائف . (مفاتیح ). نام آن بتی است که ثقیف آن را پرستیدندی . (ترجمان جرجانی ). نام بتی است : و قراء بها ابن عباس و عکرمه و جماعة. سُمی بالذی کان یلت عنده السویق بالسمن ثم خفف . (منتهی الارب ). رجوع به بت شود :
زبان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو
جهان گشته ست از خوشی بسان لات و العزّی .

منوچهری .


اینکه می بینی بتانند ای پسر
کرد باید نامشان عزّی ولات .

ناصرخسرو.


همچنان کاو گفت میگوید سخن
دیو در عزی ولات اندرمنات .

ناصرخسرو.


گذر من به سوی دیر افتاد
لات را دیدم آگه از عزّی .

(منسوب به ناصرخسرو).


لا را زلات بازندانی بکوی دین
گر بی چراغ عقل روی راه انبیا.

خاقانی .


آب حسامت برد آب بت لات نام
کاینهمه زیر نیام تن چه زنی لاتنم .

خاقانی .


گرنه قضا بود من ولات کی
مسجدی و کوی خرابات کی .

نظامی .


هم از قبله سخن گوید هم از لات
همش کعبه خزینه هم خرابات .

نظامی .


این دعا بسیار کردیم و صلات
پیش لات و پیش عزّی و منات .

مولوی .


نه از لات و عزّی برآورد گرد
که توراة و انجیل منسوخ کرد.

(سعدی ).


به لا قامت لات بشکست خُرد
به اعزاز دین آب ِ عزّی ببرد.

سعدی .


بت پرست صورتی در خانه ٔ مکر و حیل
با منات و با سواع و لات و با عزّی منم .

سعدی .



لات. [ لات ت ] ( اِخ ) نام بتی از قبیله ثقیف در طائف. ( مفاتیح ). نام آن بتی است که ثقیف آن را پرستیدندی. ( ترجمان جرجانی ). نام بتی است : و قراء بها ابن عباس و عکرمه و جماعة. سُمی بالذی کان یلت عنده السویق بالسمن ثم خفف. ( منتهی الارب ). رجوع به بت شود :
زبان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو
جهان گشته ست از خوشی بسان لات و العزّی.
منوچهری.
اینکه می بینی بتانند ای پسر
کرد باید نامشان عزّی ولات.
ناصرخسرو.
همچنان کاو گفت میگوید سخن
دیو در عزی ولات اندرمنات.
ناصرخسرو.
گذر من به سوی دیر افتاد
لات را دیدم آگه از عزّی.
( منسوب به ناصرخسرو ).
لا را زلات بازندانی بکوی دین
گر بی چراغ عقل روی راه انبیا.
خاقانی.
آب حسامت برد آب بت لات نام
کاینهمه زیر نیام تن چه زنی لاتنم.
خاقانی.
گرنه قضا بود من ولات کی
مسجدی و کوی خرابات کی.
نظامی.
هم از قبله سخن گوید هم از لات
همش کعبه خزینه هم خرابات.
نظامی.
این دعا بسیار کردیم و صلات
پیش لات و پیش عزّی و منات.
مولوی.
نه از لات و عزّی برآورد گرد
که توراة و انجیل منسوخ کرد.
( سعدی ).
به لا قامت لات بشکست خُرد
به اعزاز دین آب ِ عزّی ببرد.
سعدی.
بت پرست صورتی در خانه مکر و حیل
با منات و با سواع و لات و با عزّی منم.
سعدی.

لات. [ ت َ ] ( ع حرف ) کلمه نفی به معنی لیس. و قوله تعالی : لات حین مناص ( قرآن 3/38 )؛ یعنی نیست گریزگاه و التاء زائدة کما فی ثمت و رُبت او شبهوا لات بلیس و اضمروا فیها اسم الفاعل و لا تکون الامع حین و قد تحذف و هی مرادة کما فی قول مازن بن مالک : حنت و لات هنت وانی لک مقروع. و قال ابوعبیدة هی لا و التاء. انما زادت فی حین و کذلک فی تلان و ان نسبت مفردة و استدل بانه و جدها فی الامام و هو مصحف عثمان مختلطة بحین فی الخط. کقول الشاعر:
العاطفون تحین ما من عاطف
المطعمون زمان ما من مطعم.
( منتهی الارب ).

