کلمه جو
صفحه اصلی

سحر


مترادف سحر : افسون، جادو، جادوگری، ساحری، جاذبه، جذبه | بامدادان، پگاه، سپیده دم، شبگیر، شفق، فلق

متضاد سحر : غروب

برابر پارسی : افسون، بامداد، پگاه، جادو، سپیده دم | ( سِحر ) افسون، جادو

فارسی به انگلیسی

dawn, (time just before the) dawn, abracadabra, aurora, black magic, charm, daybreak, daylight, spell, wizardry, witchcraft

(time just before the) dawn or sunrise, daybreak, aurora, dawning, gloaming, cockcrow, sunup


magic, witchcraft, wizardry, abracadabra, sorcery, black magic, charm, spell


abracadabra, Aurora, black magic, charm, dawn, daybreak, daylight, magic, spell, wizardry


فارسی به عربی

سحر , نوبة

عربی به فارسی

افسون , طلسم , فريبندگي , دلربايي , سحر , افسون کردن , مسحور کردن , فريفتن , شيفتن , فريبا , فريبنده , مليح , دلربا , جادو , شيدايي , جذبه , وسيله تطميع , طعمه يا چيز جالبي که سبب عطف توجه ديگري شود , گول زنک , فريب , تطميع , بوسيله تطميع بدام انداختن , بطمع طعمه يا سودي گرفتار کردن , اغوا کردن , سحر اميز , ماه , ماه شمسي , ماه قمري , برج , تعويذ , جادوگرانه , شب زنده داري , احيا , دعاي شب


فرهنگ اسم ها

اسم: سحر (دختر) (عربی) (طبیعت، مذهبی و قرآنی) (تلفظ: sahar) (فارسی: سَحر) (انگلیسی: sahar)
معنی: سپیده دم، پگاه، از نیمه شب تا اذان صبح، زمان قبل از سپیده دم، زمانی است ( در ماه رمضان ) از نیمه شب تا اذان صبح، ( در قدیم ) صبح

(تلفظ: sahar) (عربی) زمان قبل از سپیده‌دم ؛ زمانی است (در ماه رمضان) از نیمه شب تا اذان صبح ؛ (در قدیم) صبح.


مترادف و متضاد

bewitchment (اسم)
فریفتگی، فریب، طلسم، سحر، افسون

conjuration (اسم)
التماس، فریب، سحر، افسون، جادو

dawn (اسم)
سپیده، اغاز، سپیده دم، فجر، سحر، سحرگاه، بامداد

charm (اسم)
طلسم، سحر، افسون، فریبندگی، دلربایی

aurora (اسم)
اغاز، سپیده دم، فجر، سرخی شفق، سحر

daydawn (اسم)
سپیده دم، سحر، سحرگاه

dayspring (اسم)
سپیده دم، سحر، سحرگاه

magic (اسم)
فریب، سحر، جادو، ساحری

witchcraft (اسم)
نیرنگ، سحر، جادوگری، افسون گری

enchantment (اسم)
سحر، افسون، جادو

sorcery (اسم)
فریب، سحر، جادوگری، افسون گری، ساحری

black art (اسم)
سحر، جادوگری

witchery (اسم)
سحر، جادوگری، جادو

black magic (اسم)
سحر، جادو

incantation (اسم)
طلسم، سحر، افسون، جادوگری، جادو، افسون گری، افسون خوانی، تبلیغات

brightening (اسم)
سحر

thaumaturgy (اسم)
سحر، جادو، اعجاز

theurgy (اسم)
سحر، جادو

wizardry (اسم)
سحر، جادوگری، افسون گری، جادویی

افسون، جادو، جادوگری، ساحری


جاذبه، جذبه


بامدادان، پگاه، سپیده‌دم، شبگیر، شفق، فلق ≠ غروب


۱. افسون، جادو، جادوگری، ساحری
۲. جاذبه، جذبه


فرهنگ فارسی

جادوکردن، فریفته، جادویی، کارشگفت، حیرت انگیز، نزدیک صبح، هنگام پیش ازصبح، سپیده دم، پگاه
۱ - ( مصدر ) جادو کردن . ۲ - ( اسم ) جادو افسون جمع اسحار سحور . ۴ - آنچه که در آن جذابیت و فریبندگی خاصی باشد . یا سحر بنان . خط خوش . یا سحر حلال . ۱ - شعر یا نثر عالی سخن فصیح و بلیغ . ۲ - هنری حیرت انگیز که از راه حیله و نیرنگ حاصل نشده باشد .
شش . جمع اسحار و سحور

سپیده‌دم، سرافتاده، فجر


افسون، جادو، طلسم


جملات نمونه

از سحر تا غروب کار می‌کنم

i work from sunup to sundown


فرهنگ معین

(سَ حَ ) [ ع . ] (اِ. )پیش از صبح ، سپیده - دم .
(س ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) جادو کردن . ۲ - (اِمص . ) جادوگری . ۳ - (اِ. ) جادو. ۴ - هر آن چه که در آن فریبندگی و گیرندگی خاص باشد.

(سَ حَ) [ ع . ] (اِ.)پیش از صبح ، سپیده - دم .


(س ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جادو کردن . 2 - (اِمص .) جادوگری . 3 - (اِ.) جادو. 4 - هر آن چه که در آن فریبندگی و گیرندگی خاص باشد.


لغت نامه دهخدا

سحر. [ س َ ح َ] (ع ص ) وقت آخر شب و زمان پیش از صبح ، و بعضی شراح نوشته اند که سحر آن وقت را گویند که ششم حصه از شب مانده باشد یعنی چهار پنج گهری شب باقی بود. (غیاث از لطائف ) (آنندراج ). سپیده دم . (دهار). سحرگاه . (ترجمان القرآن ). پیشک از صبح . (منتهی الارب ) :
گذشته ز شب نیمه ای بیشتر
ولیکن نبد نیز گاه سحر.

فردوسی .


دوش مُتْواریک بوقت سحر
اندر آمد بخیمه آن دلبر.

فرخی .


وقت سحرک آمد بتعجیل و مرا بخواند نزدیک وی رفتم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353).
در ملک شاه خدمت تو بی خیانت است
چون در سحر عبادت پیران پارسا.

قطران .


بخت چون عالی بود بنماید از آغاز کار
روز روشن روشنی پیدا کند وقت سحر.

معزی .


آنچه یک پیرزن کند بسحر
نکند صد هزار تیر و تبر.

سنایی .


روز بشب کرده ای بتیرگی حال
شب بسحر کن بروشنایی باده .

خاقانی .


هر سحر گویدش دعای بخیر
ایزد ارجو که مستجاب کند.

خاقانی .


صبح دمی چند ادب آموختم
پرده ٔسِحْرِ سَحَری دوختم .

نظامی .


یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر بر کنار بیشه ای خفته . (گلستان سعدی ).
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری
تو خود چه آدمئی کز عشق بیخبری .

سعدی .


دلت بوصل گل ای بلبل سحر خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه ٔ تست .

حافظ.


سحرچو گشت پدیدار روز گردد شب
شفق چو گشت نمودار صبح گردد شام .

قاآنی .


|| سپیدی که بالای سیاهی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سپیدی که بر سیاهی برآید. (اقرب الموارد). || ریه . (اقرب الموارد). شش . (منتهی الارب ). ریه و شش . ج ، اسحار، و سحور. || کرانه ٔ هر چیز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نشان پشت ریش شتر و اعلای سینه . (منتهی الارب ). اثر دبرة البعیر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || التعلیل بالطعام و الشراب . (تاج المصادر بیهقی ).

سحر. [ س ِ ] (ع مص ) جادوی کردن و فریفتن . (غیاث اللغات ). جادویی نمودن و فریفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جادویی کردن . (ترجمان القرآن ). جادوی کردن و فریفتن . (تاج المصادر). || مشغول کردن کسی را بچیزی . (منتهی الارب ). صرف کردن کسی را از چیزی . (از اقرب الموارد). || محتاج و با علت کردن . (منتهی الارب ). || دلجویی کردن و ربودن عقل کسی بگفتار یا به نگاه . (اقرب الموارد). || دور شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


سحر. [ س ُ ] (ع اِ) شُش . ج ، اسحار، سحور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


سحر. [ س ِ ] (ع اِ) افسون . (غیاث ). فسون وجادوی و هر چیز که م-أخذ آن لطیف و دقیق باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) :
چون به ایشان باز خورد آسیب شاه شهریار
جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم .

عنصری .


بلی این و آن هر دو نطقست لیکن
نماند همی سحر پیغمبری را.

ناصرخسرو.


سحر دشمن همه باطل کنی از تیغ مگر
دشمن و تیغ ترا قصه ٔ فرعون و عصاست .

مسعودسعد.


زآتش موسی برآرم آب خضر
زآدمی این سحر ومعجز کس ندید.

خاقانی .


من او را باربد خوانم نه حاشا
که سحر باربد در نسخه ٔ اوست .

خاقانی .


صنعت من برده ز جادو شکیب
سحر من افسون ملایک فریب .

نظامی .


سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد.

حافظ.


سخن و سحر بیک آهنگند
زر و زرنیخ بهم همرنگند.

جامی .


- سحر بابِل ؛ مقصود داستان دو ملک است یکی هاروت و دیگری ماروت که خداوند آنها را بزمین فرستاد ولی آنها در زمین فتنه کردند پس خواستند که به آسمان بمعبد خود باز شوند، نتوانستند. پس خداوند آنان را مخیر کرد بعذاب دنیوی یا اخروی ، پس عذاب دنیوی اختیار کردند در زمین بابل پس ایشان را سرنگون بچاهی در آویختند تا بقیامت . (کشف الاسرار ج 1 صص 295 - 297). سحری نظیر سحر هاروت و ماروت (که در بابل بودند) :
سحر بابل گرت پسند نشد
سوی جادوی بی نماز فرست .

خاقانی .


خلق از آن سحر بابلی کردن
دل نهاده ببابلی خوردن .

نظامی .


روی تو چه جای سحر بابل
موی تو چه جای مار ضحاک .

سعدی .


رجوع به هاروت و ماروت شود.
- سحر بنان ؛ کنایه از خط خوش . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- سحر حلال ؛ کنایه از کلام فصیح و موزون که بمنزله ٔ سحر رسیده باشد. (آنندراج ). شعر و سخن فصیح که از غایت فصاحت بمنزله ٔ سحر باشد. (ناظم الاطباء). شعر و سخن فصیح و بلیغ که بمنزله ٔ سحر رسیده باشد. (غیاث ). سخنان فصیح و بلیغ. (برهان ). این جمله مأخوذ است از حدیث «اِن ّ مِن َ البیان لسحراً». (نهایه ٔابن اثیر) :
نام سخنهای من از نظم و نثر
چیست سوی دانا سحر حلال .

ناصرخسرو.


ساحرمان گفته اید شاید و لیکن
ساحر اهل خرد ز سحر حلالیم .

ناصرخسرو.


سحر حلال من چو خرافات خود نهند
آری یکی است بولهب و بوترابشان .

خاقانی .


گوهر سحر حلال من شکند آنک
گوهرش از نطفه ٔ حرام برآید.

خاقانی .


ابوالنصر عتبی در تحریر و تقریراین کتاب سحر حلال نموده است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
سحر حلالم سَحَری فوت شد
نسخ کن نسخه ٔ هاروت شد.

نظامی .


از سحر حلال او ظریفان
کردند سماع با حریفان .

نظامی .


ماهیان قعر دریای جلال
بحرشان آموخته سحر حلال .

(مثنوی ).


هر که باشد قوت او نور جلال
چون نزاید از لبش سحر حلال .

(مثنوی ).


- سحر کردن ؛جادو کردن . افسون کردن . شعبذه . (منتهی الارب ) :
قامتی داری که سحری میکند
کاندر آن عاجز بماند سامری .

سعدی .


چشمان دلبرت بنظر سحر میکند
من خود نگویمت که بود در نظر سخن .

سعدی .


- سحر مبین :
جمالت معجز حسنست لیکن
حدیث غمزه ات سحر مبین است .

حافظ.



سحر. [ س َ ح َ] ( ع ص ) وقت آخر شب و زمان پیش از صبح ، و بعضی شراح نوشته اند که سحر آن وقت را گویند که ششم حصه از شب مانده باشد یعنی چهار پنج گهری شب باقی بود. ( غیاث از لطائف ) ( آنندراج ). سپیده دم. ( دهار ). سحرگاه. ( ترجمان القرآن ). پیشک از صبح. ( منتهی الارب ) :
گذشته ز شب نیمه ای بیشتر
ولیکن نبد نیز گاه سحر.
فردوسی.
دوش مُتْواریک بوقت سحر
اندر آمد بخیمه آن دلبر.
فرخی.
وقت سحرک آمد بتعجیل و مرا بخواند نزدیک وی رفتم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353 ).
در ملک شاه خدمت تو بی خیانت است
چون در سحر عبادت پیران پارسا.
قطران.
بخت چون عالی بود بنماید از آغاز کار
روز روشن روشنی پیدا کند وقت سحر.
معزی.
آنچه یک پیرزن کند بسحر
نکند صد هزار تیر و تبر.
سنایی.
روز بشب کرده ای بتیرگی حال
شب بسحر کن بروشنایی باده.
خاقانی.
هر سحر گویدش دعای بخیر
ایزد ارجو که مستجاب کند.
خاقانی.
صبح دمی چند ادب آموختم
پرده ٔسِحْرِ سَحَری دوختم.
نظامی.
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر بر کنار بیشه ای خفته. ( گلستان سعدی ).
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری
تو خود چه آدمئی کز عشق بیخبری.
سعدی.
دلت بوصل گل ای بلبل سحر خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه تست.
حافظ.
سحرچو گشت پدیدار روز گردد شب
شفق چو گشت نمودار صبح گردد شام.
قاآنی.
|| سپیدی که بالای سیاهی باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سپیدی که بر سیاهی برآید. ( اقرب الموارد ). || ریه. ( اقرب الموارد ). شش. ( منتهی الارب ). ریه و شش. ج ، اسحار، و سحور. || کرانه هر چیز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || نشان پشت ریش شتر و اعلای سینه. ( منتهی الارب ). اثر دبرة البعیر. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || التعلیل بالطعام و الشراب. ( تاج المصادر بیهقی ).

سحر. [ س ُ ] ( ع اِ ) شُش. ج ، اسحار، سحور. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

سحر. [ س ِ ] ( ع مص ) جادوی کردن و فریفتن. ( غیاث اللغات ). جادویی نمودن و فریفتن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). جادویی کردن. ( ترجمان القرآن ). جادوی کردن و فریفتن. ( تاج المصادر ). || مشغول کردن کسی را بچیزی. ( منتهی الارب ). صرف کردن کسی را از چیزی. ( از اقرب الموارد ). || محتاج و با علت کردن. ( منتهی الارب ). || دلجویی کردن و ربودن عقل کسی بگفتار یا به نگاه. ( اقرب الموارد ). || دور شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

نزدیک صبح، هنگام پیش از صبح، سپیده دم، پگاه.
۱. فریفته ساختن کسی با کاری شگفت انگیز، جادو کردن، جادویی کردن.
۲. (اسم ) [مجاز] جادویی، افسون، فسون.
۳. (اسم ) [مجاز] چیزی یا کاری که در آن فریبندگی و گیرندگی باشد.
* سحر حلال: [قدیمی، مجاز]
۱. هنرنمایی در نظم یا نثر.
۲. کار عجیب و حیرت انگیز که آلوده به نیرنگ نباشد.

نزدیک صبح؛ هنگام پیش از صبح؛ سپیده‌دم؛ پگاه.


۱. فریفته ساختن کسی با کاری شگفت‌انگیز؛ جادو کردن؛ جادویی کردن.
۲. (اسم) [مجاز] جادویی؛ افسون؛ فسون.
۳. (اسم) [مجاز] چیزی یا کاری که در آن فریبندگی و گیرندگی باشد.
⟨ سحر حلال: [قدیمی، مجاز]
۱. هنرنمایی در نظم یا نثر.
۲. کار عجیب و حیرت‌انگیز که آلوده به نیرنگ نباشد.


دانشنامه عمومی

سحر ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
سَحَر به معنای سحرگاه
سِحر به معنای جادو
سحر (روستا)
شبکهٔ سحر، از شبکه های برون مرزی سیمای جمهوری اسلامی ایران
سحر قریشی، بازیگر
سحر ولدبیگی، بازیگر
سحر زکریا، بازیگر
سحر جعفری جوزانی، بازیگر
سحر دولتشاهی، بازیگر

سحر (بازیگر). سحر هنرپیشه سابق سینما اهل ایران که از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ در زمینه بازیگری فعالیت می کرد.
سحر (بازیگر) در بانک جامع اطلاعات سینمای ایران (سوره سینما)

سحر (روستا). سحر به عربی ( سَحَر )، روستایی است در دهستان وادی اجبار از توابع استان استان صَنعاء در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۷۰ ) نفر (۸ خانوار) می باشد.

فجر


دانشنامه آزاد فارسی

سِحر
در زبان عربی به معنی فریفتن از طریق تغییردادن و تبدیل کردن ماهیت اشیاء است. در سِحر، شخص ساحر با بهره گیری ازترفندها و شگردهای خاص خود، موجب ظهور امری از طریق غیرمعمول می گردد؛ گویند گاه این طریق از راه ارتباط با شیاطین و جنیّان است. در فقه اسلامی، آموزش، یادگیری و پرداختن به سحر حرام و از گناهان کبیره شمرده شده است. در قرآن نیز آمده که سحر بدون ارادۀ خداوند مؤثر نخواهد بود و آن، وسیله ای برای آزمایش بندگان است. هرکس به دنبال سحر باشد از خیر و رحمت الهی بی نصیب خواهد ماند. سحر و مشتقات آن بیش از ۵۰ بار در قرآن به کار رفته است. در سورۀ فلق به پیامبر (ص) فرمان داده شده که از شر ساحران به خداوند پناه برد. نیز ← جادوگری

فرهنگ فارسی ساره

سپیده دم، جادو، پگاه


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سِّحْرَ: جادو(کلمه سحردراصل به معنای بالای شکم یا ریه است لذا "مسحر" به کسی که دارای شکم و بالطبع محتاج آب وغذا باشد یا به کسی که نفس می کشد هم می گویند)
معنی أَسِحْرٌ: آیا سحر (است)
معنی أَفَسِحْرٌ: آیا سحر(است)
معنی سَحَّارٍ: بسیار سحر کننده - جادوگر زبردست
معنی یُؤْثَرُ: انتخاب می شود - گزینش می شود ("سِحْرٌ یُؤْثَرُ": سحری که از قدیم روایت شده و هم اکنون نیز دانایان آن به نادانان تعلیم میدهند)
معنی مَارُوتَ: نام یکی از فرشتگان (در روایتی از امام رضا علیه السلام آمده است که :هاروت و ماروت دو فرشته بودند که سحر را به مردم یاد دادند ، تا بوسیله آن از سحر ساحران ایمن بوده و سحر آنان را باطل کنند و این علم را به احدی تعلیم نمیکردند ، مگر آنکه بیم می دادند که ...
معنی هَارُوتَ: نام یکی از فرشتگان (در روایتی از امام رضا علیه السلام آمده است که :هاروت و ماروت دو فرشته بودند که سحر را به مردم یاد دادند ، تا بوسیله آن از سحر ساحران ایمن بوده و سحر آنان را باطل کنند و این علم را به احدی تعلیم نمیکردند ، مگر آنکه بیم می دادند که ...
معنی عُقَدِ: گره ها - جمع عقده (در عبارت "ﭐلنَّفَّاثَاتِ فِی ﭐلْعُقَدِ " منظور از دمنده ها در گره ها داستانی است که در الدر المنثور که از تفاسیر اهل سنت است هم آمده به این ترتیب که مردی یهودی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را جادو کرد ، و در نتیجه آن حضرت بیمار...
معنی مُسَحَّرِینَ: جادو شده ها -دارای شکمها - دارای ریه ها (قالوا انما انت من المسحرین یعنی تو از کسانی هستی که نه یک بار و دو بار ، بلکه پی در پی جادو میشوند و تو را آن قدر جادو کردهاند که دیگر عقلی برایت نمانده . بعضی از علما گفتهاند : کلمه سحر به معنای بالای شکم است...
معنی أَرْجِهْ: اورا نگهدار- اورا مهلت بده(از ماده ارجاء به معنای تاخیر انداختن است. در عبارت "قَالُواْ أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَأَرْسِلْ فِی ﭐلْمَدَائِنِ حَاشِرِینَ" منظور این است که :موسی و برادرش را مهلت بده و درباره آنان به سیاست و شکنجه ، عجله و شتاب مکن و بفرست سا...
ریشه کلمه:
سحر (۶۳ بار)

«سِحْر» ـ همان گونه که در جلد اول تفسیر «نمونه»، ذیل آیه 102 گفته ایم ـ در اصل به معنای خدعه، نیرنگ، شعبده و تردستی است، گاهی نیز به معنای هر چیزی که عامل و انگیزه آن نامرئی و مرموز باشد، آمده است.
بنابراین، افرادی که با استفاده از سرعت حرکات دست و مهارت در جا به جا کردن اشیاء، مطالب را به صورت خارق العاده، جلوه گر می سازند. (کسانی که با استفاده از خواص شیمیایی و فیزیکی مرموز مواد مختلف، آثار خارق العاده ای به مردم نشان می دهند همه در عنوان ساحر داخل هستند).
بر این اساس، واژه «سحر» (بر وزن شعر) به چیزی گفته می شود که چهره حقائق را می پوشاند، و یا اسرار آن از دیگران پوشیده است.
به کسر (س) جادو. راغب گوید: سحر به چند معنی گفته می‏شود اول حیله‏ها و تخیلات بی حقیقت است که شعبده باز با تردستی چشم شخصرا از کاری که می‏کند منحرف می‏نماید... طبرسی فرموده: سحر و کهانت و حیله نظیر هم اند از جمله سحر تصرفی است که در چشم واقع می‏شود تا گمان کند کار همانطور است که می‏بیند حال آنکه آن طور نیست و و سحر عملی خفی است که شی‏ء را بر خلاف صورت و جنس آن مصوّر می‏کند در ظاهر نه در حقیقت. نا گفته نماند سخن اخیر مجمع قابل مناقشه است دقت در آیات قرآن نشان می‏دهد که اثر سحر فقط در چشم و ذهن طرف است نه تصرّف در صورت و جنس شی‏ء. به عبارت دیگر ساحر در چشم و خیال بیننده تصرّف می‏کند که ریسمان را مار گمان کند نه اینکه ریسمان را به حرکت در می‏آورد آنگاه که انسان به محل تاریک نگاه می‏کند و قیافه مخوفی در نظرش مجسّم می‏شود چشم او اشتباه می‏کند نه اینکه فلان درخت مثلاً به آن صورت در آمده است. قرآن فرماید . آیه صریح است در اینکه در چشم‏ها تصرّف کرده‏اند نه اینکه در واقعاً ریسمانها را به حرکت آورده باشند. همچنین آیه . این نیز روشن است که به خیال موسی چنین می‏امد که آنها به سرعت حرکت می‏کنند نه اینکه آنها حرکت می‏کرده‏اند. ایضاً . نشان می‏دهد که در اذهان تصرّف کرده زوج را به زوجه تصرف کرده باشند. با این بیان فرق سحر و معجزه روشن می‏شود زیرا معجزه انقلاب حقیقی خارج و واقعیت است مثلا در قضیّه عصای موسی و آتش ابراهیم و شکافتن دریا برای بنی اسرائیل و ناقه صالح و غیره. در خارج عصا مار و دریا شکافته و آتش سرد شده بود. ساحر: سحر کننده. جمع آن در قرآن ساحرون (یونس‏77) و سحرة (طه‏70) آمده است. سحّار صیغه مبالغه است . تسحیر گوئی دلالت بر مبالغه دارد طبرسی ذیل آیه . آن را سحر بعد از سحر خوانده و در اقرب آن را از اساس نهج البلاغه نقل کرده است. آیا سحر در رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم اثر داشت؟ قرآن کریم قول کفار را که آن حضرت را مسحور می‏گفتند به صورت ردّ نقل می‏کند . ایضاً . این آیات روشن می‏کند که آن حضرت مسحور نبوده در این صورت آنچه در مجمع از عایشه و ابن عباس نقل شده که لبید بن اعصم یهودی رسول خداصلی اللّه علیه و آله و سلم را سحر کرد و آن حضرت مریض شد تا جبرئیل معوذتین را آورد و سحر گشوده شد و حضرت شفایافت پنداری بیش نیست طبرسی ره پس از نقل آن مسحور است گوئی در عقل او اختلافی رخ داده خداوند این مطلب را با «وَقالَ الظّالِمُونَ اِنْ تَتَّبِعُونَ اِلّا رَجُلاً مَسْحُوراً. اُنْظُرْ کَیْفَ...» ردّ کرده است بلی ممکن است یهودی و تخترانش خواسته‏اند چنین کاری بکنند ولی نتوانستند و خداوند آن حضرت را از کید آنها مطلع فرموده است. مرحوم فیض روایاتی در این زمینه در صافی تفسیر سوره علق نقل کرده است ولی اگر آنها را قبول کنیم باید بگوئیم: نعوذباللّه آن حضرت مسحور بوده است با آنکه قرآن مجید در نفی آن صراحت دارد. محققین به این نقلها اشاره‏کرده و ردّ نموده‏اند. ولی آیه «یُخَیِّلُ اِلَیْهِ مِنْ سِحْرِ هِمْاَنَّها تَسْعی» که گذشت حاکی از نفوذ سحر آن حضرت می‏دانست که این کار سحر است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: sahar
طاری: sahar
طامه ای: sahal
طرقی: sahar
کشه ای: sahar
نطنزی: sahar


واژه نامه بختیاریکا

اَوسی

جدول کلمات

افسون

پیشنهاد کاربران

سحربه معنای سپیده دم، پگاه

سحر یعنی لحضه ایی که تاریکی به روشنی تبدیل میشه .
مبدل تاریکی به روشنی.

اخرین زمان قبل از طلوع خورشید.
اسم من سحره اسم خواهرم سپیده.
اخرین لحظات قبل از طلوع خورشید و اولین لحظات بعد از طلوع خورشید معتی اسم ما دوتاست👌 بی نظیره


اسمم سحره
بنظرم اسم قشنگیه
سحر یعنی صبحگاه ، پگاه ، سحر خیز بودن

سحر یعنی روشنایی در ترکی به صبح میگن سحر
مثلا صبح بخیر میگن سحریز خیر

سحر:افسون، کسی که همرو جذب خودش میکنه فریبنگی خاصی داره، زیبا و. . . . .
سحر اسم خیلی خوشگلیه و همین طور خااااص

گرگ و میش صبح قبل از طلوع آفتاب مهربانی

سحر به معنای نوری درتاریکی . . . سحر به معنای چراغی در دم دمای صبح . . . . . سحر یعنی زندگی از نوع عشق

سپیده دم

نام سحر نامی زیبا به معنی صبح ، سپیده دم است

صبح خیلی زود
هنگام طلوع خورشید
سپیده دم


راستش اسم خواهر من سحره به نظر من سحر نامی زیبا به معنای سپیده دم است

نام سحر معنی های بسیار متفاوتی می ده .
اگر خواسته باشیم به عمق معنی سحر نگاه بندازیم کتابی قطور تر از مصنوی مولانا نوشته می شه

افسون
سپیده دم
نام سحر معنی های متفاوتی می دهد اگر بخواهیم به عمق معنی این اسم نگاه کنیم کتابی قطور تر از کتاب مثنوی مولانا نوشته می شود


به معنی سپیده دم

اولین نوری که به زمین می تابه. . .


اسم مامان جونم سحر هستش و من مامانمو خیلی دوس دارم♥
سحر : سپیده دم✨

سحر معنی های زیبا یی دارد مانند سپید دم یا صبح

نام بسیار زیبایی ست و به معنای طلوع و روشنایی ست

سحر:سپیده دم✨قبلِ صبح♥️
زیباترین اسمی ک شنیدم🙄♥️

سحر به معنی سپیده دم است

افسون، فسون، جادو

اسم من سحر هستش من موقع سحر دنیا اومدم به نظرمن معنی اسم سحر یعنی لحظه ای قبل از اذان صبح که هوا تازه روشن شده وماه خورشید هر دو درآسمون هستن.

درود برشما دوستان
سحر به معنی :نوید امید
روزنه های امید درتاریکی مطلق.

سحر یعنی زمانی میان ماه و خورشید


سحریعنی نیمه شب قبل سپبده ولی مادر من این اسم و بخاطر اهنگ خواننده مهستی روحش شاد که اون زمان برای دخترش سحرخوند روی من گذاشت ( اهنگ سحر دختر نازم )

افسونگر، وقت خلوت عاشقان حق

سحر نامی بسیار زییا و خاصی است
اسم سحر به معنی :سپیده دم است
که نامی بسیار خاص و همه را جذب خود کرده است

سحریعنی آرامش🌺، سپیده دم🌺

طرح اسم های مشترکم رو تقدیم اسم سحر می کنم

شبی که با تو سَر شود
سپیده اش
ساناز ترین
سَحَر است. . .

( پیمان کریمی )

سحر یعنی روشنایی صبح دختر تپل کوچولوم با خوش قدیمش روزگارمو روشن کرده خیلی خوشحالم افتخار میکنم به دختر تپل خوشگلم

معنی اصلی سحر یعنی گرگ و میش , همون لحظه ای که خورشید بطور کامل طلوع نکرده

من دم دمای صبح دنیا اومدم و اسم منو سحر گذاشتن
سپیده
پگاه
اسم های مشترک هستند

امید . روشنایی . صبح . سپیده دم . فاصله تاریکی و روشنایی

اسم سحر بهترین اسم است اسم سحر یعنی. سپیده دم. دم دمای صبح . ازتون متشکرم که به نوشته من توجه کردیا

sahar یعنی صبح
ولی جادو و افسون میشه sehr

آغاز فردا جدید با ذکر نام خالق توانا

زیباترین اسم دنیا اسم عزیزترین دوستم سحر هست سحر یعنی تمام واژه های زیبایی یعنی جذابیت چشمانش سحر یعنی از طلوع تا طلوع سحر یعنی شاهنشه ایران زمین سحر امپراطور قلمرو زیبایی های مشهد سحر پاکترین وقت خدا سحر یعنی مادر خواهر دوست عشق سحر یعنی تمام دنیای من سحر دوستت دارم خیلی دوست دارم
محمد از خوزستان

سحر یعنی صبح سپیده دم و روشن

روشنایی تابیده شده به طلوع رفاقت ; )

روشنایی تابناک تاریکی های رفاقت

یعنی لحظه ای پاک
لحظه ای آکنده از نیایش
سحر یعنی پاک و دوست دار پیکی

سحر یعنی عشق من قلب من زندگی من

سحربه معنا سپیده دم

افسون، جادو، جادوگری، ساحری، جاذبه، جذبه | بامدادان، پگاه، سپیده دم، شبگیر، شفق، فلق

صبحگاه

سَحَر ( sahar ) اسمی ایرانی هست و در اشعار سعدی و حافظ و فردوسی هم آمده است و معنیش هم طلوع خورشید هست و ربطی به زبان های دیگه نداره . اینکه در طول زمان . . بعضی کلمه ها و اسم ها در زبان های مختلف تقریبا هم وزن شدن ، ، ، یا هم معنی شدن ، ، ، دلیل نمیشه که اون واژه دقیقا از زبان های دیگه باشه.

در اشعار سعدی و حافظ سَحر کاملاً یک واژه عربی هست و در قرآن هم این واژه هست . در ضمن به خاطر این میگن حافظ �، چون حافظِ کل قرآن بوده. به خاطر همین از کلمه های عربی در اشعارش استفاده میکرده.

سحرمعنی الهام حرفی که الهام بشه بهمون یامنادی میشه هم میده. ممنون ازشما

دهخدا به خودت بگو سر کاری یا ما را سرکار گذاشتی


کلمات دیگر: