درونه
فارسی به انگلیسی
content, core, entrails, medulla, nucleus
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - کمان حلاجی . ۲ - هر چیز کمانی . ۳ - قوس و قزح .
دهی است از دهستان کنار شهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
درونه . [ ] (اِخ ) (قلعه ٔ...) قلعه ای است که بیهقی گوید: یوسف بن ناصرالدین سبکتکین بسال 423 هَ . ق . در آنجا درگذشته است . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252 شود.
سفید برف برآمد ز کوهسار سیاه
و چون درونه شد آن سرو بوستان آرا.
رودکی .
میغ ماننده ٔ پنبه است و ورا باد نداف
هست سد کیس درونه که بدو پنبه زنند.
ابوالمؤید.
بنفشه زاربپوشید روزگار به برف
درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف .
کسائی .
سرو بودیم چند گاه بلند
کوژ گشتیم و چون درونه شدیم .
کسائی .
سر سرو سهی شد باژگونه
دو تا شد پشت او همچون درونه .
(ویس و رامین ).
کمان وی [ کیومرث ] بدان روزگار چوبین بود بی استخوان ، یکپاره ، چون درونه ٔ حلاجان . (نوروزنامه ص 39).
نرسد بر شرف قدر تو هر شاعر کو
خاطری دارد نظّام و زبانی وصّاف
لفظقوس ارچه بود شامل نام هر دو
شبه قوس قزح نیست درونه ٔ نداف .
کمال اسماعیل (از آنندراج ).
|| قوس قزح . (برهان ) (آنندراج ).
لابه کنم که هی بیا درده بانگ الصلا
او کتف این چنین کند که به درونه خوشترم .
مولوی (از آنندراج )
|| نهان . ضمیر. باطن :
چون غمزده را در آن تحیر
از خوردن غم درونه شد پر.
امیرخسرو.
|| به معنی درون که کنایه از شکم باشد. (برهان ).
درونه . [ دَ ن َ/ ن ِ ] (اِ) به معنی درونک است و آن گیاهی باشد شبیه به عقرب . (برهان ). بیخ گیاهی است دوائی که شبیه به کژدم باشد و آن را معرب ساخته اند درونج عقربی خوانند. (جهانگیری ) (از آنندراج ). و رجوع به درونج شود.
درونه . [ دُ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنار شهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر. واقع در 60هزارگزی جنوب باختری بردسکن و سر راه مالرو عمومی بردسکن به درونه با 628 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
لابه کنم که هی بیا درده بانگ الصلا
او کتف این چنین کند که به درونه خوشترم.
چون غمزده را در آن تحیر
از خوردن غم درونه شد پر.
درونه. [ دَ / دُ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) کمان حلاجان. ( لغت فرس اسدی ). کمان حلاج. ( برهان ). کمان ندافی و آن را کمان کودک نیز خوانند. ( جهانگیری ). کمان حلاجی. ( آنندراج ) :
سفید برف برآمد ز کوهسار سیاه
و چون درونه شد آن سرو بوستان آرا.
هست سد کیس درونه که بدو پنبه زنند.
درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف.
کوژ گشتیم و چون درونه شدیم.
دو تا شد پشت او همچون درونه.
نرسد بر شرف قدر تو هر شاعر کو
خاطری دارد نظّام و زبانی وصّاف
لفظقوس ارچه بود شامل نام هر دو
شبه قوس قزح نیست درونه نداف.
درونه. [ دَ ن َ/ ن ِ ] ( اِ ) به معنی درونک است و آن گیاهی باشد شبیه به عقرب. ( برهان ). بیخ گیاهی است دوائی که شبیه به کژدم باشد و آن را معرب ساخته اند درونج عقربی خوانند. ( جهانگیری ) ( از آنندراج ). و رجوع به درونج شود.
درونه. [ ] ( اِخ ) ( قلعه ٔ... ) قلعه ای است که بیهقی گوید: یوسف بن ناصرالدین سبکتکین بسال 423 هَ. ق. در آنجا درگذشته است. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252 شود.
درونه. [ دُ ن َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کنار شهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر. واقع در 60هزارگزی جنوب باختری بردسکن و سر راه مالرو عمومی بردسکن به درونه با 628 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
فرهنگ عمید
۱. کمان، قوس.
۲. =رنگین کمان
۳. کمان حلاجی.
۴. آنچه به شکل کمان باشد، خمیده، کمانی: بنفشه زار بپوشید روزگار به برف / درونه گشت چنار و زریره شد شنگرف (کسائی: ۴۴ ).
۱. [مقابلِ برونه] درون، اندرون.
۲. شکم.
۱. [مقابلِ برونه] درون؛ اندرون.
۲. شکم.
درونج#NAME?
۱. کمان؛ قوس.
۲. =رنگینکمان
۳. کمان حلاجی.
۴. آنچه به شکل کمان باشد؛ خمیده؛ کمانی: ◻︎ بنفشهزار بپوشید روزگار به برف / درونه گشت چنار و زریره شد شنگرف (کسائی: ۴۴).
دانشنامه عمومی
گسل درونه، نام گسلی در ایران
دهانه آب درونه
منطقه حفاظت شده درونه
غار درونه
قلعه دختر درونه
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان سنگان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۷۱ نفر (۴۰خانوار) بوده است.