لات. ( ص ، اِ ) آنکه هیچ ندارد. که هیچ مال ندارد. سخت بی چیز. ( در تداول عوام ). || مردی بی سروپا. مردی سخت رذل. و در تداول لوطیان دشنام گونه ای است به معنی فقیرِ بَد. || ( اصطلاح شطرنج ) آنکه هیچ مهره برای او نمانده جز شاه. یا شاه با یک یا دو پیاده. قسمی باختن در شطرنج که همه مهره ها زده شده باشد. مقابل مات. || گلابه. گل سخت نرم و بی ماسه و شن که سیل یا رودخانه آرد ( در تداول عامه ). لای. لا. حَماء. گل یا خاکی سخت نرم که چون دردی سیل یا شراب یا آب و مایع دیگر برجای ماند. دُردی. || لات ِ لات ( در ) باز، چهارطاق ، لات و پات. رجوع به لات و پات شود.

لات . (اِخ ) نام دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش خمام شهرستان رشت در 45 هزارگزی جنوب خاوری خمام . دارای 652 تن سکنه است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).


فرهنگ عمید

۱. آدم فقیر و بی چیز.
۲. بی سروپا، ولگرد.
* لات ولوت: [عامیانه] = لات
* لات وپات: [عامیانه]
۱. بسیار فقیر و بی چیز.
۲. بی سروپا، ولگرد.

۱. آدم ‌فقیر و بی‌چیز.
۲. بی‌سروپا؛ ولگرد.
⟨ لات‌ولوت: [عامیانه] = لات
⟨ لات‌وپات: [عامیانه]
۱. بسیار فقیر و بی‌چیز.
۲. بی‌سروپا؛ ولگرد.


دانشنامه عمومی

لات (رشت) در گیلان
لات (بت) از بت های اعراب پیش از اسلام
لات واژه ای گیلکی به معنای زمین هموار و بی گیاه یا بقولی (کناره) رود است. این واژه در برخی نام های جغرافیایی گیلان دیده می شود، مانند شبخوس لات.

دانشنامه آزاد فارسی

نام یکی از بت های عرب جاهلی، که عبادت آن نزد قریش بسیار معمول بود. جایگاه این بت در طائف بوده است. در قرآن یک بار از این بت در کنار عُزّی یاد شده است (نجم، ۱۹) برخی محققان برآن اند که لات در اصل از ایزدبانوان (الهگان) بابل بوده است. اعراب این بت را به عنوان مظهر یکی از سه فرشته مقرب الهی که آن ها را دختران خدا می پنداشتند، می پرستیدند. گویند ابوسفیان، لات یا بتی را که به یاد لات ساخته بود، به عنوان نشان پیروزی در جنگ احد همراه برد. عتاب بن مالک، پس از فتح مکه، به فرمان پیامبر اسلام (ص) این بت را شکست. در محل معبد لات، مسجد طائف را بنا نهادند و به جای بت لات، مناره ای برپا کردند که موذّن هر روز از بالای آن مردم را به یکتاپرستی دعوت می کرد.

نقل قول ها

لات (بت). لات یا اللات الههٔ پیشااسلامی عربستان که یکی از سه الهه رئیس مکه همراه منات و العزی بود.
• «تا تو ز خودپرستی وز جست وجو نرستی/می دان که می پرستی در دیر عزی و لات.» -> فخرالدین عراقی
• «ای تو ما بیچارگان را ساز و برگ/وا رهان این قوم را از ترس مرگ//سوختی لات و منات کهنه را/تازه کردی کائنات کهنه را» -> اقبال لاهوری
• «نو نگردد کعبه را رخت حیات/گر ز افرنگ آیدش لات و منات» -> اقبال لاهوری

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] لآت. معنی لَّاتَ: نام یکی ازبتهای زمان جاهلیت (و به طوری که مورخین مینویسند حتی بتهای خانه کعبه هم از آن صابئین بوده ، و مردم مکه در آنروزها در شمار صابئین و ستارهپرستان بودهاند ، و بت لات به اسم زحل و بت عزی به اسم زهره بوده )
معنی لَاتَ: نیست (لات شبیه لیس می باشد و عبارت "لَاتَ حِینَ مَنَاصٍ " یعنی هنگام فرار نیست)
معنی مَنَاصٍ: فرار (عبارت "لَاتَ حِینَ مَنَاصٍ " یعنی هنگام فرار نیست)
معنی عُزَّیٰ: نام یکی ازبتهایی که معبود اعراب قبل از اسلام بوده است (لات و عزی و منات نام سه بت است که معبود عرب جاهلیت بودند و آنان را دختران خدا می دانستند و بت عزی نمادی از ستاره زهره بوده )
معنی مَا أَلَتْنَاهُم: چیزی از آنان نمی کاهیم کلمه ألتناهم از ماده لوت است که به معنای نقص است ، ماضی ثلاثی مجردش لات و باب افعالش ألات میشود ، پس معنای ما التناهم در عبارت "وَﭐلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَﭐتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ ...
ریشه کلمه:
اتی (۵۵۳ بار)
ل (۳۸۴۲ بار)

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از فرهنگ معارف و معاریف است
نام بتی است که در جاهلیت طایفه ثقیف آن را می پرستیده اند. «افرأیتم اللات والعزّی و...». (سوره نجم:2)
مرحوم طبرسی در تفسیر آیه می گوید: بنا به قولی مردم جاهلیت بتهای لات وعزّی را دختران خدا می پنداشتند و از این رو نام یکی را لات مؤنث الله و دیگری را عزّی مؤنث اعز نهادند.(مجمع البیان)
ابن کلبی در کتاب اصنام آورده که لات سنگی مکعب بود در طائف که بنی عتاب بن مالک نگهبان آن بوده و بتخانه ای بر آن بنا کرده بودند، قریش و تمام عرب آن را تعظیم می نمودند و بدان مناسبت فرزندان خویش را «زید لات» و «تیم لات» نام می نهادند.
این صنم همچنان برپا بود تا این که قبیله ثقیف اسلام آوردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله مغیرة بن شعبه را فرمود تا آن را منهدم نمود و به آتش کشید.
سید مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف.

[ویکی الکتاب] معنی لَّاتَ: نام یکی ازبتهای زمان جاهلیت (و به طوری که مورخین مینویسند حتی بتهای خانه کعبه هم از آن صابئین بوده ، و مردم مکه در آنروزها در شمار صابئین و ستارهپرستان بودهاند ، و بت لات به اسم زحل و بت عزی به اسم زهره بوده )
معنی لَاتَ: نیست (لات شبیه لیس می باشد و عبارت "لَاتَ حِینَ مَنَاصٍ " یعنی هنگام فرار نیست)
معنی مَنَاصٍ: فرار (عبارت "لَاتَ حِینَ مَنَاصٍ " یعنی هنگام فرار نیست)
معنی عُزَّیٰ: نام یکی ازبتهایی که معبود اعراب قبل از اسلام بوده است (لات و عزی و منات نام سه بت است که معبود عرب جاهلیت بودند و آنان را دختران خدا می دانستند و بت عزی نمادی از ستاره زهره بوده )
معنی مَا أَلَتْنَاهُم: چیزی از آنان نمی کاهیم کلمه ألتناهم از ماده لوت است که به معنای نقص است ، ماضی ثلاثی مجردش لات و باب افعالش ألات میشود ، پس معنای ما التناهم در عبارت "وَﭐلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَﭐتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ ...
ریشه کلمه:
لات (۲ بار)
لوت (۱ بار)
لیت (۱۷ بار)

. لات همان لاء نافیه است که تاء به آن لاحق شده به نظر جمهور اهل لغت آن دو کلمه است لاء و تاء تأنیث، مثل ثمّت و ربّت و عملش مانند «لیس» رفع اسم و نصب خبر است (از ا قرب الموارد) اسم لات در آیه فوق محذوف است به تقدیر «لاتَ الْوَقْتُ حینَ مَناصٍ» یعنی چه بسیار از گذشتگان که هلاکشان کردیم و ناله و استغاثه کردندو نیست آنوقت وقت مهلت. ظاهرا لات یکبار بیشتر در قرآن نیامده است.

گویش مازنی

/laat/ تخته سنگ – خرسنگ - بی چیز ۳ساخل سنگلاخی و فاقد پوشش گیاهی رودخانه

۱تخته سنگ – خرسنگ ۲بی چیز ۳ساخل سنگلاخی و فاقد پوشش گیاهی ...


واژه نامه بختیاریکا

رات

پیشنهاد کاربران

به دشت ها و خشکیهای کنار رودخانه لات گفته میشود


ل از لیاقت . ا از ادب. ت از تربیت. یعنی . ( لان )

لات: ارباب

�لات� نام یک بت در شهر طائف عربستان بوده
علت نامگذاری : نمادی بر شخصیت یک فرد فاسق ، بی همه چیز و فرومایه که هیچ غیرت و شعوری بر این نداشته هایش نمیورزد و شکم پرستی میکند.
متاسفانه در ایران به اشتباه این واژه را برای معرفی صفت افراد و دوستان استفاده میکنند.

بهتر است دلیر ، شجاع ، دست بگیر ، نیک پندار ، ارجمند ، محترم جایگزین لات شود.


کلمات دیگر: