کلمه جو
صفحه اصلی

بخیه


مترادف بخیه : درز، شلال، کوک، دوخت

فارسی به انگلیسی

stitch, suture

stitch


فارسی به عربی

ابرة , درز

مترادف و متضاد

stitch (اسم)
کوک، بخیه، بخیه جراحی

seam (اسم)
خط اتصال، شکاف، درز، بخیه، درز لباس، رگه نازک معدن

suture (اسم)
شکاف، درز، چاک، بخیه

درز، شلال، کوک، دوخت


فرهنگ فارسی

کوک، آجیده، کوک هائی که روی پارچه می دوزند
( اسم ) ۱ - کوکی که روی پارچه با دست یا چرخ خیاطی بزنند آجیده و شکاف جامه که دوخته شده باشد دوخت تنگ و مضبوط. ۲ - کوکهایی که با نخ معمولی یا نخهای متداول در پزشکی در محل شکافتگی انساج پس از عمل جراحی میزنند . ۳ - شکاف . یا بخیه سنجاقی. بخیهای که در جراحی بوسیل. آگراف زده میشود آگراف . یا بخیه بر روی افکندن ( انداختن نهادن ) بخیه بر روی کار افکندن . آشکار شدن راز فاش شدن سر.

فرهنگ معین

(بَ یِ ) ( اِ. ) ۱ - کوکی که روی پارچه با دست یا چرخ خیاطی بزنند. ۲ - دوختن بخشی از بدن که در اثر عمل جراحی شکافته شده باشد. ، اهل ~ اهل فن ، صاحب سررشته ، وارد به کار. ، ~ به آب دوغ زدن کنایه از: زحمت بی هوده کشیدن ،کاری بی حاصل کردن .

لغت نامه دهخدا

بخیه. [ ب َخ ْ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) آجیده و شکاف جامه ای که دوخته باشد. دوخت تنگ و مضبوط. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). دوخت با آجیده های دراز وطولانی. شلال. ( ناظم الاطباء ). کوکی که روی پارچه با دست یا چرخ خیاطی بزنند. ( فرهنگ فارسی معین ). دوختنی تنگ تر از شلال. هر یک از فاصله های نخ دوخته کوچکتر ازکوک. ( یادداشت مؤلف ). نوعی از دوخت معروف و دندان ،موج سوهان از تشبیهات اوست. ( آنندراج ) :
تریز جامه عمرت بحیف سرمد باد
بدرز آن عدد بخیه ها سنین و شهور.
نظام قاری ( دیوان ص 34 ).
آفتابیست اطلس گلگون
بخیه ها را بر او چو ذره شمار.
نظام قاری ( دیوان ص 32 ).
چفت زلفین بدر آن انگله و گوی بود
بخیه ها جمله در آن باب مثال مسمار.
نظام قاری ( دیوان ص 12 ).
رشته مدت عمر خضر و عهد مسیح
صرف یک بخیه شود در جگر پاره ما.
طالب آملی ( از شعوری ).
رفو زیاده کند زخم دردمندان را
بچاک سینه من بخیه موج سوهان است.
ملا مفید بلخی ( از آنندراج ).
دندان ِ بخیه گشت بخندیدن آشکار
چون نوبت رفو به گریبان ما رسید.
نورالدین انوری ظهوری ( از آنندراج ).
- بخیه از روی کار افتادن ؛ فاش شدن راز. ( غیاث اللغات ).
- بخیه بر چهره رفتن ؛ کنایه از فاش و رسوا شدن راز. ( از آنندراج ) :
شرمم برون نکرد ببزم تو از حجاب
برچهره رفت بخیه ز رنگ پریده ام.
محمد اسحاق شوکت بخاری ( از آنندراج ).
- بخیه بر رخ کار افتادن ؛ کنایه از فاش و رسوا شدن راز. ( از آنندراج ) :
بخیه شبنم و گل بر رخ کار افتاده ست
ورنه حیران تو صاحب نظری نیست که نیست.
صائب ( از آنندراج ).
- بخیه بر روی ( یا بروی ) افکندن ؛ کنایه از فاش کردن راز. ( از آنندراج ) :
از درون سالوسیان داریم ، به کز یک دمی
خرقه سالوسیان را بخیه بر روی افکنیم.
سنایی.
گر چو عیسی رخت در کوی افکند
سوزنش هم بخیه بر روی افکند.
عطار.
سوزنی چون دید با عیسی بهم
بخیه ای بر رو فکندش لاجرم.
عطار.
نفس سرکش بخیه بی جرأتی بر رو فکند
خصم اگر بر روی آتش شد کفش خاشاک بود.
ملاقاسم مشهدی ( از آنندراج ).

