کلمه جو
صفحه اصلی

قپچاق

فرهنگ فارسی

دشت و ناحیه ای بود در شمال بحر خزر تاتارستان که طایفه ترکان منسوب بدان را قبچاقی گویند . سلجوقیان در آغاز درین ناحیه بگله چرانی مشغول بودند. هنگام تقسیم ممالک چنگیزی دشت قبچاق به اولادجوجی رسید و خود جوجی و پسرش با تو در آن ناحیه بسر میبردند . بقول موخان تا سال ۹۲۹ ه ق . فرزندان جوجی در دشت مزبور حکمرانی کرده اند . دشت قبچاق را بدو قسمت تقسیم کردهاند : دشت قبچاق شرقی یعنی ناحیه بین دره سفلای سیحون و کوههای الغ طاغ و کوچک طاغ که محدود بود از مغرب بمساکن قبایل گوگ اردو مطیع [ باتو ] از شمال بمساکن ازبکان مطیع [ شیبان ] از مشرق به خانات اولوس [ جغتای ] از جنوب به ریگزار قزل قوم و کوههای الکساروسکی . دشت قبچاق غربی یعنی ناحیه ای که رودهای دن و ولگا آنرا مشروب میسازد و محدود بود از مشرق به کوههای اورال از مغرب بشط دنیپر از شمال ببحر خزر و از جنوب ببحر اسود .

لغت نامه دهخدا

قپچاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شرفخانه بخش شبستر شهرستان تبریز. در 32هزارگزی جنوب باختری شبستر در جزیره ٔ شاهی واقع و با بندر آغ گنبد 15هزار گز فاصله دارد. موقع جغرافیائی آن کوهستانی معتدل است . 544 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . در تابستان موقع کم شدن آب دریاچه با دهات اطراف از خشکی مربوط میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قپچاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه . در 24000گزی شمال باختری میاندوآب و 10000 گزی باختر راه ارابه رو میاندوآب به بناب واقع و موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریائی است . 150 تن سکنه دارد. آب آن از زرینه رود و محصولات آن غلات و پنبه و چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قپچاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. در25هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 3500گزی شوسه ٔ میانه به تبریز و در جلگه واقع و هوای آن معتدل است . 281 تن سکنه دارد. آب آن از رود و محصول آن غلات و حبوبات و درخت تبریزی و شغل اهالی زراعت و گله داری است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قپچاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه. در 24000گزی شمال باختری میاندوآب و 10000 گزی باختر راه ارابه رو میاندوآب به بناب واقع و موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریائی است. 150 تن سکنه دارد. آب آن از زرینه رود و محصولات آن غلات و پنبه و چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

قپچاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. در25هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 3500گزی شوسه میانه به تبریز و در جلگه واقع و هوای آن معتدل است. 281 تن سکنه دارد. آب آن از رود و محصول آن غلات و حبوبات و درخت تبریزی و شغل اهالی زراعت و گله داری است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

قپچاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان شرفخانه بخش شبستر شهرستان تبریز. در 32هزارگزی جنوب باختری شبستر در جزیره شاهی واقع و با بندر آغ گنبد 15هزار گز فاصله دارد. موقع جغرافیائی آن کوهستانی معتدل است. 544 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در تابستان موقع کم شدن آب دریاچه با دهات اطراف از خشکی مربوط میشود. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

دانشنامه عمومی

قپچاق ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
قپچاق
قپچاق (میاندوآب)
قپچاق (اسکو)
قپچاق (همدان)
قپچاق (بستان آباد)

دانشنامه آزاد فارسی

قِپْچاق
(در منابع اسلامی: قبچاق؛ قفچاق؛ خنچاخ؛ خفشاخ؛ در منابع لاتینی: کومانی؛ در منابع روسی: پولووتسی) قوم ترک اوراسیایی، از کیماک های حوزۀ رودخانۀ ایرتیش، ساکن اراضی میان قسمت های علیای رودخانه های توبول و ایشیم، از شاخه های ایرتیش. اینان در زمان های دور، از بقیۀ کیماک ها جدا شدند و در قسمت های اخیر جای گرفتند. در دوره ای از قرن ۴ق، کومان های چین، به قپچاق ها پیوستند و مشترکاً در جهت جنوب و غرب به حرکت درآمدند و با فشارهای خود قبایل غز را به ترک اراضی خود مجبور کردند و در کمتر از ۵۰ سال تمام سرزمین های حوزۀ سفلای رودخانۀ ولگا را به تصرف خود درآوردند. به نوشتۀ حدودالعالم، که در همین روزگار تألیف شده است، کشور قپچاق ها از شمال به نواحی غیرمسکونی شمالی و از جنوب به اراضی پچنگ ها، از شرق به ناحیۀ کیماک و از غرب به حوزۀ سفلای رودخانۀ دن محدود بود. اینان پس از چندی متوجه پچنگ ها شدند و آنان را از جنوب روسیه بیرون راندند و در مجاورت دولت های کیف و بیزانس قرار گرفتند. روس ها این اقوام تازه وارد را پولووتسی، یعنی زردگون، می نامیدند. اینان در دشمنی با روس ها و تا حدی با بیزانس جای پچنگ ها را گرفته بودند و پس از مرگ یاروسلاو خردمند، از ۴۶۰ق/۱۰۶۸م تا ۶۰۶ق/۱۲۱۰م بیش از پنج لشکرکشی بزرگ برضد روس ها به راه انداختند. قپچاق ها از نیمۀ دوم قرن ۴ق نام خود را بر تمام سرزمین هایی نهادند که در قلمرو آنان قرار گرفته بود. این قلمرو که از رودخانۀ ایرتیش و اعماق قزاقستان امروزی در شرق تا مصب رودخانۀ دانوب در غرب امتداد داشت، برای قرون متمادی، دشت قپچاق نامیده می شد. گروهی از قپچاق ها، که در همسایگی خوارزم به سر می بردند، با دولت های خوارزم مناسباتی صلح آمیز برقرار کرده بودند. به نوشتۀ ابن خلدون، میان قپچاق ها و خاندان خوارزمشاه از قدیم، مودت و خویشاوندی برقرار بود و بسیاری از قپچاق ها و خوارزمی ها از طریق وصلت های خانوادگی و ازدواج، خویشاوندان یکدیگر شده بودند. سلطان علاءالدین تکش خوارزمشاه، به اتکای حشم قپچاق که مطیع یا متحد او بودند، سلاطین اطراف را از هر گونه ستیزه با خود برحذر می داشت. قپچاق ها در جنگ های بخارا شرکت داشتند. مادر سلطان محمد خوارزمشاه از بیاووت های قپچاق بود. مغولان در حملات اول خود به قفقاز و اوراسیا در ۶۱۹ق، قپچاق ها و آلان ها را در هم شکستند و پس از این پیروزی ها به موطن خود بازگشتند. قپچاق ها در مرحلۀ دوم حملات مغولان، به استثنای مبارزات کوتان خان و بچمان خان قپچاقی، از جنگ با مغولان خودداری ورزیدند و هم دست آنان شدند و همراه مغولان تا پشت دروازه های برلین پیش رفتند. با این حال، بردگان قپچاقی یکی از منابع ثروت خان های مغول اردوی زرین روسیه بودند. هزاران بردۀ غیرمسلمان قپچاقی، از طریق بازرگانان ونیزی از دریای سیاه به دریای مدیترانه و سواحل مصر و شام انتقال یافتند و به خدمت ایوبیان درآمدند و پس از آن خود دولت ممالیک بحری را برپا داشتند. قوم قپچاق در طول حیات دولت های مغولی روسیه به آرامی در دیگر اقوام دشت مستحیل شد. امروزه از آن قوم، احتمالاً جز بعضی اقوام، نظیر کومیک های داغستان چیز دیگری باقی نمانده است.

پیشنهاد کاربران

گفته ها حاکی از ان است قپچاق از دوکلمه تشکیل شده است ) قپ ( خوشه گندم وچاق به معنی ( حاصلخیزی خاک (

غین. و. قاف در فارسی نیست. و حروف گچپژدر عربی ولهجه هایش نیست. وهر کلمه ایی غین. وقاف و توامان یکی از حروف گچپژ را داشته باشد. تورکی است. مثل قارچ ( گوبلک. مانتار ) . چاق. چاقالو. پاتوق. آلاچیق. قشنگ. قیچی. سراغ. چراغ. . . . ( دوستانی که به کلمات تورکی انگ مغولی می زنند. باید توجه کنند. که این عذر بدتر از گناه است. یعنی مغولها کلماتی دارنند. که آن دوستان ندارنند )


کلمات دیگر: