مترادف صلب : بردبار، شکیبا، صبور، بردارکشیدن، دارزدن
متضاد صلب : ناصبور
hard
loin
تصوير عيسي بر بالا ي صليب , مصلوب ساختن
محکم , سخت , سخت و درخشان (مانند الماس) , سخت کردن , تبديل به جسم جامد کردن , مشکل کردن , سخت شدن , ماسيدن , سفت کردن , پينه خورده کردن , بي حس کردن , پوست کلفت کردن , انحناء ناپذير , جامد , ز جسم , ماده جامد , سفت , مکعب , سه بعدي , استوار , قوي , خالص , ناب , بسته , منجمد , يک پارچه , حجمي , توپر , نيرومند , قابل اطمينان
بردبار، شکیبا، صبور ≠ ناصبور
بردارکشیدن، دارزدن
۱. بردبار، شکیبا، صبور
۲. بردارکشیدن، دارزدن ≠ ناصبور
(صَ) [ ع . ] (ص .) بردبار، صبور.
(صُ) [ ع . ] 1 - (ص .) سخت ، محکم . 2 - درشت . 3 - قوی . 4 - (اِ.) استخوان های پشت ، کمر. 5 - مجازاً نطفه .
صلب . [ ص ُ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ صَلیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به صلیب شود.
صلب . [ ص ُل ْ ل َ ] (ع ص ) سخت . || استوار. || (اِ) سنگ فسان . (منتهی الارب ). حجرالمسن .
صلب . [ ص َ ] (اِخ ) وادی صلب بین آمد و میافارقین است . (معجم البلدان ).
صلب . [ ص َ ل َ ] (ع اِ) چربش استخوان و فی الحدیث : لما قدم مکة اتاه اصحاب الصلب ؛ ای الذین یجمعون العظام و یستخرجون ودکها و یأتدمون به . || استخوان پشت . (منتهی الارب ). مازوی پشت . (مهذب الاسماء). عظم من لدن الکاهل الی العجب . (قاموس ). || زمین درشت . (منتهی الارب ).
صلب . [ ص ُ ] (اِخ ) جوهری آرد که آن موضعی است به صَمّان . (معجم البلدان ).
صلب . [ ص ُ ] (اِخ ) کوهی است بنی مرةبن عباس را. (معجم البلدان ).
فرخی .
سنائی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
مولوی .
مولوی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
صلب . [ ص ُ ل َ ] (ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ).
صلب . [ ص َ ] (ع مص )بر دار کشیدن . (منتهی الارب ). بر دار کردن . (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) : بعضی از شر بود که آسان تر بود از بعضی ، چنانکه ضرب از قتل و قتل از صلب و صلب ازتمثیل . (ابوالفتوح رازی ). و با کردن صرف شود. || برآوردن چربش استخوانها را و سوختن آن را. || بریان کردن گوشت را. || ساختن دو چلیپ بر سر دلو. || مداومت کردن تب و سخت شدن آن . (منتهی الارب ). تب گرم شدن . (تاج المصادربیهقی ). تب گرم آمدن . (مصادر زوزنی ). سخت شدن تب .
۱. مصلوب کردن؛ به دار آویختن؛ به دار زدن؛ کسی را بر دار کشیدن.
۲. درآوردن چربی و مغز استخوان.
۳. بریان کردن گوشت.
۱. شدید؛ قوی؛ سخت؛ درشت.
۲. (اسم) استخوان پشت؛ تیرۀ پشت؛ کمر.
۳. (اسم) [مجاز] نسل و اولاد.
(صُلب) جسم جامدِ سفت و محکم (Rigid body) به سیستمی گفته می شود که شامل تعداد زیادی ذرات ثابت است که فاصلهٔ آنها از یکدیگر نیز همواره ثابت است. این فاصله حتی در صورتی که به جسم نیرویی وارد شود و یا حرکت کند ثابت می ماند. دنیای پیرامون ما سرشار از اجسام صلب است. از پایه های پل گرفته تا دندانه های یک چنگال همگی اجسام صلب اند. در واقع به جسمی که فاصله بین نقاط آن تغییر نکند جسم صُلب گفته می شود.