بخیه . [ ب ُخ ْ ی َ / ی ِ ] (اِ) خط شاغول . || آلت آهنی و گاوه جهت شکافتن چوب . || نشکنج . (ناظم الاطباء). و رجوع به همین کلمه شود.


بخیه . [ ب َخ ْ ی َ / ی ِ ] (اِ) آجیده و شکاف جامه ای که دوخته باشد. دوخت تنگ و مضبوط. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). دوخت با آجیده های دراز وطولانی . شلال . (ناظم الاطباء). کوکی که روی پارچه با دست یا چرخ خیاطی بزنند. (فرهنگ فارسی معین ). دوختنی تنگ تر از شلال . هر یک از فاصله های نخ دوخته کوچکتر ازکوک . (یادداشت مؤلف ). نوعی از دوخت معروف و دندان ،موج سوهان از تشبیهات اوست . (آنندراج ) :
تریز جامه ٔ عمرت بحیف سرمد باد
بدرز آن عدد بخیه ها سنین و شهور.

نظام قاری (دیوان ص 34).


آفتابیست اطلس گلگون
بخیه ها را بر او چو ذره شمار.

نظام قاری (دیوان ص 32).


چفت زلفین بدر آن انگله و گوی بود
بخیه ها جمله در آن باب مثال مسمار.

نظام قاری (دیوان ص 12).


رشته ٔ مدت عمر خضر و عهد مسیح
صرف یک بخیه شود در جگر پاره ٔ ما.

طالب آملی (از شعوری ).


رفو زیاده کند زخم دردمندان را
بچاک سینه ٔ من بخیه موج سوهان است .

ملا مفید بلخی (از آنندراج ).


دندان ِ بخیه گشت بخندیدن آشکار
چون نوبت رفو به گریبان ما رسید.

نورالدین انوری ظهوری (از آنندراج ).


- بخیه از روی کار افتادن ؛ فاش شدن راز. (غیاث اللغات ).
- بخیه بر چهره رفتن ؛ کنایه از فاش و رسوا شدن راز. (از آنندراج ) :
شرمم برون نکرد ببزم تو از حجاب
برچهره رفت بخیه ز رنگ پریده ام .

محمد اسحاق شوکت بخاری (از آنندراج ).


- بخیه بر رخ کار افتادن ؛ کنایه از فاش و رسوا شدن راز. (از آنندراج ) :
بخیه ٔ شبنم و گل بر رخ کار افتاده ست
ورنه حیران تو صاحب نظری نیست که نیست .

صائب (از آنندراج ).


- بخیه بر روی (یا بروی ) افکندن ؛ کنایه از فاش کردن راز. (از آنندراج ) :
از درون سالوسیان داریم ، به کز یک دمی
خرقه ٔ سالوسیان را بخیه بر روی افکنیم .

سنایی .


گر چو عیسی رخت در کوی افکند
سوزنش هم بخیه بر روی افکند.

عطار.


سوزنی چون دید با عیسی بهم
بخیه ای بر رو فکندش لاجرم .

عطار.


نفس سرکش بخیه ٔ بی جرأتی بر رو فکند
خصم اگر بر روی آتش شد کفش خاشاک بود.

ملاقاسم مشهدی (از آنندراج ).


- بخیه بر روی انداختن ؛ آشکار گردیدن راز. (ناظم الاطباء).
- بخیه بر روی کار ؛ کنایه از آشکاری راز و رسوایی :
برهمن شد از روی من شرمسار
که شنعت بود بخیه بر روی کار.

سعدی (کلیات چ مصفا ص 315).


- بخیه بر روی کار افتادن ؛کنایه از فاش گردیدن سر و آشکار شدن راز باشد. (برهان قاطع). کنایه از فاش شدن سر و آشکار گشتن است . (انجمن آرا). سری و رازی آشکار شدن . رسوا شدن . سر نهانی آشکار گشتن . (یادداشت مؤلف ) :
ملاف با قلمی ای لباس آژیده
بروی کار چو افتاد بخیه ات یکسر.

نظام قاری (دیوان ص 15).


مخور بر دل مراکز زخم دندان پشیمانی
باندک روزگاری بخیه ات بر روی کار افتد.

صائب (از آنندراج ).


ز زخم تیغ توآگه شدند مدعیان
فغان که بخیه ام آخر بروی کار افتاد.

حکیم صوفی شیرازی (از آنندراج ).


طشت از بام و بر زبانها نام
بخیه بر روی کار افتادم .

علی اکبر دهخدا.


- بخیه بر روی (یا بروی ) کار افکندن (یا برافکندن ) ؛ کنایه از فاش کردن راز. (از آنندراج ) :
سوزن امید من بدست قضا بود
بخیه از آنم بروی کار برافکند.

خاقانی .


همچو سوزن اگرچه سرتیزی
بخیه بر روی کار می فکنی .

اثیرالدین اومانی .


- بخیه بر لب خوردن ؛ زده شدن بخیه بر لب کسی . دوخته شدن دهان کسی . کنایه از خاموش شدن :
خموشی می تند چون عنکبوتم بر در و دیوار
خورم صدبخیه برلب باز اگر سازم دهانم را.

ملاقاسم مشهدی (از آنندراج ).


- بخیه برون انداختن ؛ آشکار کردن راز :
بود پیوند زلف و دل پنهان
خطش این بخیه رابرون انداخت .

شیخ اﷲقلی اصفهانی (از آنندراج ).


- بخیه بروی نهادن ؛ کنایه از فاش کردن راز و رسوا کردن . (از آنندراج ) :
سوزن عیسی مشو بخیه برویم منه
پیرهن غم مدوز پرده ٔ شادی مدر.

بدر چاچی (از آنندراج ).


- بخیه به آبدوغ زدن ؛ کاری بیهوده کردن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). کاری بی ثمر کردن . (یادداشت مؤلف ).
- بخیه خوردن ؛ بخیه زده شدن : جراحت او پنجاه بخیه خورد. (از یادداشت مؤلف ).
- بخیه ٔ دورو ؛ قسمی دوختن . (یادداشت مؤلف ).
- بخیه دویدن ؛ بخیه خوردن . کنایه از خاموش شدن :
بر لب طعنه زنان بخیه دوید
با رفو حال گریبان گفتم .

نورالدین انوری ظهوری (از آنندراج ).


و رجوع به بخیه خوردن شود.
- بخیه کش ؛ بخیه زن . بخیه کننده :
گهی خرقه دوزی آن خضروش
شدی سوزن عیسی اش بخیه کش .

هاتفی (از شعوری ).


- بخیه ٔ کور ؛ بخیه ٔ کوره . بخیه ٔ سخت نزدیک و تنگ . (یادداشت مؤلف ).
- بخیه گرفتن ؛ دوخته شدن . پیوند گرفتن . بخیه پذیرفتن :
چاکهای جگرم بخیه نگیرند چو گل
باقر، این سعی رفوی تو عبث بود عبث .

باقر کاشی (از آنندراج ).


- بخیه گسیختن ؛ از هم گسستن و بازشدن بخیه :
بخیه ای در هر نفس از جامه ٔ هستی گسیخت
در بر ما زندگی حکم قبای تنگ داشت .

مرتضی قلی بیک سروشی (از آنندراج ).


- بخیه گشودن ؛ بازشدن بخیه :
بخیه ای از چشم دل نگشود تا آگه شدم
همنشین را آب شمشیر از سر زانو گذشت .

طالب آملی (از آنندراج ).


و رجوع به بخیه افگن ،بخیه دار، بخیه دوز، بخیه زدن ، بخیه زن و بخیه کردن شود. || پارچه ٔ دوخته شده . (ناظم الاطباء). || شکاف . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح پزشکی ) کوکهایی که با نخ معمولی یا نخهای متداول در پزشکی در محل شکافتگی انساج پس از عمل جراحی می زنند . (از فرهنگ فارسی معین ).
- بخیه ٔسنجاقی ؛ (اصطلاح پزشکی ) بخیه ای که در جراحی بوسیله ٔ آگراف زده می شود. آگراف . (از فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

۱. کوک، آجیده.
۲. کوک هایی که روی پارچه با دست یا چرخ خیاطی زده می شود.
* بخیه زدن: (مصدر متعدی )
۱. بخیه کردن.
۲. کوک زدن پارچه.
۳. دوختن درز جامه یا چیز دیگر.
۴. (پزشکی ) دوختن پوست بدن یا عضوی که برای عمل جراحی شکافته شده.

۱. کوک؛ آجیده.
۲. کوک‌هایی که روی پارچه با دست یا چرخ خیاطی زده می‌شود.
⟨ بخیه زدن: (مصدر متعدی)
۱. بخیه کردن.
۲. کوک زدن پارچه.
۳. دوختن درز جامه یا چیز دیگر.
۴. (پزشکی) دوختن پوست بدن یا عضوی که برای عمل جراحی شکافته شده.


دانشنامه عمومی

بخیه جراحی یا سوچور (به انگلیسی: Suture) روشی پزشکی است که برای نگهداری بافت های بدن بعد از آسیب یا عمل جراحی به کار می رود. این روش شامل استفاده از یک سوزن با مقداری نخ است. اشکال، اندازه ها و مواد مختلفی در طول تاریخ برای این کار توسعه یافته است. جراحان، پزشکان، دندانپزشکان و پرستاران دوره دیده معمولاً در زدن بخیه مهارت کسب می کنند. برای ایمن کردن بخیه، از انواع مختلفی از گره های جراحی استفاده می شود.
نخ های قابل جذب: در این نوع، اجزا می توانند از هم متلاشی شوند و در بین بافت ها جذب شوند یا بدون آسیب تا مدتی باقی بمانند. این نخ ها از مواد طبیعی، بر پایه کلاژن و یا پلیمرهای مصنوعی ساخته می شود. نخ های کرومیک، ویکریل، دکسون، مکسون و پلی دی اکسانون از این گونه نخ ها هستند. از این نخ ها بیشتر در مواقعی استفاده می شود که وجود جسم خارجی باعث واکنش های بافتی غیرضروری و یا ایجاد عفونت قابل اجتناب گردد. مثال استفاده از این نخ ها در آناستوموز لوله های دستگاه گوارش، بافت های پوست و زیرپوستی است.
علاوه بر جنس نخ، نخ های بخیه بر اساس قطر مقطع عرضی نیز طبقه بندی می گردند به گونه ای که هرچه شماره نخ بیشتر باشد، اندازه مقطع عرضی نخ کمتر خواهد بود. به عنوان مثال از نخ های 4/0 جهت آناستوموز عروق ظریف، نخ های 2/0 برای آناستوموز لوله های گوارشی و نخ 1 برای بستن دیواره شکم استفاده می شود.
سوزن های قابل استفاده مجدد با سوراخ که جدا از نخ هستند، برای انجام بخیه لازم هستند. نخ کردن سورن بایستی در محل جراحی انجام گیرد. مزیت این روش در امکانپذیر بودن ترکیب هر نوع نخ و سوزن بسته به نیاز می باشد. علاوه بر سوزن های قابل استفاده مجدد، نوع دیگری از سوزن ها متصل به طول مشخص و از پیش تعیین شده نخی متصل شده است نیز وجود دارد که در کارخانجات مخصوص تولید می شوند و امروزه بیشتر از این سوزن ها استفاده می شود. فایده اصلی این کار این است که پزشک یا پرستار نیازی صرف کردن وقت برای نخ کردن سوزن در محل انجام بخیه که ممکن است برای برخی نخ ها و یا سوزن ها فرایند مشکلی باشد، ندارند. همچنین، انتهای یک سوزن آماده نسبت به باریک تر است و باعث از بین رفتن کشش از محل اتصال نخ می شود. در سوزن های با سوراخ، نخ از دو طرف سوزن خارج شده است و در نهایت باعث کشش می شود. به همین دلیل هنگامی که سوزن از بافت های ظریف عبور می کند، سوزن غیرآماده و سوراخ دار ممکن است به بافت ها بیشتر از سوزن آماده آسیب بزند.
چندین مدل و شکل از سوزن های جراحی وجود دارد که شامل موارد زیر می باشد:

دانشنامه آزاد فارسی

بَخیِه (suture)
هرگونه نخ یا سیم مصرفی در جرّاحی، برای دوختن لبه های زخم یا برش. به گره ها یا کوک های حاصل از این عمل نیز بخیه می گویند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بخیه گره موضع جراحت را می گویند.
بخیه، گره ی که بر موضع جراحت زنند.

کاربرد بخیه در فقه
از آن به مناسبت در بابهای طهارت، غصب، قصاص و دیات سخن رفته است.

بخیه وطهارت
زن حامله ای که مرده و جنین در شکم او زنده است، چنانچه برای بیرون آوردن بچه راهی جز شکافتن پهلوی او نباشد باید پهلوی زن را بشکافند و پس از بیرون آوردن بچه، موضع شکاف را بخیه زنند

حکم بخیه با نخ غصبی
...

واژه نامه بختیاریکا

تِگِلِه

جدول کلمات

شلال, کوک, آجیده

پیشنهاد کاربران

بخیه متقاطع ( اصطلاح خیاطی ) : یک بخیه دوزی که از 2 بخیه استفاده می کند تا از آن عبور کند تا یک شکل متقاطع ایجاد کند.

بخیه نردبان ( اصطلاح خیاطی ) : بخیه است که برای بستن دهانه های بزرگ استفاده می شود ، یا در عوض ، برای پیوستن به 2 قطعه الگوی یکپارچه. بخیه ها در زوایای درست به پارچه ساخته می شوند و یک شکل نردبان مانند ایجاد می کنند.

بخیه : یک واژه ی ترکی است که از مصدر باغینماق یا باغلاماخ یا بوغماغ به معنی بستن با نخ و مسدود کردن ، در کیسه را با نخ بستن ، باغینماق در اصل بوده و به صورت ban و dand در انگلیسی دیده شده است در عربی و فارسی به شکل ها ی ، بخیه ، بستن آمده است .
هر چیزی به بستن و بخشش مربوط باشد از باماق بوغماق ترکی است.


کلمات دیگر: