کلمه جو
صفحه اصلی

فرهاد

فارسی به انگلیسی

masculine proper name

فرهنگ اسم ها

اسم: فرهاد (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: farhād) (فارسی: فَرهاد) (انگلیسی: farhad)
معنی: شکوهمند، یاری، از شخصیت های شاهنامه و از پهلوانان ایرانی در زمان کیکاووس، نام چند تن از پادشاهان اشکانی، عاشق ناکام شیرین، در بعضی منابع فرهاد را «یاری» معنی کرده اند، ( اَعلام ) ) ( در شاهنامه ) پهلوان ایرانی دوران کیکاووس و کیخسرو، که رستم او را برای رهاندن بیژن از زندان افراسیاب با خود به توران برد، ) عاشق ناکام شیرین همسر خسرو پرویز، در داستان های ملی، ) نام پنج تن از شاهان اشکانی، فرهاد اول: شاه [حدود، حدود پیش از میلاد]، که آماردها را مطیع ساخت و آنان را به پاسداری دروازه ی خزر گماشت، فرهاد دوم: شاه [حدود، حدود پیش از میلاد] که دست سلوکیان را از خاک ایران کوتاه کرد، در جنگ با سکاها کشته شد، فرهاد سوم: شاه [حدود، پیش از میلاد]، که به دست پسرانش مسموم شد، فرهاد چهارم: شاه [حدود، که پدر، برادران ( تن ) و جمعی از بزرگان دربارش را در آغاز سلطنت کشت، بر اثر شورش مردم به مشرق ایران گریخت و برای بازگشت به سلطنت، از سکاها یاری گرفت [پیش از میلاد] سرانجام به دست همسر رومی خود و پسرش فرهادک ( فرهاد پنجم ) کشته شد، فرهاد پنجم، معروف به فرهادک: شاه [ پیش از میلاد – میلادی]، که پدرش را کشت و مادرش را به زنی گرفت، مردم بر او شوریدند و او را همراه با مادرش کشتند، ( در اعلام ) سنگ تراشی معاصر خسرو پرویز که داستان عشق او و شیرین معشوق خسرو معروف است، نامِ پنج تن از شاهنشاهان اشکانی، نام یکی از پهلوانانِ ایران در زمان کاووس، در بعضی منابع فرهاد را ' یاری' معنی کرده اند، از شخصیتهای شاهنامه و از پهلوانان ایرانی جزو سپاه کیکاووس پادشاه کیانی

(تلفظ: farhād) (در اعلام) سنگ تراشی معاصر خسرو پرویز که داستان عشق او و شیرین معشوق خسرو معروف است ، نامِ پنج تن از شاهنشاهان اشکانی؛ نام یکی از پهلوانانِ ایران در زمان کاووس ؛ در بعضی منابع فرهاد را ' یاری' معنی کرده‌اند .


فرهنگ فارسی

یکی از پهلوانان ایران در زمان کاوس ( داستان ) .
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور .

لغت نامه دهخدا

فرهاد. [ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران . (ولف ) :
دگر مهر برزین خراد را
سوم مهر برزین فرهاد را.

فردوسی .



فرهاد. [ ف َ ](اِخ ) نام سردار لشکر انوشروان . (ولف ) :
چپ لشکرش را به فرهاد داد
بسی پندها بر دلش کرد یاد.

فردوسی .



فرهاد. [ف َ ] (اِخ ) نام یک پهلوان ایرانی . (ولف ). وی معاصر کیکاوس و در سفر مازندران همراه وی بود :
بخواند آن زمان شاه فرهاد را
گراینده ٔ گرز پولاد را.

فردوسی .



فرهاد. [ ف َ ] ( اِخ ) کوهکن. مردی است که بنابه روایت کتاب خسرو و شیرین نظامی شغل سنگتراشی داشته و رقیب خسروپرویز در عشق شیرین دختر شاه ارمنستان بوده است. وی سرانجام جان خود را بر سر این عشق گذاشت و هنگامی که خبر دروغین مرگ شیرین را به او دادند از فراز کوه درغلطید و جان سپرد :... فرهاد فریفته این زن [ شیرین ] شد و خسرو او را به کندن کوه بیستون گماشت. فرهاد در آن کوه به بریدن سنگ مشغول شد و هر پاره ای که از کوه می برید چنان عظیم بود که امروز صد مردآن را نتواند برداشت. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
به تندی چنان اوفتد بر برم
که میتین فرهاد بر بیستون.
آغاجی.
تا چند کنی کوهی کو را نبود گوهر
در کندن کوه آخر فرهاد نخواهی شد.
خاقانی.
که هست اینجا مهندس مردی استاد
جوانی نام او فرزانه فرهاد.
نظامی.
هوسکاری آن فرهاد مسکین
نشان جوی شیر و قصر شیرین.
نظامی.
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم.
سعدی.
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم.
حافظ.
ترکیب ها:
- فرهادصفت . فرهادکش. فرهادوار. رجوع به این مدخل ها شود.

فرهاد. [ ف َ ] ( اِخ ) نام یکی از نجبای ایران. ( ولف ) :
دگر مهر برزین خراد را
سوم مهر برزین فرهاد را.
فردوسی.

فرهاد. [ف َ ] ( اِخ ) نام یک پهلوان ایرانی. ( ولف ). وی معاصر کیکاوس و در سفر مازندران همراه وی بود :
بخواند آن زمان شاه فرهاد را
گراینده گرز پولاد را.
فردوسی.

فرهاد. [ ف َ ]( اِخ ) نام سردار لشکر انوشروان. ( ولف ) :
چپ لشکرش را به فرهاد داد
بسی پندها بر دلش کرد یاد.
فردوسی.

فرهاد. [ ف َ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از بخش زرند شهرستان ساوه. جدیدالاحداث و دارای 6 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

فرهاد. [ ف َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 12هزارگزی جنوب نیشابور. جلگه ای است معتدل و دارای 132 تن سکنه. از قنات مشروب می شود. محصول عمده اش غله و شغل مردم آن زراعت و مالداری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهاد. [ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش زرند شهرستان ساوه . جدیدالاحداث و دارای 6 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


فرهاد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، واقع در 12هزارگزی جنوب نیشابور. جلگه ای است معتدل و دارای 132 تن سکنه . از قنات مشروب می شود. محصول عمده اش غله و شغل مردم آن زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهاد. [ ف َ ] (اِخ ) کوهکن . مردی است که بنابه روایت کتاب خسرو و شیرین نظامی شغل سنگتراشی داشته و رقیب خسروپرویز در عشق شیرین دختر شاه ارمنستان بوده است . وی سرانجام جان خود را بر سر این عشق گذاشت و هنگامی که خبر دروغین مرگ شیرین را به او دادند از فراز کوه درغلطید و جان سپرد : ... فرهاد فریفته ٔ این زن [ شیرین ] شد و خسرو او را به کندن کوه بیستون گماشت . فرهاد در آن کوه به بریدن سنگ مشغول شد و هر پاره ای که از کوه می برید چنان عظیم بود که امروز صد مردآن را نتواند برداشت . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
به تندی چنان اوفتد بر برم
که میتین فرهاد بر بیستون .

آغاجی .


تا چند کنی کوهی کو را نبود گوهر
در کندن کوه آخر فرهاد نخواهی شد.

خاقانی .


که هست اینجا مهندس مردی استاد
جوانی نام او فرزانه فرهاد.

نظامی .


هوسکاری آن فرهاد مسکین
نشان جوی شیر و قصر شیرین .

نظامی .


من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم .

سعدی .


شهره ٔ شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم .

حافظ.


ترکیب ها:
- فرهادصفت . فرهادکش . فرهادوار. رجوع به این مدخل ها شود.

دانشنامه عمومی

فَرهادبه معنی شکوهمند (باشکوه)
فرهاد یکم (ح۱۷۶- ح۱۷۱ ق. م)
فرهاد دوم (ح۱۳۸ یا ۱۳۷- ح۱۲۸ ق. م)
فرهاد سوم (۷۰ یا ۶۹- ۵۸ یا ۵۷ ق. م)
فرهاد چهارم (ح۳۷- ۲ ق. م)
فرهاد پنجم (فرهادک) (۲ ق. م- ۴ م)
در کردی فرهاد به دو بخش فره (زیاد یا بسیار)هات (خوش اقبال)یکی ازنام های ایرانی با کاربردی بسیار کهن است. این نام در میان مردم ایرانی تبار بیشتر به عنوان نام کوچک پسر و گاه به عنوان نام خانوادگی و گاه در ترکیباتی نام مکان های جغرافیایی کاربرد دارد.

دانشنامه آزاد فارسی

در شاهنامۀ فردوسی، پهلوان ایرانی که پس از دلاوری های فراوان همراه کیکاوس به بند دیو سپید افتاد و سرانجام به دست رستم از بند رهید. فرهاد همراه کِیکاوس به هاماوَران رفت و در نبرد هفت دلاوران در توران و در کین خواهی سیاوش همراه رستم بود. او همچنین کِیخسرو را در نبرد با افراسیاب با هفتاد تن از خاندان خود یاری داد.

فرهاد (مستعار). رجوع شود به:اشتری، علی (تهران ۱۳۰۱ـ۱۳۴۰ش)

پیشنهاد کاربران

معنی فرهاد: فَ. ( رها ) د
ینی رها و پاک از بدی
ینی نورانی. .



( فر ) به معنی برتر بودن و ( هاد ) به عنوان شانس، بخت و اقبال معرفی شده است.

فرهاد یعنی عاشق
یعنی عشقی که از
چشمه آب هم
زلال تر و پاک تره


با شکوه زاده شده

من که آخر معنی اسمم رو متوجه نشدم
ولی فکر میکنم به بهترین روزها معنی میده

این اسم ریشه قدیمی دارد و بی خود نیست که شاهنامه فردوسی و نظامی این اسم ( شخصیت داستانش ) را فرهاد گذاشتند!
فر: فَرّه، خُرّه - مفهومی در اساطیر ایرانی است: فروغیِ ایزدی است که به دل هر که بتابد، از همگان برتری می یابد و از پرتو همین فروغ است که شخص به پادشاهی و بزرگی می رسد و در کمالاتِ نفسانی و روحانی کامل می شود.
شکوه، حِشمت، عظمت - مُجلل، پُر زرق و برق، پُر برکت - برجسته، ممتاز، نامی، سرشناس، سَرآمد، شاخص

هاد: جنبشِ مردمی، حرکتِ خودجوش، پویش! - آوازِ ِخُروشان، غُرّشِ مقتدر، فریادِ مَهیب

برخی هم آن را فره با پسوند نسبت فارسی باستان ( آد ) می دانند!
مانند: هفتاد، هشتاد و. . .

معنی: جنبشی با شکوه، حرکتی بزرگ و پُر سر و صدا، پویشی عظیم و مؤثر ( کارساز ) - آوازِ خُروشانِ دلپذیر ( دل انگیز ) ، غُرّشِ مَهیبِ قشنگ ( باحال ) - تحوّل، دگرگونی، انقلاب، هزاهز!


زیبا و باشکوه

وقتی اسم فرهاد به گوش میرسه
فکر ادم به سوی
مرد دلیر و شجاع و مغرور
که عشقی پاک داره
میره

فر و شکوه پادشاهی ماد
فرماد

یعنی یاری دهنده

باشکوه

فرهاد یعنی:
پایبند به عشق
فرهاد یعنی یاری رسان به نیاز مندان


کوه کن و عاشق پاک

فرهاد یعنی باشکوه نیرومند امید بخش. آرامش دهنده. .

یعنی یاری دهنده کمک رسان . جسور غیور

شجاع وعاشق

عاشق حقیقی

شکوهمند


بی پروا دلیر شجاع یاری دهنده احساسی تکیگاه
فرهاد ینی ایثار و فداکاری فرهاد یعنی من.
از قصه شیرین و فرهاد میتوان دریافت مرد اگر عاشق شود کوهی نمیماند دگر

عاشق پاک

فرهاد یعنی مردی ساده و صادق درهمه چیز نه فقط عشق

فرهاد یعنی با شکوه و عظمت. اسم های ایرانی خیلی قشنگ هستند از جمله اسم خودم 😉

فر = فره - فرا - پر _زیاد
هاد= هات، هد، آد، امدن
فرهاد =زیادی امدن _به معنی رزق و روزی زیاد یا وفور نعمت در هر چیزی

فرهاد. فر . نیکو خجسته و هاد . . اتفاق مهم . . فرهود بچه شیر به زبان ایران باستان فرهاد پسر داریوش نوه اول کورش هخامنش

پاکی عشق

منجی
saviour

فرهاد یعنی سخت کوش، شجاع، دلیر، عاشق، قوی، یاری دهنده و. . .

فرهاد یعنی بی ریا، یاری رسان، شبیه نورزیباوپاک

فرهاد از دو بخش فرح و اد تشکیل شده که به معنای شادی اورنده است من تصور میکنم تغییر کردن فرحاد به فرهاد بعد از وارد شدن الفبای عربی به زبان پارسی باعث گمراه شدن ما نسبت به معنای اسم شده است

تمام فرهاد ها سخت و سفت هستن

خیلی باشکو

فرهادیکی از پهلوانان ایران بوده ومعنیش در لغت به معنی شجاع ودلیره

فرهاد اوج زیبایی و عاشق شیرین باشی همه چی فرهاد شیرین من کجایی

فر: عظمت و شکوه. . . . . هاد ( هات ) آمدن و وارد شدن و . . .

ارامش دهنده . همراه با عشق. عشقی پاک.

باشکوه و عظمت

بمعنای سروش هدایت. . .

مفنی فارسیش یاری و کمنک رسان و در عربی به معنی النصرة میاد، به هر حال هر معنی داشته باشه برام جالبه، نظریه همه دوستان هم جتلب بود

جوانمردی

میتونم بگم فرهاد به معنی دلیر جسور باهوش عاشق مهربون گاه خشمگین خندون گاه گریون متفکر باوقار در آخر منجی و یاری دهنده پس کم کم باید عاشق خودم شم چون نمیبینم کسی با این خصلت ها : - )

فرهاد یعنی خوشحالی

فرهاد یعنی با شکوه باوفا مرد عشق پاک. . . 😉

بهترین اسم پسر . باشکوه ترین اسم اسم عاشق

فره یعنی شکوه و عظمت و اد حرف ربطه درکل میشه باشکوه باعظمت

یاری دهنده ، یاری رسان

فرهاد یعنی عاشق و قدرتمند

فرهاد یعنی فرولی

فرهاد یعنی عشق پاک و یاری دهنده و همراه

فه رهاد ( عاشق، عاشق گلاله )

فرهاد یعنی: شجاع مغرور عاشق
به نظر مرموز هستند


کلمات دیگر: