کلمه جو
صفحه اصلی

قمر


مترادف قمر : ماه، ماهواره

برابر پارسی : ماه، ماهشید

فارسی به انگلیسی

moon, satellite

فرهنگ اسم ها

اسم: قمر (دختر) (عربی) (طبیعت، مذهبی و قرآنی، کهکشانی) (تلفظ: qamar) (فارسی: قمر) (انگلیسی: ghamar)
معنی: ماه، ( مجاز ) زن زیبا، نام پنجاه و چهارمین سوره قرآن مجید، جِرم آسمانی که دور سیاره ای بچرخد، ( اَعلام ) سوره ی پنجاه و چهارم از قرآن کریم دارای پنجاه و پنج آیه، ( در قدیم ) ( به مجاز ) زن زیباروی، نام سوره ای در قرآن کریم

(تلفظ: qamar) (عربی) (در نجوم) ماه ؛ جِرم آسمانی که دور سیاره‌ای بچرخد ؛ سوره‌ی پنجاه و چهارم از قرآن کریم دارای پنجاه و پنج آیه ؛ (در قدیم) (به مجاز) زن زیبا روی .


مترادف و متضاد

phoebe (اسم)
ماه، قمر، دختر گا، اسم مونی

۱. ماه
۲. ماهواره


فرهنگ فارسی

قمر الملوک وزیریبانوی آواز خوان ه ش. ) وی در خانواده ای متوسط در کاشان متولد شد و تحت حمایت مادر بزرگش که زنی مومنه بود پرورش یافت . مادر بزرگ او بجهت روضه خوانی بمجالس زنانه میرفت و قمر نیز پای منبرش مرثیه میخواند . بعدها بر اثر تعلم نزد استادان موسیقی خواننده ای مشهور شد. صفحات متعدد از آواز او پر شده . قمر در اواخر عمر بکسالت قلبی مبتلی گردید و به همین بیماری در گذشت ودر مقبره ظهیرالدوله ( بین تجریش و در بند ) مدفون گردید .
ماه، کره ماه
قمر بنی هاشم لقبی است که روضه خوانها به عباس ابن علی دهند .

هر جسم طبیعی که به دور سیاره یا سیارکی در گردش باشد


فرهنگ معین

(قَ مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ماه . ج . اقمار. ، ~در عقرب بودن کنایه از: بد یا آشفته بودن وضع .

لغت نامه دهخدا

قمر. [ ق َ ] (اِ) پرده ٔ قمر آهنگی است در موسیقی . رجوع به قمری و آهنگ در همین لغت نامه شود.


قمر. [ ق َ ] (ع مص ) مراهنه و قمار کردن . (اقرب الموارد). درباختن وغالب آمدن در باختن است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


قمر. [ ق َ م َ ] (اِخ ) رجوع به قمری مازندرانی ، ابن عمر جرجانی شود.


قمر. [ ق َ م َ ] (اِخ ) قمر بنی هاشم ؛ لقبی است که روضه خوانها به عباس بن علی دهند.


قمر. [ ق َ م َ ] (اِخ ) لقب عبدمناف جد پیغمبر است . حبیب السیر آرد: حامل نور محمدی عبدمناف بود که موسوم به مغیره است و مکنی به عبدشمس و عبدمناف را از غایت حسن و جمال قمر نیز میگفتند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 285).


قمر. [ ق َ م َ ] (ع اِ) ماه از شب سوم تا آخر ماه و آن را قمر نامند برای سفیدی آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ماهتاب . (مهذب الاسماء). ج ، اقمار. (اقرب الموارد). صبح الاعشی آرد: قمر یکی از سیارات هفتگانه از قُمَره که بمعنی سفیدی است گرفته شده و ماه را عرب برای سپیدیش بدین نام خواند. فلک آن نزدیکترین افلاک است به زمین از آن به آسمان دنیا تعبیر میشود و دور آن 1185 می__ل اس__ت و آن 139 زمین است . (صبح الاعشی ج 2 ص 149). قمر هر سیاره ٔ خرد که به گرد سیاره ٔ دیگر که مجذوب آفتابی است گردد. (یادداشت مؤلف ). ج ، اقمار. خانه ٔ قمر، سرطان است :
دو رخسار زیباش [ فرنگیس ] همچون قمر
دو چشمش ستاره به وقت سحر.

فردوسی .


فشاند از دیده باران سحابی
که طالع شد قمر در برج آبی .

نظامی .


شمس و قمر در زمین حشر نباشد
نور نتابد مگر جمال محمد.

سعدی .


ببند یک نفس ای آسمان دریچه ٔ صبح
بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم .

سعدی .


تو کاین روی داری به حسن قمر
چرا درجهانی بزشتی سمر.

سعدی .


- قمرالشتاء ؛ برای تباه شدن بدان مثل زنند و گویند: اضیع من قمر الشتاء؛ چه کسی به زمستان در روشنائی ماه ننشیند. (از اقرب الموارد).
- قمرالمقنع ؛ ماه نخشب . (منتهی الارب ).
|| در اصطلاح کیمیاگران کنایه از سیم است . (مفاتیح ). نقره . (غیاث اللغات ).

قمر. [ ق َ م َ ] (ع مص ) برکنده شدن پوستک برونی سقاء یا آن چیزی است که میرسد سقاء را از قمر مانند احتراق . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || محترق شدن کتان از ماه . (از اقرب الموارد). || خیره شدن چشم از دیدن برف . (تاج المصادر بیهقی ). خیره شدن چشم از برف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شدت یافتن سفیدی چیزی . (اقرب الموارد). || بیخواب شدن در شب ماه . || سیراب شدن شتران . || بسیار شدن گیاه و آب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


قمر. [ ق ِ م ِ ] (اِ) لبن خیل است که به ترکی کمتر نامند چون ترش شود متغیر و بدطعم گردد و سکر آورد. (فهرست مخزن الادویة). رجوع به قِمِزّ شود.


قمر. [ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است بر پشت بلاد زنگ و از آنجا آرند ورق قماری که برگ درختی است تندبوی و خوشمزه . (منتهی الارب ). جزیره ای است در میان دریای زنج که در این دریا جزیره ای بزرگتر از آن نیست . در این جزیره چند شهر است و بر هر یک شاهی حکومت میکند و هر یک با دیگری مخالفند. در سواحل این جزیره عنبر و برگ قماری که خوشبو است و آن را برگ تانبل خوانند و شمع یافت میشود. (از معجم البلدان ). (جبال ...) شمال این جبال در زیر خط استوا قرار دارد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 619). رجوع به قمار شود.


قمر. [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قُمریّه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قمریه شود. || ج ِ اقمر بمعنی سخت سفید و از این جهت است که قمری پرنده ٔ معروف را قمری گویند. (از معجم البلدان ).


قمر. [ ق ُ ](اِخ ) شهری است در مصر که در سپیدی مانند گچ است . ابن فارسی گوید که قمری منسوب است به این شهر. گروهی از راویان از آنجا برخاسته اند. (از معجم البلدان ).


قمر. [ ق َ ] ( ع مص ) مراهنه و قمار کردن. ( اقرب الموارد ). درباختن وغالب آمدن در باختن است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

قمر. [ ق َ م َ ] ( ع مص ) برکنده شدن پوستک برونی سقاء یا آن چیزی است که میرسد سقاء را از قمر مانند احتراق. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || محترق شدن کتان از ماه. ( از اقرب الموارد ). || خیره شدن چشم از دیدن برف. ( تاج المصادر بیهقی ). خیره شدن چشم از برف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شدت یافتن سفیدی چیزی. ( اقرب الموارد ). || بیخواب شدن در شب ماه. || سیراب شدن شتران. || بسیار شدن گیاه و آب. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

قمر. [ ق َ م َ ] ( ع اِ ) ماه از شب سوم تا آخر ماه و آن را قمر نامند برای سفیدی آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ماهتاب. ( مهذب الاسماء ). ج ، اقمار. ( اقرب الموارد ). صبح الاعشی آرد: قمر یکی از سیارات هفتگانه از قُمَره که بمعنی سفیدی است گرفته شده و ماه را عرب برای سپیدیش بدین نام خواند. فلک آن نزدیکترین افلاک است به زمین از آن به آسمان دنیا تعبیر میشود و دور آن 1185 می__ل اس__ت و آن 139 زمین است. ( صبح الاعشی ج 2 ص 149 ). قمر هر سیاره خرد که به گرد سیاره دیگر که مجذوب آفتابی است گردد. ( یادداشت مؤلف ). ج ، اقمار. خانه قمر، سرطان است :
دو رخسار زیباش [ فرنگیس ] همچون قمر
دو چشمش ستاره به وقت سحر.
فردوسی.
فشاند از دیده باران سحابی
که طالع شد قمر در برج آبی.
نظامی.
شمس و قمر در زمین حشر نباشد
نور نتابد مگر جمال محمد.
سعدی.
ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح
بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم.
سعدی.
تو کاین روی داری به حسن قمر
چرا درجهانی بزشتی سمر.
سعدی.
- قمرالشتاء ؛ برای تباه شدن بدان مثل زنند و گویند: اضیع من قمر الشتاء؛ چه کسی به زمستان در روشنائی ماه ننشیند. ( از اقرب الموارد ).
- قمرالمقنع ؛ ماه نخشب. ( منتهی الارب ).
|| در اصطلاح کیمیاگران کنایه از سیم است. ( مفاتیح ). نقره. ( غیاث اللغات ).

قمر. [ ق َ ] ( اِ ) پرده قمر آهنگی است در موسیقی. رجوع به قمری و آهنگ در همین لغت نامه شود.

قمر. [ ق َم َ ] ( اِخ ) سوره پنجاه وچهارمین از قرآن ، مکی است وپنجاه و پنج آیت است ، پس از نجم و پیش از الرحمن.

قمر. [ ق َم َ ] (اِخ ) سوره ٔ پنجاه وچهارمین از قرآن ، مکی است وپنجاه و پنج آیت است ، پس از نجم و پیش از الرحمن .


فرهنگ عمید

۱. (نجوم ) اجرام سماوی که بر گرد سیارات می گردند، ماه.
۲. پنجاه وچهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۵ آیه، اقتربت.
۳. [قدیمی، مجاز] زن زیبا.
* قمر مصنوعی: = ماهواره

۱. (نجوم) اجرام سماوی که بر گرد سیارات می‌گردند؛ ماه.
۲. پنجاه‌وچهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۵ آیه؛ اقتربت.
۳. [قدیمی، مجاز] زن زیبا.
⟨ قمر مصنوعی: = ماهواره


دانشنامه عمومی

قمر در ستاره شناسی به جسمی آسمانی گفته می شود که گرد جسم آسمانی بزرگ تری (سیاره) بگردد. با اینکه کلمه قمر عربی است ولی بهتر است برای ابهام زدایی از آن استفاده شود زیرا «ماه» اختصاصاً برای اطلاق به قمر زمین استفاده می شود؛ و در ضمن کلمه «ماه» معنای دیگری هم در بخش بندی سال دارد. در بسیاری از زبان های اروپا، از عبارتی مترادف با "ماهواره طبیعی" برای اشاره به قمر استفاده می شود.
فهرست ماه های طبیعی
دیگر سیارات منظومه شمسی هم قمرهایی دارند. این قمرها فقط مختص منظومه شمسی نبوده و احتمال می رود برای سیاره های فراخورشیدی نیز یافت شود. بیشترین تعداد قمرها در منظومه شمسی متعلق به سیارات گازی است. بهرام دو قمر به نام های فوبوس و دیموس دارد. گانیمد از اقمار مشتری و بزرگ ترین قمر منظومه شمسی است.
مهم ترین قمرهای منظومه شمسی عبارتند از: ماه (قمر زمین)، قمرهای گالیله ای (قمرهای مشتری)، تیتان (قمر زحل)، تریتون (قمر نپتون).
تا کنون ۱۷۰ قمر در منظومه شمسی شناخته شده است. البته تعداد قمرها به این بستگی دارد که قمر را چگونه تعریف کنیم، اگر شما قمر را جسمی که به دور یک سیاره می گردد تعریف کنید از جمله تکه یخ هایی که در حلقه های زحل وجود دارند، تعداد اقمار منظومه شمسی بر چندین میلیون میلیارد بالغ خواهد شد!

قمر (ابهام زدایی). قمر ممکن است بدین ها اشاره داشته باشد:
قمر، در کیهان شناسی.
قمر، پنجاه وچهارمین سورهٔ قرآن.
قمرالملوک وزیری موسوم به «قمر»، نخستین زن خواننده ایرانی در دوران معاصر.
قَمَر به معنی ماه:
قُمُر یا مجمع الجزایر قمر کشوری در آفریقا

قمر (سوره). سوره قمر سوره ۵۴ از قرآن است و ۵۵ آیه دارد.
ترجمهٔ فارسی
این سوره به خاطر مکی بودنش بحث هایی از مبدأ و معاد دارد، و مخصوصاً بیانگر کیفرهای گروهی از اقوام پیشین است که بر اثر لجاجت و عناد و پیمودن راه کفر و ظلم و فساد یکی، پس از دیگری، به عذاب های کوبنده اللهی گرفتار و هلاک شدند.و به دنبال هر یک از سر گذشت ها جمله ﴿وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾ ("ما قرآن را برای تذکر، آسان ساختیم.آیا کسی هست که متذکر شود") تکرار می کند تا درسی باشد برای مسلمین و کفار.
به طور کلی محتوای این سوره را در چند بخش می توان خلاصه کرد:
نامگذاری سوره به قمر به مناسبت نخستین آیه سوره است که از شق القمر بحث می کند.

دانشنامه آزاد فارسی

قَمَر (moon)
در اخترشناسی، ماهواره ای طبیعی که بر گرد سیاره ای مدارپیمایی می کند. عطارد و زهره سیاره هایی از منظومۀ خورشیدی اند که قمر ندارند.

فرهنگستان زبان و ادب

{natural satellite, satellite} [نجوم] هر جسم طبیعی که به دور سیاره یا سیارکی در گردش باشد

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَمَرُ: ماه
معنی أَهِلَّة: هلالها(جمع هلال وهلال به معنی آن قسمتی از ماه که تاشب هفتم به صورت نیم دایره روشن دیده می شود بعد از آن تا شب چهاردهم را "قمر" و شب چهاردهم را بدرمی گویند)
معنی خَسَفَ: پنهان شد(خسوف قمر به معنای پنهان شدن قرص ماه و پوشیده شدنش به ظلمت و سایه است ، و اگر گفته شود : خسف الله به الأرض معنایش این است که خداوند او را در زمین پوشانید)
معنی خَسَفَ بِـ: پنهان کرد - پوشاند(خسوف قمر به معنای پنهان شدن قرص ماه و پوشیده شدنش به ظلمت و سایه است ، و اگر گفته شود : خسف الله به الأرض معنایش این است که خداوند او را در زمین پوشانید)
معنی خَسَفْنَا بِـ: پنهان کردیم(خسوف قمر به معنای پنهان شدن قرص ماه و پوشیده شدنش به ظلمت و سایه است ، و اگر گفته شود : خسف الله به الأرض معنایش این است که خداوند او را در زمین پوشانید)
معنی یَخْسِفَ بِـ: که پنهان کند - که بپوشاند(خسوف قمر به معنای پنهان شدن قرص ماه و پوشیده شدنش به ظلمت و سایه است ، و اگر گفته شود : خسف الله به الأرض معنایش این است که خداوند او را در زمین پوشانید)
معنی نَخْسِفْ بِـ: پنهان کنیم-بپوشانیم (جزمش به دلیل شرط واقع شدن برای جمله قبلی بوده. خسوف قمر به معنای پنهان شدن قرص ماه و پوشیده شدنش به ظلمت و سایه است ، و اگر گفته شود : خسف الله به الأرض معنایش این است که خداوند او را در زمین پوشانید)
تکرار در قرآن: ۲۷(بار)
ماه. . این کلمه 27 بار در قرآن مجید به کار رفته و مراد از همه قمر معلوم است نه اقمار کرات دیگر آنچه قرآن دباره قمر فرموده به قرار زیر است: 1- قمر مثل آفتاب و ستارگان به امر خدا مسخر و در مدار خویش پیوسته در گردش است و همه چیز آن روی حساب است . . . 2- ماه مثل آفتاب و سایر موجودات عمر معینی دارد و سرانجام از بین رفتنی است . ایضاً . . . 3- ماه مانند سایر موجودات به خدا سجده می‏کند و به امر او خاضع است . 4- ماه و آفتاب تا این دنیا و این نظم هست در این وضع و فاصله خواهند بود . ولی در آخرت به هم خواهند پیوست . انشقاق قمر . قیامت نزدیک گردید و ماه شکافته شد و اگر معجزه‏ای ببینند اعراض کرده و می‏گویند جادوئی محکم است. اگر مراد از «آیة» همان انشقاق قمر و غیره باشد منظور آن است که در عهد رسول خدا «صلی اللَّه علیه و آله» قمر شکافته و مشرکان آن را دیده و باز باور نکرده و گفته‏اند سحر است و شکافتن آن علامت نزدیک بودن قیامت است. ولی اگر «اِقْتَرَبَ - اِنْشَقَّ» هر دو مضارع و به واسطه محقق الوقوع بودن ماضی آمده باشند، و آیه «وَ اِنْ یَرَوْا آیَةً» راجع به انشقاق نباشد در این صورت راجع به آینده است یعنی: قیامت نزدیک می‏شود و ماه پاره می‏گردد. اینکه احتمال داده یا گفته‏اند: آیه اشاره است به اینکه ماه از زمین پاره و جدا شده درست نیست زیرا انشقاق آن است که شکافتن و پاره شدن در خود شی‏ء به وجود آید، این احتمال در صورتی درست بود که اشتقاق گفته شود نه انشقاق. *** اگر با ذهن خالی و غیر مشوب به آیه با در نظر گرفتن «وَ اِنْ یَرَوْا آیَةً» بنگریم خواهیم دید ظهور آن در شکافتن قمر و محسوس بودن آن در نظر مشرکین است. در مجمع از ابن عباس نقل شده: مشرکان به رسول خدا «صلی اللَّه علیه و آله» گفتند: اگر راستگوئی ماه را برای ما دو تکه کن فرمود: اگر چنین کنم ایمان می‏آورید؟ گفتند آری. آن حضرت از خدا خواست تا ماه را دو تکه کرد، حضرت فریاد میزد یا فلان یا فلان بنگرید. ابن مسعود گفته: در عهد آن حضرت ماه دو شقه شد آن بزرگوار به ما گفت شاهد باشید شاهد باشید و نیز گوید به خدائی که جانم در دست اوست کوه حراء را دیدم که میان دو تکه ماه بود (مقصود آن نیست که ماه به پائین آمده بود بلکه اگر از کنار یا قله حراء نگاه می‏کردند تکه‏های ماه را در دو طرف آن در آسمان می‏دیدند) جبیر بن مطعم نیز نظیر آن را گفته ایضاً جماعت کثیری از صحابه حدیث انشقاق قمر را نقل کرده‏اند از جمله ابن مسعود، انس بن مالک، حذیقة بن یمان، ابن عمر، ابن عباس، جبیر بن مطعم و جماعتی از مفسران نیز برآنند. فقط عطاء و حسن و بلخی مخالفت کرده و گفته‏اند: انشقاق قمر راجع به آینده است. ولی این درست نیست زیرا مسلمین بر آن اجماع دارند قول مخالف مسموع نیست و شهرت آن در میان صحابه مانع از قبول قول به خلاف است (تمام شد). نقل اهل سنت نیز چنین است چنانکه با مراجعه به تفاسیر و احادیثشان روشن می‏شود. ابن کثیر در تفسیر خویش گفته انشقاق قمر در زمان رسول خدا «صلی اللَّه علیه و آله» بود چنانکه در احادیث متواتره با سندهای صحیح نقل شده. در تفسیر خازن گوید: این احادیث صحیحه درباره این معجزه بزرگ وارد شده به اضافه شهادت قرآن مجید... به قول بعضی مراد انشقاق قمر در روز قیامت است، این قول باطل و شاذ می‏باشد زیرا مفسرین بر خلاف آن اجماع کرده‏اند. در تفسیر برهان سه روایت از ائمه علیهم السلام در این خصوص نقل شده است و از ابن شهر آشوب نقل کرده: مفسران و محدثان جز عطا و حسن و بلخی بر این مطلب اجماع دارند. مجلسی رحمه اللَّه در بحارالانوار آن را به طور تفصیل از تفاسیر و روایات نقل می‏کند (ج 17 ص 347 به بعد طبع جدید). *** راجع به این مطلب چند تا اشکال هست که بررسی و جواب داده می‏شود: 1- از نظر علم امروز آیا انشقاق در کرات آسمانی ممکن است؟ آری نه تنها ممکن است بلکه واقع هم شده به تصریح دانشمندان نجوم هزاران سنگهای سرگردان به نام «آستروئید» به دور خورشید می‏گردند قطر بعضی از آنها در حدود 25 کیلومتر است، دانشمندان عقیده دارند که این سنگها بقایای سیاره بزرگی هستند که در مداری میان مدار مریخ و مشتری در حرکت بوده و در اثر عوامل مجهولی منفجر و متلاشی شده است و نیز عقیده دارند که شهابها بقایای سیاره منفجر شده‏ای هستند. 2- در صورت شکافته شدن یک سیاره آیا امکان دارد دوباره به هم پیوسته والتیام یابد؟ آری اگر سیّاره‏ای در اثر عاملی از عوامل از هم شکافته شود در صورتیکه فاصله میان اجزاء آن کم باشد پس از رفع عامل انشقاق در اثر تجاذب نیوتونی به هم برآمده و مجدداً ملتئم خواهد شد. انشقاق قمر خرق عادت و از معجزات بوده خدائی که عنان موجودات در دست اوست می‏تواند بشکافد و ملتئم کند و محال عقلی هم در بین نیست. 3- چه طور شد این واقعه با این اهمیت در هیچ یک از رصد خانه‏ها رصد نشد و شهرت نیافت و تاریخ از آن یاد نکرد؟ درجواب گفته‏اند: در حجاز و نواحی آن در آن روز رصدخانه وجود نداشت و رصدخانه‏ها درهند، یونان و غیره بود، بلادیکه دارای رصدخانه بوده‏اند میان آنها و مکه از حیث افق تفاوت بسیار است و ماه چنانکه نقل کرده‏اند بدر و چهارده شبه بوده و در اول شب به هنگام طلوع منشق شد و دقایقی چند در آن حال ماند سپس به حالت اول درآمد بدین وجه طلوع آن در بلاد دیگر به حالت التیام واقع شده است. امروز تقاویم می‏نویسند در فلان مملکت ماه خسوف خواهد کرد آنطور هم می‏شود ولی تا رسیدن به مملکت دیگر از خسوف خارج شده و تمام دیده می‏شود. وانگهی چه مانعی دارد که مردم غیرمکه از دیدن آن غفلت کنند، لازم نیست مردم از هر علامت آسمانی با خبر باشند به اضافه شاید ارباب کنیسه و مشرکان آن را روی اغراض خویش مکتوم کرده باشند. اشکال دیگر اشکال دیگری در اینجا هست که احتیاج به بررسی کامل دارد وآن اینکه بنابر ظهور آیه، انشقاق واقع شده و مشرکین اهمیت نداده و گفته‏اند این جادویی است محکم و نقل شده که کفار شق القمر را از آن حضرت خواستند، حال آنکه بنابر تصریح قرآن خدا قول داده اعجازیکه کفار اقتراح می‏کنند ومی خواهند نفرستد پس چطور شده که کفار خواسته‏اند و خدا شق القمر کرده است؟ توضیح اینکه: خداوند برای تأیید و اثبات نبوت پیامران معجزه می‏فرستد مثل عصا و یدبیضاء ومعجزات عیسی و قرآن ولی معجزه‏ایکه کفّار در اسلام خواسته‏اند بنای خدا این است که آن را نفرستد زیرا در صورت فرستادن نیز ایمان نمی‏اوردند در این صورت یا معجزه بی اثر و لغو می‏شد و یاخدا منکران را از بین می‏برد حال آنکه خدا خواسته در مهلت باشند شاید ایمان بیاورند. . ظهور آیه در آن است که خدا آنچه کفار از معجزه بخواهند نخواهد فرستاد زیرا در صورت فرستادن ایمان نخواهند آورد و نتیجهه یکی از دو وجه بالا خواهد بوددر باره «وَما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ اِلاّ تَخْویفاً» المیزان بعید نمی‏داند که مراد آن باشد: آیاتی را که درعهد رسول خدا می‏فرستیم برای تخویف و انذار است نه برای استیصال. در آیات 90 به بعد همین سوره مقداری از اقتراح مشرکین نقل شده که گفتند:اگر می‏خواهی ایمان بیاوریم باید چشمه‏ای حفر کنی یا باغی از انگور و خرما داشته باشی یا آسمان را تکه تکه بر ما فرود آوری یا خداو ملائکه را باما روبرو کنی یا اطاقی پر از طلا داشته باشی یا به آسمان رفته کتابی آماده نازل کنی درجواب همه اینها فرموده: . و آنها را که خواسته بودند نیاورده با آنکه جز آوردن خدا(نعوذبالله) همه ممکن بود. المیزان که معتقد به شقّ القمر است در باره رفع این اشکال توضیح مفصلی دارد و آنطور که نگارنده می‏فهم می‏گوید: . می‏بایست تا آن حضرت در میان آنان بود عذاب نازل نشود ولی مانعی نبود که آنها معجزه شق القمر را بخواهند و آن واقع شود ولی عذاب تا خارج شدن آن حضرت نیاید چنانکه بعد از هجرت آن حضرت در «بدر» عذاب نازل شد و مقتول شدند اگر مقصود آن با شد که گفتیم، در این صورت مطلب تمام نیست زیرا ظهور «وَ ما مَنَعنا أَن ْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ» آن است که خدا آنها را نخواهد فرستاد نه اینکه می‏فرستد ولی عذابش روی عللی به تأخیرمی افتد رجوع شود بالمیزان. به نظر می‏آید: علت نفرستادن آیات اقتراحی فقط بی فائده بودن است زیرا که خدا می‏دانست در آن صورت نیز ایمان نخواهندآورد نه اینکه در صورت عدم قبول استیصال خواهند شد ظهور آیه در بی فایده بودن است و استیصال امم گذشته بیشتر یا همه در اثرعناد و انکارمعجزه‏ای بود که خدا بدون اقتراح مردم به پیامبران داده بود. در باره شق القمر می‏شود گفت: که کفار از آن حضرت نخواسته‏اند بلکه مثل قرآن و عصای موسی برای اثبات نبوت آن حضرت واقع شده است. والله العالم.

[ویکی فقه] قمر (ابهام زدایی). قمر ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • سوره قمر، پنجاه و چهارمین سوره قرآن معروف به سوره اقتربت• شمس و قمر، سیاره آسمانی در حال گردش به دور کره زمین• شق القمر، یکی از معجزات پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)
...

جدول کلمات

ماه

پیشنهاد کاربران

نعل زنگی. [ ن َ ل ِ زَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نعل شام. کنایه از ماه است. ( آنندراج ) :
که چون شاه چین زین بر ابرش نهاد
فلک نعل زنگی در آتش نهاد.
نظامی ( آنندراج ) .

نعل شام. [ ن َ ل ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ماه است که قمر باشد. || کنایه از دمیدن صبح هم هست. ( برهان قاطع ) .

این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان ( اربان ) از واژه پهلوىِ کَمْریا Kamriya ( در اوستا کَمَرا Kamara ) به معنى ماهِ آسمان برداشته معرب نموده و ساخته اند : القَمَر ، أقمار ، قمرىّ ، قَمِرَ ، قَمِرَ یَقْمِرُ ، قامر ، مقمور و . . . !!!! همتایان دیگر آن در
پارسى اینهاست: ماه Maah ( پهلوى: ماه ) ، بینا Bina ( پهلوى: ماه ) ، کُکا Koka ( پهلوى: ماه ، کمریا )   ، ماونگ Mavang ( اوستایى:ماهِ آسمان ) نباید دو واژه را یکى پنداشت دو واژه ى ماه ( یکى از ١٢ بخش سال ) و واژه ى ماه ( درخشنده ى آسمان ) در تلفظ یکسان ولى در ریشه کاملا متفاوت
هستند " واژه ماه ( ِ آسمان ) از واژه ماوَنْگْهْ در اوستا آمده که همریشه واژه Moon در انگلیسى ست. ولى واژه ماه ( ِ سال ) از واژه ماهْیَهْ در اوستا آمده که همریشه واژه Month در انگلیسى ست.

قمر ( Moon ) : این واژه در زبان عربی مترادف است با ’ماه‘ در زبان فارسی. به جسمی آسمانی گفته می شود که گرد جسم آسمانی بزرگتری مانند سیاره بگردد.

ماه زیبا

Satellite:قمر

ماه ام ام=شهرام

ماه مقدس


ماه پیامبر
ماه فرزند پیامبر
ماه فرزند زهرا و علی
هرگاه جسمی آسمانی حول جرمی آسمانی بزرگتر بگردد ولی نورش را از خورشید یا از مراکز نور دریافت و مهم اینکه نور دریافتی را در ظلمت و تاریکی منعکس نماید
مصداق آیه
الله نور السماوات والارض



ماه، ماهواره، ماهشید

علاوه بر نامهای بالا، در افغانستان نامهایی دیگر از قمر نیز نامگذاری می شود:
نام دخترانه : قمر گل ، قمر النساء، قمرماء، قمرسا، قمربانو ، قمرجان، قمرتاش، بی بی قمر
نام یکی از اقوام افغان بنام قمرخیل است


قمر
این واژه ای پارسی ست و هم ریشه با واژه های زیر است:
قَمَر = کَمَر ( چون با کَمَر میتوانیم خَم و دولا شویم )
قَمَر = کَمَل ، جَمَل= شُتُر
قََمَر = کَمَل : کَمال و دیگر واژه های بر ساخته
قَمَر = خُمره
قَمَر = خَمَر < خَم ، خَمیدن ، خَماندن
قَمَر = کَمان
همهء این نام گذاری های برای شکل و آن ها ست و شکل و سورَتی از واژه خَم = انحنا ، قوس می باشد.
شکل گِرد و خمیده و هلالی و داسی ماه،
شکل نیم دایره و پرهونی کوهان شتر،
دگرش هلال به بدر یا ماهِ پُر فهمیدهء کامل را ساخته،
شکل قوس مانند کمان،
شکل گِرد خُمره، و :
انگلیسی = gum
آلمانی = Gummi ( ق به g دگرش یافته )
به مینه چیزی کِش مانند که خَم پَذیر و خَمیدَنی ست :
آدامس ( سَغِز ) ، لاستیک ( روکِش چَرخ ) ، مدادپاک کن. . .
می توان در گونگی ( حالت ) هلال ماه از واژهء : غَمَر بهره بُرد.


ماهواره

گوی سیمین. [ ی ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گوی سیم. گوی نقره گین.

کنایه از کره ماه است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( بهار عجم ) .

سیمین فواره . [ ف َ رَ ] ( اِخ ) کنایه از ماه . ( آنندراج ) ( بهار عجم ) . کنایه از ماه است که به عربی قمر گویند و بجای فا، قاف و نون هم بنظر آمده . ( برهان ) .


کلمات دیگر: