مترادف چشیدن : خوردن، مزه کردن، مزیدن، ذوق، چشش، آزمودن، تجربه کردن، احساس کردن، درک کردن، دریافتن، لمس کردن
چشیدن
مترادف چشیدن : خوردن، مزه کردن، مزیدن، ذوق، چشش، آزمودن، تجربه کردن، احساس کردن، درک کردن، دریافتن، لمس کردن
فارسی به انگلیسی
to taste
taste
فارسی به عربی
تجربة , رشفة , مذاق , هبة
مترادف و متضاد
۱. خوردن، مزه کردن، مزیدن
۲. ذوق
۳. چشش
۴. آزمودن، تجربه کردن
۵. احساس کردن، درک کردن، دریافتن، لمس کردن
چشیدن، چشیدگی
چشیدن، خوش مزه کردن، لب زدن، مزه کردن، مزه دادن
ازمایش کردن، سنجیدن، محک زدن، کوشش کردن، چشیدن، تحقیق کردن، ازمودن، عیارگیری کردن، عیار گرفتن، باز جویی کردن
چشیدن، مزمزه کردن، خرده خرده نوشیدن، خرد خرد اشامیدن
چشیدن
خوردن، مزه کردن، مزیدن
ذوق
چشش
آزمودن، تجربه کردن
احساس کردن، درک کردن، دریافتن، لمس کردن
فرهنگ فارسی
مزه کردن، خوردن مقداری ازچیزی، امربه چشیدن
( مصدر ) ( چشید چشد خواهد چشید بچش چشنده چشیده . متعدی در متعدی : چشاندن چشانیدن ) ۱ - کمی از چیز خوردنی را در دهان گذاشتن و مزه کردن خوردن مقداری اندک از چیزی برای درک مز. آن . ۲ - احساس کردن دریافتن . ۳ - لذت گرفتن . ۴ - امتحان کردن آزمایش کردن .
( مصدر ) ( چشید چشد خواهد چشید بچش چشنده چشیده . متعدی در متعدی : چشاندن چشانیدن ) ۱ - کمی از چیز خوردنی را در دهان گذاشتن و مزه کردن خوردن مقداری اندک از چیزی برای درک مز. آن . ۲ - احساس کردن دریافتن . ۳ - لذت گرفتن . ۴ - امتحان کردن آزمایش کردن .
فرهنگ معین
(چَ یا چِ دَ ) (مص م . ) ۱ - مزه کردن . ۲ - احساس کردن .
لغت نامه دهخدا
چشیدن. [ چ َ / چ ِ دَ ] ( مص ) اندک چیزی خوردن برای استعلام لذت و مزه آن. ( آنندراج ). مزه کردن و احساس مزه و طعم نمودن. ( ناظم الاطباء ). از چیزی اندک خوردن. ( فرهنگ نظام ). امتحان کردن طعم و مزه مأکولات و مشروبات. چاشنی کردن و چاشنی گرفتن. آگاهی از طعم چیزی یافتن بوسیله زبان. اندک مایه از طعام یا شرابی خوردن برای پی بردن به مزه آن. تَطَعﱡم. تَذَوﱡق ْ. تَلَمﱡطْ. تَغَذﱡم ْ. عَسَل. تَلَمﱡک. لَوس. ( منتهی الارب ). ذوق. ذواق. مذاق. مذاقه. مذاقت :
ازین پس غم او بباید کشید
بسی شور و تلخی بباید چشید.
سوگند خوری گویی شهدو رطب این است.
کز نهال و تخم تتری کی شکر خواهی چشید.
چه حیله کنون پرنشد چون جوال.
زان می بده که دی بصبوحی چشیده ایم.
پس کرده سؤال از چشیدن.
دیدن میوه چون چشیدن نیست
گفت سعدی خیال خام مبر
سیب سیمین برای چیدن نیست.
مست بیفتی تو نیز گر هم از می چشی.
که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید.
اول بچش بعد بگو بی نمک است . ( مجموعه امثال چ هندوستان ).
|| بمعنی مطلق خوردن. ( آنندراج ). خوردن طعام یا نوشیدن شراب. نوش جان کردن :
ز گیتی یکی دخمه شان بود بهر
چشیدند بر جای تریاک زهر.
ز گیتی همه زهر باید چشید.
زگنجشکش لگد باید چشیدن.
که این درد هر کس بباید چشید
شکیبائی و نام باید گزید.
نبد رنج مهرک مرا در شمار.
ازین پس غم او بباید کشید
بسی شور و تلخی بباید چشید.
فردوسی.
ای آنکه نخوردستی می گر بچشی زآن سوگند خوری گویی شهدو رطب این است.
منوچهری.
خار مدرو تا نگردد دست و انگشتان فکارکز نهال و تخم تتری کی شکر خواهی چشید.
ناصرخسرو.
چشیدی بسی چرب و شیرین و شورچه حیله کنون پرنشد چون جوال.
ناصرخسرو.
ای ساقی الغیاث که بس ناشتالبیم زان می بده که دی بصبوحی چشیده ایم.
خاقانی.
صد تنگ شکر چشیده هردم پس کرده سؤال از چشیدن.
عطار.
گفتم ای بوستان روحانی دیدن میوه چون چشیدن نیست
گفت سعدی خیال خام مبر
سیب سیمین برای چیدن نیست.
سعدی ( از ضیاء ).
مست می عشق را عیب مکن سعدیامست بیفتی تو نیز گر هم از می چشی.
سعدی.
بهار میگذرد دادگسترا دریاب که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید.
حافظ.
- امثال :اول بچش بعد بگو بی نمک است . ( مجموعه امثال چ هندوستان ).
|| بمعنی مطلق خوردن. ( آنندراج ). خوردن طعام یا نوشیدن شراب. نوش جان کردن :
ز گیتی یکی دخمه شان بود بهر
چشیدند بر جای تریاک زهر.
فردوسی.
که چندین بلاها بباید کشیدز گیتی همه زهر باید چشید.
فردوسی.
چو شاهین بازماند از پریدن زگنجشکش لگد باید چشیدن.
( ؟ ).
|| احساس کردن. ( ناظم الاطباء ). دریافتن و درک نمودن چیزی یا امری : که این درد هر کس بباید چشید
شکیبائی و نام باید گزید.
فردوسی.
چشیدم بسی تلخی روزگارنبد رنج مهرک مرا در شمار.
فردوسی.
ز گیتی گر آباد گردی به گنج چشیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) اندک چیزی خوردن برای استعلام لذت و مزه ٔ آن . (آنندراج ). مزه کردن و احساس مزه و طعم نمودن . (ناظم الاطباء). از چیزی اندک خوردن . (فرهنگ نظام ). امتحان کردن طعم و مزه ٔ مأکولات و مشروبات . چاشنی کردن و چاشنی گرفتن . آگاهی از طعم چیزی یافتن بوسیله ٔ زبان . اندک مایه از طعام یا شرابی خوردن برای پی بردن به مزه ٔ آن . تَطَعﱡم . تَذَوﱡق ْ. تَلَمﱡطْ. تَغَذﱡم ْ. عَسَل . تَلَمﱡک . لَوس . (منتهی الارب ). ذوق . ذواق . مذاق . مذاقه . مذاقت :
ازین پس غم او بباید کشید
بسی شور و تلخی بباید چشید.
ای آنکه نخوردستی می گر بچشی زآن
سوگند خوری گویی شهدو رطب این است .
خار مدرو تا نگردد دست و انگشتان فکار
کز نهال و تخم تتری کی شکر خواهی چشید.
چشیدی بسی چرب و شیرین و شور
چه حیله کنون پرنشد چون جوال .
ای ساقی الغیاث که بس ناشتالبیم
زان می بده که دی بصبوحی چشیده ایم .
صد تنگ شکر چشیده هردم
پس کرده سؤال از چشیدن .
گفتم ای بوستان روحانی
دیدن میوه چون چشیدن نیست
گفت سعدی خیال خام مبر
سیب سیمین برای چیدن نیست .
مست می عشق را عیب مکن سعدیا
مست بیفتی تو نیز گر هم از می چشی .
بهار میگذرد دادگسترا دریاب
که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید.
- امثال :
اول بچش بعد بگو بی نمک است . (مجموعه ٔ امثال چ هندوستان ).
|| بمعنی مطلق خوردن . (آنندراج ). خوردن طعام یا نوشیدن شراب . نوش جان کردن :
ز گیتی یکی دخمه شان بود بهر
چشیدند بر جای تریاک زهر.
که چندین بلاها بباید کشید
ز گیتی همه زهر باید چشید.
چو شاهین بازماند از پریدن
زگنجشکش لگد باید چشیدن .
|| احساس کردن . (ناظم الاطباء). دریافتن و درک نمودن چیزی یا امری :
که این درد هر کس بباید چشید
شکیبائی و نام باید گزید.
چشیدم بسی تلخی روزگار
نبد رنج مهرک مرا در شمار.
ز گیتی گر آباد گردی به گنج
بیاید چشیدن بفرجام رنج .
اگر چنان کارها کرد کیفر کرده چشیده . (تاریخ بیهقی ).
زهر است نعمتش چونیابد همی رها
از مرگ هر کسی که چشیده ست نعمتش .
روزی بچشی جزای فعلت
رنجی که همی مرا چشانی .
خوش است جهان از ره چشیدن
چون شکر و چون شیر و مغز بادام .
غلام در اول محنت غرق شدن نچشیده بود. (گلستان ).
دمی تو شربت وصلم نداده ای جانا
همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو.
|| لذت گرفتن . (ناظم الاطباء) :
هوی را با هوس الفت تو دادی
برای لذت شهوت چشیدن .
|| امتحان و آزمایش کردن . (ناظم الاطباء). تجربه کردن . آزمودن : در خدمت وی گرم و سرد بسیار چشید. (تاریخ بیهقی ). این خواجه از چهارده سالگی باز... گرم و سرد بسیار چشید. (تاریخ بیهقی ).
- مثال :
فلان کس خیلی گرم و سرد روزگار چشیده .
ازین پس غم او بباید کشید
بسی شور و تلخی بباید چشید.
فردوسی .
ای آنکه نخوردستی می گر بچشی زآن
سوگند خوری گویی شهدو رطب این است .
منوچهری .
خار مدرو تا نگردد دست و انگشتان فکار
کز نهال و تخم تتری کی شکر خواهی چشید.
ناصرخسرو.
چشیدی بسی چرب و شیرین و شور
چه حیله کنون پرنشد چون جوال .
ناصرخسرو.
ای ساقی الغیاث که بس ناشتالبیم
زان می بده که دی بصبوحی چشیده ایم .
خاقانی .
صد تنگ شکر چشیده هردم
پس کرده سؤال از چشیدن .
عطار.
گفتم ای بوستان روحانی
دیدن میوه چون چشیدن نیست
گفت سعدی خیال خام مبر
سیب سیمین برای چیدن نیست .
سعدی (از ضیاء).
مست می عشق را عیب مکن سعدیا
مست بیفتی تو نیز گر هم از می چشی .
سعدی .
بهار میگذرد دادگسترا دریاب
که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید.
حافظ.
- امثال :
اول بچش بعد بگو بی نمک است . (مجموعه ٔ امثال چ هندوستان ).
|| بمعنی مطلق خوردن . (آنندراج ). خوردن طعام یا نوشیدن شراب . نوش جان کردن :
ز گیتی یکی دخمه شان بود بهر
چشیدند بر جای تریاک زهر.
فردوسی .
که چندین بلاها بباید کشید
ز گیتی همه زهر باید چشید.
فردوسی .
چو شاهین بازماند از پریدن
زگنجشکش لگد باید چشیدن .
(؟).
|| احساس کردن . (ناظم الاطباء). دریافتن و درک نمودن چیزی یا امری :
که این درد هر کس بباید چشید
شکیبائی و نام باید گزید.
فردوسی .
چشیدم بسی تلخی روزگار
نبد رنج مهرک مرا در شمار.
فردوسی .
ز گیتی گر آباد گردی به گنج
بیاید چشیدن بفرجام رنج .
فردوسی .
اگر چنان کارها کرد کیفر کرده چشیده . (تاریخ بیهقی ).
زهر است نعمتش چونیابد همی رها
از مرگ هر کسی که چشیده ست نعمتش .
ناصرخسرو.
روزی بچشی جزای فعلت
رنجی که همی مرا چشانی .
ناصرخسرو.
خوش است جهان از ره چشیدن
چون شکر و چون شیر و مغز بادام .
ناصرخسرو.
غلام در اول محنت غرق شدن نچشیده بود. (گلستان ).
دمی تو شربت وصلم نداده ای جانا
همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو.
سعدی .
|| لذت گرفتن . (ناظم الاطباء) :
هوی را با هوس الفت تو دادی
برای لذت شهوت چشیدن .
ناصرخسرو.
|| امتحان و آزمایش کردن . (ناظم الاطباء). تجربه کردن . آزمودن : در خدمت وی گرم و سرد بسیار چشید. (تاریخ بیهقی ). این خواجه از چهارده سالگی باز... گرم و سرد بسیار چشید. (تاریخ بیهقی ).
- مثال :
فلان کس خیلی گرم و سرد روزگار چشیده .
فرهنگ عمید
خوردن مقدار کمی از چیزی برای پی بردن به مزۀ آن، اندکی از یک چیز خوردنی در دهان گذاشتن، مزه کردن.
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] چشیدن مزه کردن چیزی را گویند.
چشیدن ، مزه کردن چیزی با حسّ چشایی است.
کاربرد چشیدن در فقه
از آن به مناسبت در باب صوم و تجارت سخن رفته است.
چشیدن در حال روزه
چشیدن غذا جهت تشخیص مزۀ آن برای روزه دار جایز است و اگر به طور اتفاقی و بدون قصد، به حلق فرو رود روزه باطل نمی شود؛ اما اگر با علم به اینکه با چشیدن، غذا- به طور قهری یا از روی فراموشی- به حلق فرو می رود، آن را بچشد، افطار عمدی محسوب می شود و قضا و کفاره دارد. برخی گفته اند در فرض نخست (فرو رفتن به حلق به طور اتفاقی و بدون قصد) نیز اگر چشیدن بدون غرضی صحیح باشد قضا لازم است.
تجارت و چشیدن
...
چشیدن ، مزه کردن چیزی با حسّ چشایی است.
کاربرد چشیدن در فقه
از آن به مناسبت در باب صوم و تجارت سخن رفته است.
چشیدن در حال روزه
چشیدن غذا جهت تشخیص مزۀ آن برای روزه دار جایز است و اگر به طور اتفاقی و بدون قصد، به حلق فرو رود روزه باطل نمی شود؛ اما اگر با علم به اینکه با چشیدن، غذا- به طور قهری یا از روی فراموشی- به حلق فرو می رود، آن را بچشد، افطار عمدی محسوب می شود و قضا و کفاره دارد. برخی گفته اند در فرض نخست (فرو رفتن به حلق به طور اتفاقی و بدون قصد) نیز اگر چشیدن بدون غرضی صحیح باشد قضا لازم است.
تجارت و چشیدن
...
wikifeqh: چشیدن
گویش اصفهانی
تکیه ای: bečeši
طاری: (vâ)čišd(mun)
طامه ای: čišâɂan
طرقی: vâčišâymun
کشه ای: vâčišâymun
نطنزی: vâčištan / čišâɂan
واژه نامه بختیاریکا
سَر زُو زِیدِن؛ طُم گِریدِن
جدول کلمات
مز
پیشنهاد کاربران
Taste
چشیدن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " چشیدن" می نویسد : ( ( چشیدن در پهلوی در ریخت جخشیتن čaxšitan بکار می رفته است. در این زبان چاشتن čāštan و چاشیتنčāšitan ، در معنی آموختن به کار یرده می شده است . ستاک در هر دو مصدر یکی است و چاش ریختی کوتاه شده از چَخْش می تواند بود . واژه ی تازی " ذوق " نیز هم در معنی چشیدن به کار می رود هم در معنی آموزش نهانی و بی میانجی و به " دل " . همانندی معنایی در آن دو مصدر پهلوی با " ذوق " که در ادب نهانگرایانه و صوفیانه ی پارسی به گستردگی به کار برده شده است ، نکته ای است باریک و شایسته ی درنگ و بررسی ) )
( ( مرا با شما هم به فرجام کار
بباید چشیدن بد روزگار ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 352. )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " چشیدن" می نویسد : ( ( چشیدن در پهلوی در ریخت جخشیتن čaxšitan بکار می رفته است. در این زبان چاشتن čāštan و چاشیتنčāšitan ، در معنی آموختن به کار یرده می شده است . ستاک در هر دو مصدر یکی است و چاش ریختی کوتاه شده از چَخْش می تواند بود . واژه ی تازی " ذوق " نیز هم در معنی چشیدن به کار می رود هم در معنی آموزش نهانی و بی میانجی و به " دل " . همانندی معنایی در آن دو مصدر پهلوی با " ذوق " که در ادب نهانگرایانه و صوفیانه ی پارسی به گستردگی به کار برده شده است ، نکته ای است باریک و شایسته ی درنگ و بررسی ) )
( ( مرا با شما هم به فرجام کار
بباید چشیدن بد روزگار ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 352. )
کلمات دیگر: