مترادف مزه : طعم، چاشنی، لذت، ذائقه، لوس، گزک، نقل، لطیفه، شوخی، جوک
مزه
مترادف مزه : طعم، چاشنی، لذت، ذائقه، لوس، گزک، نقل، لطیفه، شوخی، جوک
فارسی به انگلیسی
taste, snack, chips, [fig.] interest
appetizer, flavor, relish, savour, smack, taste, zest
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
چاشنی
لذت
ذائقه
لوس
گزک، نقل
لطیفه، شوخی، جوک
۱. طعم
۲. چاشنی
۳. لذت
۴. ذائقه
۵. لوس
۶. گزک، نقل
۷. لطیفه، شوخی، جوک
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) کیفیتی که از چشیدن و جویدن و نوشیدن چیزی احساس شود مانند : شیرینی شوری تلخی . ۲ - خوراکی مختصر که با مشروب خورند از قبیل آجیل سبزی و غیره . توضیح آنچه که امروز مز. شراب میگوییم سابقا نقل گفته میشده است . یامز. عرق . ۱ - خوراکی مختصر که با مشروب خورند . ۲ - امرد مفعول . ۳ - لذت غذا . ۴ - نفع سود : و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما مردمانرا منفعت بسیارست دروی ولیکن بزه او از نفع بیشترست . خردمند باید که چنان خورد که مز. او بیشتر از بزه بود ... ۵ - ( اسم ) عمل مزیدن . یا مز. دهان ( دهن ) کسی را فهمیدن . مقصود او را فهمیدن بقصد اوپی بردن .
صورتی است از مژه
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مزه . [ م ُ زَ / زِ ] (اِ) صورتی است از مژه . (صحاح الفرس ). رجوع به مژه شود.
مزة. [ م َزْ زَ ] (ع اِ) می خوش مزه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مُزّة.
مزة. [ م َزْ زَ ] ( ع اِ ) می خوش مزه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مُزّة.
مزة. [ م ُزْ زَ ] ( ع اِ ) می ترش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). می ترشی که ترشی آن نامطبوع باشد. ( ناظم الاطباء ). مَزَّة.
مزة. [ م ِزْ رَ ] ( اِخ ) دهی است به دمشق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). قریه ای از غوطه دمشق. ( ضحی الاسلام جزء ثالث ص 82 ). قریه ای سرسبز و بزرگ در میان باغهای حومه دمشق ، فاصله اش تا دمشق نیم فرسخ است و قبر دحیه کلبی ( از اصحاب حضرت رسول اکرم ) در آنجا است ، وبدینجهت آن را مزة کلب گویند. ( از معجم البلدان ).
مزه. [ م َزْه ْ ] ( ع مص ) لاغ کردن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). مَزح. ( اقرب الموارد ). مزاح نمودن. ( از ناظم الاطباء ).
مزه. [ م َ زَ / زِ / م َزْ زَ / زِ ] ( اِ ) طَعم. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( صحاح الفرس ). احساس و ادراکی که پس از تأثیر یک شی بر روی حس ذائقه حاصل میشود. طعم ، و آن چیزی است که دریابند با قوه ٔچشائی. طَعب. انواع مزه ها عبارتند از: شیرین ، تلخ ، شور، ترش ، دِبش ، لب ترش ، گس ، تند، زبان گز، مَلَس ، لب شور، شورمزه ، ترش و شیرین ، میخوش ، مُزّ :
رنگ و مزه بوی و شکل هست در این خاک
تا ز درون گونه گون بریزد بیرون.
بر دهریان بس است گوا ما را.
و ان مغز تلخ باز بدوی اندر.
ابر و باد اینک نمکها پیش خوان افشانده اند.
- بدمزگی . رجوع به بدمزگی شود.
- بدمزه . رجوع به بدمزه شود.
- بی مزگی .رجوع به بی مزگی شود.
- بی مزه . رجوع به بی مزه شود.
- ترش مزه ؛ که مزه ترش دارد. دارای طعم ترش.
- تلخ مزه ؛ دارای طعم تلخ. که مزه تلخ دارد: نخستین قدح به دشخواری خوردم که تلخ مزه بود. ( نوروزنامه ). و رجوع به تلخ شود.
مزة. [ م َزْ زَ ] (ع مص ، اِ) یکبار مکیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || اندک نوشیدن شراب . (منتهی الارب ).
مزه . [ م َزْه ْ ] (ع مص ) لاغ کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مَزح . (اقرب الموارد). مزاح نمودن . (از ناظم الاطباء).
مزة. [ م ِزْ رَ ] (اِخ ) دهی است به دمشق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). قریه ای از غوطه ٔ دمشق . (ضحی الاسلام جزء ثالث ص 82). قریه ای سرسبز و بزرگ در میان باغهای حومه ٔ دمشق ، فاصله اش تا دمشق نیم فرسخ است و قبر دحیه ٔ کلبی (از اصحاب حضرت رسول اکرم ) در آنجا است ، وبدینجهت آن را مزة کلب گویند. (از معجم البلدان ).
رنگ و مزه بوی و شکل هست در این خاک
تا ز درون گونه گون بریزد بیرون .
ناصرخسرو.
چندین هزار بوی و مزه و صورت
بر دهریان بس است گوا ما را.
ناصرخسرو.
چون یافتش مزه ترش و ناخوش
و ان مغز تلخ باز بدوی اندر.
ناصرخسرو (دیوان چ عبدالرسولی ص 504).
وز برای آنکه ماهی بی نمک ندهد مزه
ابر و باد اینک نمکها پیش خوان افشانده اند.
خاقانی .
- بامزه . رجوع به بامزه شود.
- بدمزگی . رجوع به بدمزگی شود.
- بدمزه . رجوع به بدمزه شود.
- بی مزگی .رجوع به بی مزگی شود.
- بی مزه . رجوع به بی مزه شود.
- ترش مزه ؛ که مزه ٔ ترش دارد. دارای طعم ترش .
- تلخ مزه ؛ دارای طعم تلخ . که مزه ٔ تلخ دارد: نخستین قدح به دشخواری خوردم که تلخ مزه بود. (نوروزنامه ). و رجوع به تلخ شود.
- تندمزه ؛ دارای طعم تند و تیز.
- خوش مزگی ؛ خوش طعمی . رجوع به خوش مزگی شود.
- خوش مزه ؛ خوش طعم و خوش چاشنی و گوارا و خوش آیند در ذائقه و لذیذ.(ناظم الاطباء). دارای طعم خوش . و رجوع به خوش مزه شود.
- راست مزه . رجوع به راست مزه شود.
- شورمزه ؛ دارای طعم شور.
- شیرین مزه ؛ دارای طعم شیرین .
- مزه ٔ پسین ؛ آخرین مزه ٔ طعام . خُلفة. (منتهی الارب ). و رجوع به خلفة شود.
- مزه ٔ دهن کسی را دانستن (فهمیدن ) و یا مزه ٔ دهان کسی را چشیدن ؛ فهمیدن نظر و عقیده ٔ او درباره ٔچیزی . نیت او را دریافتن .
- مزه ٔ کاه دادن ؛ کنایه از بی مزه بودن .
- امثال :
آشپز که دو تا شد آش یا شور است یا بی مزه .
|| ذوق . (ناظم الاطباء). حس ذائقه . ذائقه . مذاق . چشش . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) :
دیدن ز ره چشم و شنیدن ز ره گوش
بوی از ره بینی چو مزه کام و زبان را.
ناصرخسرو.
|| طعم خوش . لذات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گاو در بغداد آید ناگهان
بگذرد از این سران تا آن سران
زانهمه عیش و خوشیها و مزه
او نبیند غیر قشر خربزه .
مولوی .
- مزه دادن ؛خوش طعم بودن . خوش مزه بودن . طعم خوش داشتن :
- امثال :
خیزی هرکس به دهان خودش مزه می دهد .
|| نقل [ ن ُ / ن َ ] که با شراب خورند جهت تغییر ذائقه .مزه ٔ شراب . زاکوسگا. نقل شراب . سپندانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سبزیها و دیگر چیزها که مزه را شایست همه را بر باید کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 257).
- امثال :
مزه ٔ لوطی خاک است .
- مزه ساختن ؛ مزه کردن ،تنقل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| لذّة. (منتهی الارب ) (دهار). لذت . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (صحاح الفرس ) :
چو فرزند باشد بیابد مزه
ز بهر مزه دور گردد بزه .
فردوسی .
نه از خواب و از خورد بودش مزه
نه بگسست از چشم او نایزه .
عنصری .
بی سود بود هر چه خورد مردم در خواب
بیدار شناسد مزه از منفعت و ضر.
ناصرخسرو.
شما تشنه ٔ آب شهوات و مزه ها می باشید. (معارف بهأولد). ایشان در خوشیهای فسرده ٔ خود مستغرق اند و از خوشیها و مزه های من بی خبرند. (معارف بهأولد).
نیست در کار ز تکرار بزه
لیک آن می برد از کارمزه .
جامی .
نکوهیده ده کار برده گروه
نکوهیده تر نزد دانش پژوه ...
دگر دانشومند کو از بزه
نترسد چو چیزی بود بامزه .
؟
- مزه یافتن ؛ التذاد. لذت بردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| سود. فاید. منفعت : مردمان را منفعت بسیار است در [ شراب ] ولیکن بزه او از نفع بیشتر است . خردمند باید که چنان خورد که مزه ٔ او بیشتر از بزه بود تا بر او وبال نگردد. (نوروزنامه ). || تمتع. بهره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همی یاد کرد از گناه و بزه
ندانست از آن زندگانی مزه .
فردوسی .
ورا از تن خویش باشد بزه .
بزه کی گزیند کسی بی مزه .
فردوسی .
بوالحسن و بوالعلا نیز آمدند و هم از این طرز جواب بکتغدی بیاوردند و هر دو فرزند پسر و دختر را به امیر سپرده و گفته که او را مزه نمانده است از زندگانی که چشم و دست و پای ندارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 662). اکنون خود را گویم چون ترا مزه ای نیست از عالم حیوانی از اﷲ بخواه تا این هستیت را محو کند. (معارف بهأولد). مجبور خود نام با خود دارد یعنی بی مراد و بی چاره و عاجز و بی مزه . (معارف بهأولد). آدمی هر چند زیرکتر باشد عیب بین تر باشدلاجرم بی مزه تر باشد و با رنجتر باشد. (معارف بهأولد). || شیرینی . طعم شیرین :
مزه اندر شکر و بوی به مشک اندر
هر دو از بهر تو مانده ست چنین پنهان .
ناصرخسرو.
|| چاشنی . (ناظم الاطباء). || خوشی . شیرینی . فرح . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فان گفت مرا اکنون مزه ٔ زندگانی برفت و پادشاهی بکار نیاید. (مجمل التواریخ والقصص ). تا مزه ٔ همه چیز را از خود برنگیرم به مزه ٔ تو ای اﷲ نرسم . (معارف بهأولد).
- بامزه ؛ مفرح . خوشی آور. فرحناک :
جیحون خوش است و بامزه و دریا
از ناخوشی و زهر چو طاعون است .
ناصرخسرو.
- بی مزه ؛ ناخوش آیند :
این رهگذری بیقرار و زشت است
زین بی مزه تر مستقر نباشد.
ناصرخسرو.
|| سرور. شادی : و این عشق ها و مزه ها تو میدهی . (معارف بهاء ولد).
- بامزه ؛ مسرور. شادان . خوش :
اگر چه دلم بود از آن بامزه
همی کاشتم تخم رنج و بزه .
فردوسی .
- امثال :
مزه ٔ هر شوخی یکدفعه است .
|| تعجب . شگفتی . غرابت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مزه در این جاست که با اینهمه کارهای زشت خود رامستحق ستایش نیز میداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || طراوت . زیبائی . خوبی :
چو خورشید آید به برج بُزه
جهان را ز بیرون نماند مزه .
ابوشکور.
|| اجر. پاداش : ادراکات من دست آموزاﷲ است و مزه از اﷲ میگیرم . (معارف بهأولد).
مزة. [ م ُزْ زَ ] (ع اِ) می ترش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). می ترشی که ترشی آن نامطبوع باشد. (ناظم الاطباء). مَزَّة.
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] خوراک مختصری که با شراب می خورند.
۳. [قدیمی، مجاز] بهره، نصیب.
* مزه دادن (داشتن ): (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] خوشایند بودن.
۱. کیفیتی که از چشیدن یا نوشیدن چیزی احساس شود مثل شوری، تلخی، و شیرینی؛ طعم.
۲. [مجاز] خوراک مختصری که با شراب میخورند.
۳. [قدیمی، مجاز] بهره؛ نصیب.
〈 مزه دادن (داشتن): (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] خوشایند بودن.
دانشنامه عمومی
در قرآن نیز مزه ها چنین آمده است:
مزه کردن یا چشیدن قرار دادن جزئی از یک چیز یا غذا روی زبان برای تعیین مزهٔ آن است. انسان با استفاده از غده های چشایی روی زبان خود، قادر به چشیدن مزه غذاهای مختلف است. زبان پوشیده از برآمدگی های بسیار ریزی است که در اطراف خود غده های چشایی را جای داده اند. در قسمت پشت و جلو و اطراف زبان توده ای از این غده به چشم می خورد. رگ های عصبی که از غده های چشایی به سوی مغز امتداد یافته اند، ترشی، شیرینی، تلخی و شوری غذا را به اطلاع می رسانند.
شیرینی یا مزهٔ شیرین یکی از مزه های پنج گانه است که اغلب در دنیا تجربه ای لذت بخش قلمداد می شود. این مزه را بیش از هر چیز با غذاهایی که شامل مقدار زیادی کربوهیدرات ساده مثل شکر هستند همبسته می دانند.
تلخی یا مزهٔ تلخ لغتی است برای توصیف طیفی از مزه یا احساسی مدروک شده توسط حس چشایی که در گیاهانی همچون ترخون و دانهٔ قهوه وجود دارد. به ماده ای که مزهٔ تلخ دارد، تلخ گفته می شود.
مزه ممکن است به یکی از موارد زیر نیز اشاره داشته باشد:
مدل استاندارد
بر خلاف مکانیک کلاسیک، که در آن نیروها فقط اندازهٔ حرکت ذره یا جرم را دگرگون می کنند، در فیزیک کوانتومی، نیروی ضعیف می تواند ماهیت وجودی یک ذره، حتی یک ذرهٔ بنیادی را دیگر کند؛ بنابراین ذرات بنیادی ابدی نیستند، از یک کوارک می توان کوارک دیگری با جرم های مختلف و بار الکتریکی متفاوتی ساخت، و برای لپتون ها هم به همین گونه دگرگونی ها امکان پذیر است. از دیدگاه مکانیک کوانتومی، تغییر مزهٔ یک ذره توسط نیروی ضعیف در اصل هیچ تفاوتی با تغییر مسیر چرخش آن از طریق تعامل الکترومغناطیسی ندارد، و باید با عدد کوانتومی نیز توصیف شود. به طور خاص، حالت کوانتومی مزه ممکن است تحت تأثیر برهم نهی کوانتومی قرار گیرد.
در فیزیک اتمی عدد کوانتومی اصلی یک الکترون نمایانگر آن لایه الکترونی است که آن الکترون در آن قرار دارد و تراز انرژی همهٔ اتم را در آنجا تعیین کرده است. به همین گونه، پنج عدد کوانتومی مزهٔ یک کوارک مشخص می کنند که کدام یک از شش مزه (u, d, s, c, b, t) را آن کوارک داراست، و زمانی که این کوارک ها در هم آمیخته شوند نتیجهٔ آن باریون ها و مزون های متفاوتی با جرم ها، بارهای الکتریکی، و حالت های فروپاشی متفاوت خواهد بود.
اگر دو یا چند ذره دارای تعاملات یکسان باشند، آن ها ممکن است بدون تأثیرگذاری فیزیکی مبادله شوند. هر ترکیب خطی (مختلط) از این دو ذره، تا زمانی که این دو ذره (متعامد) یا برهم عمود باشند بین آن ها تأثیرگذاری فیزیکی مبادله نمی شود.در کرومودینامیک کوانتومی، مزه یک تقارن کروی است. از سوی دیگر، در برهمکنش الکتروضعیف این تقارن شکسته است و پروسهٔ دگرگون شدن مزه حضور دارد، مانند نوسانات نوترینو و واپاشی کوارک.
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
( ( بخورد و برو آفرین کرد سخت
مزه یافت خواندش ورا نیکبخت ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 281. )