کلمه جو
صفحه اصلی

ضعیف


مترادف ضعیف : بی حال، بی قدرت، خفیف، راجل، زار، زبون، سست، عاجز، فرسوده، قاصر، کم زور، لاغر، ناتوان، نحیف، نزار

متضاد ضعیف : قوی

برابر پارسی : ناتوان، سست، کم زور، لاغر، نزار

فارسی به انگلیسی

weak, feeble, faint, thin, poor, defenceless, weak or poor man, effeminate, feckless, fragile, gone, soft, languid, low, nerveless, powerless, rickety, shaky, sickly, slender, tender, tenuous, thready, vulnerable, wan, washy, watery, weakling, weakly, short, tincture, wishy-washy

weak, feeble, faint, thin, poor, defenceless


effeminate, feckless, feeble, fragile, gone, soft, languid, low, nerveless, poor, powerless, rickety, shaky, sickly, slender, tender, tenuous, thin, thready, vulnerable, wan, washy, watery, weak, weakling, weakly


فارسی به عربی

اغماء , انیمی , رشیق , ضعیف , ضوء , فترة الهدوء , لحم بدون دهن , محلحل , مهزوز , هش

عربی به فارسی

ضغيف , کم زور , ناتوان , عاجز , سست , نحيف , بي دوام , شل و ول , ناک , نازک , شکننده , زودگذر , سست در برابر وسوسه شيطاني , گول خور , بي مايه , ضعيف , بي حال , اهسته , خمار , بي زور , کم دوام , کم بنيه , کم رو , اسيب پذير


مترادف و متضاد

light (صفت)
خفیف، خل، چابک، باز، تابان، روشن، ضعیف، بی عفت، زود گذر، هوس باز، سبک، هوس امیز، اسان، اندک، سهل، سهل الهضم، کم، اهسته، سبک وزن، بی غم و غصه، وارسته، کم قیمت

lean (صفت)
ضعیف، لاغر، بی حاصل، نزار، اندک، نحیف، کم سود

anemic (صفت)
کم خون، ضعیف

weak (صفت)
ضعیف، لاغر، ناتوان، سست، کمرو، عاجز، کم زور، بی حال، چیز ابکی، کم دوام، کم بنیه

faint (صفت)
ضعیف، کم نور

weakly (صفت)
ضعیف، کم بنیه، سست عنصر، علیل المزاج

feeble (صفت)
ضعیف، ناتوان، سست، عاجز، نحیف، کم زور

flagging (صفت)
کاهنده، ضعیف، ول، افتاده

anile (صفت)
ضعیف، پیرزنانه

asthenic (صفت)
ضعیف، ناتوان، سست

slack (صفت)
ضعیف، سست، شل، کند، گشاد، بطی ء، فراموشکار، پشت گوش فراخ

atonic (صفت)
ضعیف، سست، بی تکیه، بی صدا، بی قوت، مربوط به سستی و بی قوتی

infirm (صفت)
ضعیف، ناتوان، علیل، نااستوار، رنجور

fragile (صفت)
ضعیف، نازک، بی اساس، لطیف، شکستنی، شکننده، ترد، زودشکن، باریک

pusillanimous (صفت)
ضعیف، ترسو، بزدل، جبون

sappy (صفت)
ضعیف، شنگول، مرطوب

puny (صفت)
ضعیف، کوچک، قد کوتاه، ریزه اندام

feeblish (صفت)
ضعیف، ضعیف نما

languid (صفت)
ضعیف، سست، اهسته، بی حال

shaky (صفت)
ضعیف، سست، متزلزل، لرزان، لرزنده

rickety (صفت)
ضعیف، سست، لق، زهوار در رفته، نرم استخوان

languorous (صفت)
ضعیف، مست، پژمرده

weakish (صفت)
ضعیف، چیز ابکی، سست و ضعیف، نسبتا ضعیف، چیز رقیق و نرم

wonky (صفت)
ضعیف، سست، نحیف، بی ثبات، لرزان، افتادنی

powerless (صفت)
ضعیف، بی زور

بی‌حال، بی‌قدرت، خفیف، راجل، زار، زبون، سست، عاجز، فرسوده، قاصر، کم‌زور، لاغر، ناتوان، نحیف، نزار ≠ قوی


فرهنگ فارسی

سست، ناتوان
( صفت ) ۱ - سست ناتوان بی بنیه مقابل قوی . ۲ - درمانده عاجز . ۳ - بیمار علیل . ۴ - مغلوب هوی و هوس ۵ - نزد امامیه روایتی که راویان آن سلسله جامع هیچیک از شرایط اقسام سه گانه ( صحح احسن موثق ) نباشد جمع : ضعاف ضعفائ . یا این ضعیف . این بنده ( نویسنده از خود چنین تعبیر آورد ) .

فرهنگ معین

(ضَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - سست ، ناتوان . ۲ - عاجز. ۳ - بیمار. ج . ضعفاء.

لغت نامه دهخدا

ضعیف . [ ض َ ] (اِخ ) سمعانی در انساب گوید: ابومحمد عبداﷲبن محمد الضعیف ظنی ، انه من اهل الکوفة روی عن عبداﷲبن نمیر روی عنه عمربن سنان الطائی و غیره و هکذا ذکره ابوحاتم بن حیان فی کتاب الثقات قال و انما قیل له الضعیف لایقانه و ضبطه هذا قول ابی حاتم و سعمت انه انما قیل له الضعیف یعلی فی بدنه لنحافته و دسته (؟) لا انه ضعیف فی الحدیث و قال ابوحاتم الرازی عبداﷲبن محمد الضعیف صدوق من اهل طرسوس اصله بغدادی سمعت اباالعلاءاحمدبن محمدبن الفضل الحافظ بجامع اصبهان انا ابوالفضل محمدبن طاهر المقدسی الحافظ اجازة سمعت ابااسحاق الحبال بمصر یقول سمعت ابامحمد عبدالغنی بن سعید الحافظ یقول رجلان جلیلان لحقهما لقبان لایستحقان معویةبن عبدالکریم الضال و انما ضل فی طریق مکة و عبداﷲبن محمد الضعیف و انما کان ضعیفاً فی جسده لا فی حدیثه و قد افردنا لهما جزازة . (انساب سمعانی ورق 362).


ضعیف. [ ض َ ] ( ع ص ) سست. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) ( مهذب الاسماء ). ناتوان. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). نزیف. ( دهار ). ضعضاع. خَوّار. مسخول. روبع. خلاف قوی. بی بنیه. رمکة. رمق. سَقط. مسکین. جخب. ( منتهی الارب ). یقال : ضعیف نعیف ؛اتباع و ضعیف نحیف. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). ج ،ضعاف ، ضَعَفة، ضعفاء، ضَعْفی ̍، ضُعافی :
ای بِرّ تو رسیده بهر تنگ چاره ای
از حال من ضعیف بیندیش پاره ای.
رودکی.
نکنی طاعت وآنگه که کنی سست و ضعیف
راست گوئی که همی سخره و شاکار کنی.
کسائی.
چون ضعیفی افتد میان دو قوی توان دانست که حال چون باشد. ( تاریخ بیهقی ). امیر را که برابر برادر وداماد ماست بیدار کنیم و بیاموزیم که امیری چون باید کرد که امیر ضعیف بکار نیاید. ( تاریخ بیهقی ص 689 ).
ز علم و طاعت جانت ضعیف و عریانست
بعلم کوش و بپوش این ضعیف عریان را.
ناصرخسرو.
زآنم ضعیف تن که دلم ناتوان شده ست
دل ناتوان شود کش از انده بود غذا.
مسعودسعد.
رهروان را ز نطق نَبْوَد ساز
پیل فربه بود ضعیف آواز.
سنائی.
هرکه رأی ضعیف... دارد از درجتی عالی به رتبتی خامل میگراید. ( کلیله و دمنه ). دوم خلیفتی که انصاف مظلومان ضعیف از ظالمان قوی بستاند. ( کلیله و دمنه ). می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد... دوستیها ضعیف و عداوتها قوی. ( کلیله و دمنه ). بعضی بطریق ارث دست در شاخی ضعیف زده. ( کلیله و دمنه ).
آسمان راکسی نخواند ضعیف.
ظهیر.
ابلهانش فرد دیدند و ضعیف
کی ضعیف است آنکه با شه شد حریف
ابلهان گفتند مردی بیش نیست
وای ِ آن کو عاقبت اندیش نیست.
مولوی.
مشکلات هر ضعیفی از تو حل
پشّه باشد در ضعیفی خود مثل.
مولوی.
گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت آور تا از دشمن قوی زحمت نبینی. ( گلستان ). خصم ضعیف را خوار نباید داشت. ( قرةالعیون ).
کس عاشقی بقوت بازو نمی کند
اینجا تن ضعیف و دل خسته می خرند.
؟
|| مغلوب هوی و هوس ، منه قوله تعالی : و خلق الانسان ضعیفاً ( قرآن 28/4 )؛ ای یستمیله هواه. || کور. ( لغت حمیری ). قیل منه : انّا لنریک فینا ضعیفاً؛ ای اعمی. || زن. || مملوک. و فی الحدیث : اتقوا اﷲ فی الضعیفین ؛ ای المراءة و المملوک. ( منتهی الارب ). || در تعریفات جرجانی آمده است : ضعیف ، ما یکون فی ثبوته کلام کقرطاس بضم القاف فی قرطاس بکسرها. || گول. ( منتهی الارب ). || آب دندان.

ضعیف . [ ض َ ] (ع ص ) سست . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). ناتوان . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). نزیف . (دهار). ضعضاع . خَوّار. مسخول . روبع. خلاف قوی . بی بنیه . رمکة. رمق . سَقط. مسکین . جخب . (منتهی الارب ). یقال : ضعیف نعیف ؛اتباع و ضعیف نحیف . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). ج ،ضعاف ، ضَعَفة، ضعفاء، ضَعْفی ̍، ضُعافی :
ای بِرّ تو رسیده بهر تنگ چاره ای
از حال من ضعیف بیندیش پاره ای .

رودکی .


نکنی طاعت وآنگه که کنی سست و ضعیف
راست گوئی که همی سخره و شاکار کنی .

کسائی .


چون ضعیفی افتد میان دو قوی توان دانست که حال چون باشد. (تاریخ بیهقی ). امیر را که برابر برادر وداماد ماست بیدار کنیم و بیاموزیم که امیری چون باید کرد که امیر ضعیف بکار نیاید. (تاریخ بیهقی ص 689).
ز علم و طاعت جانت ضعیف و عریانست
بعلم کوش و بپوش این ضعیف عریان را.

ناصرخسرو.


زآنم ضعیف تن که دلم ناتوان شده ست
دل ناتوان شود کش از انده بود غذا.

مسعودسعد.


رهروان را ز نطق نَبْوَد ساز
پیل فربه بود ضعیف آواز.

سنائی .


هرکه رأی ضعیف ... دارد از درجتی عالی به رتبتی خامل میگراید. (کلیله و دمنه ). دوم خلیفتی که انصاف مظلومان ضعیف از ظالمان قوی بستاند. (کلیله و دمنه ). می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد... دوستیها ضعیف و عداوتها قوی . (کلیله و دمنه ). بعضی بطریق ارث دست در شاخی ضعیف زده . (کلیله و دمنه ).
آسمان راکسی نخواند ضعیف .

ظهیر.


ابلهانش فرد دیدند و ضعیف
کی ضعیف است آنکه با شه شد حریف
ابلهان گفتند مردی بیش نیست
وای ِ آن کو عاقبت اندیش نیست .

مولوی .


مشکلات هر ضعیفی از تو حل
پشّه باشد در ضعیفی خود مثل .

مولوی .


گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت آور تا از دشمن قوی زحمت نبینی . (گلستان ). خصم ضعیف را خوار نباید داشت . (قرةالعیون ).
کس عاشقی بقوت بازو نمی کند
اینجا تن ضعیف و دل خسته می خرند.

؟


|| مغلوب هوی و هوس ، منه قوله تعالی : و خلق الانسان ضعیفاً (قرآن 28/4)؛ ای یستمیله هواه . || کور. (لغت حمیری ). قیل منه : انّا لنریک فینا ضعیفاً؛ ای اعمی . || زن . || مملوک . و فی الحدیث : اتقوا اﷲ فی الضعیفین ؛ ای المراءة و المملوک . (منتهی الارب ). || در تعریفات جرجانی آمده است : ضعیف ، ما یکون فی ثبوته کلام کقرطاس بضم القاف فی قرطاس بکسرها. || گول . (منتهی الارب ). || آب دندان .
- حدیث ضعیف ؛ نزد امامیه روایتی باشد که رواة آن سلسله ، جامع هیچیک از شرایط اقسام ثلثه ٔ صحیح و حسن و موثق نباشند به این نحو که بعضی از طبقات مشتمل بفاسق یا مجهول الحال و یا غیر اینها باشد. (تقسیم ابن طاووس ). در اصطلاح درایة و رجال ، ضعیف حدیثی است که فاقد شرایط سه حدیث حسن و صحیح و موثق باشد. و نیز در اصطلاح درایة از الفاظ قدح راوی و مردودالروایه بودن اوست . و جرجانی در تعریفات گوید: ضعیف من الحدیث ، ما کان ادنی مرتبة من الحسن و ضعفه یکون تارة لضعف بعض الرواة من عدم العدالة او سوء الحفظ اوتهمة بعلل آخر مثل الارسال و الانقطاع و التدلیس . (تعریفات ).
- خبر ضعیف . رجوع به خبر واحد شود.
- ضعیف آواز ؛ آنکه آوای نرم دارد :
با قوی گو اگر بگوئی راز
زآنکه باشد قوی ضعیف آواز.

سنائی .


تقهّل ؛ ضعیف و نرم گردیدن آواز. (منتهی الارب ).
- ضعیف البنیه ؛آنکه قوت او کم است . آنکه مزاج سست دارد.
- ضعیف التألیف ؛ جرجانی گوید: ان یکون تألیف اجزاء الکلام علی خلاف قانون النحو، کالاضمار قبل الذکر، لفظاً او معنی ً، نحو: ضرب غلامَه ُ زید.
- ضعیف الجثّه ؛ آنکه تن او خرد و کوچک است .
- ضعیف السند (خبر) ؛ خبری که سند آن ضعیف باشد.
- ضعیف القلب ؛ که دل او بیمار است . آنکه ترسنده است و زود هراسد و بیم آرد.
- ضعیف المزاج ؛ که ترکیب و ساختمان وی ضعیف است .
- ضعیف النفس ؛ آنکه اراده ٔ سست دارد.
- ضعیف چزان ؛ (در تداول عوام ) زبون گیر. آنکه ضعفا را آزارد.
- ضعیف چزانی ؛ عمل ضعیف چزان .
- ضعیف دل ؛ مرغ دل . ترسو : ضعیف دل ... را در محاورت زبان کند شود. (کلیله و دمنه ).
- ضعیف رأی ، ضعیف رای ؛ سست اراده . مضجوع . (منتهی الارب ). فیل الرأی . سست عقل . (دهار). تفییل ؛ ضعیف رای خواندن . (تاج المصادر). غبن ؛ ضعیف رأی شدن . (دهار) (تاج المصادر). فیلوله ؛ ضعیف رأی شدن . (تاج المصادر).
- || غبین . (دهار). گول :
در کارخانه ای که ره علم و عقل نیست
وهم ضعیف رای فضولی چرا کند.

حافظ.


- ضعیف عقل ؛ ضفاطة، سست رأی و ضعیف عقل شدن . وَبط. (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. سست، ناتوان.
۲. (اسم، صفت ) فقیر.
۳. (اسم ) من، بنده.
* ضعیف شمردن (دانستن ): (مصدر متعدی ) سست و ناتوان دانستن کسی را.

۱. سست؛ ناتوان.
۲. (اسم، صفت) فقیر.
۳. (اسم) من؛ بنده.
⟨ ضعیف شمردن (دانستن): (مصدر متعدی) سست و ناتوان دانستن کسی را.


دانشنامه عمومی

"ضعیف" (به انگلیسی: Faint) نام ترانه ای از گروه راک آمریکایی لینکین پارک است. این ترانه به عنوان دومین تک آهنگ آلبوم متئورا کمی بعد از منتشر شدن توانست در بیشتر چارتها رتبه های کمتر از ۳۰ را از آن خود کند و همچنین به رتبه ۱ در بیلبورد ترانه های مدرن راک امریکا برسد. در آلبوم ریمیکس لینکین پارک همراه با جی-زی یعنی مسیر برخورد این ترانه بازخوانی شد.

دانشنامه آزاد فارسی

اصطلاحی در علم حدیث، حدیثی که شرایط حدیث صحیح و حَسَن و موثّق را ندارد و زنجیرۀ سند آن تا معصوم (ع)، به کلی یا بعضی از واسطه ها حذف شده باشد؛ یا در سلسلۀ سند، افراد غیر موثّق یا مجهول یا کم حافظه یا بد عقیده بوده باشد. حدیث ضعیف به تنهایی در احکام الزامی (واجب و حرام) اعتبار ندارد؛ اما برای تأیید و به عنوان شاهد احادیث معتبر از آن استفاده می شود. همچنین در احکام غیرالزامی یا پند و اندرز یا مباحث تاریخی و تفسیری و ادعیه و زیارات، احیاناً به احادیث ضعیف هم استناد می کنند، زیرا احتمال دارد که از معصوم صادر شده باشد. ملاک های حدیث صحیح و ضعیف نزد قدما و متأخرین و حتی بین علمای یک عصر متفاوت است؛ بسا حدیثی که برخی از علما ضعیف شمارند و برخی دیگر آن را معتبر دانند. حدیث ضعیف اقسام و درجات دارد.

فرهنگ فارسی ساره

نزار، لاغر، ناتوان


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ضعیف (لفظ). ضعیف، از اصطلاحات بکار رفته در علم حدیث بوده و از الفاظ راوی می باشد.
یکی از الفاظ ذمّ لفظ "ضعیف" است که گاهی صفت حدیث واقع می شود و گاهی صفت راوی، و در صورت اول قدما ضعیف را صفت متن حدیث قرار می دهند ولی متاخرین آن را صفت سند حدیث می دانند.
اطلاقات ضعیف
با این فرض اصطلاح "ضعیف" اطلاقات متعددی دارد که ذیلاً به آن ها اشاره می شود: ۱- حدیثی است که شرایط حدیث صحیح، حسن، قوی، و موثق را نداشته باشد؛ ۲- حدیثی است که صفات قبول در آن نباشد؛ ۳- حدیثی است، اعم از این که صفت راوی آن معلوم و حالش مجهول باشد و یا ذات و حالش مجهول باشد؛ ۴- همان قوی بالمعنی الاخص است - رجوع شود به حدیث قوی -؛ ۵- همان حدیث موثق است - رجوع شود به حدیث موثق -؛ ۶- در کلام فقها حدیثی است که مشتمل بر جرح خاص و مجروح خاص است؛ ۷- حدیثی است که مشتمل بر جرح، تعلیل، تعلیق، انقطاع، اعضال، و ارسال است؛
مفاد لفظ ضعیف
آن گاه که "ضعیف" به عنوان لفظ ذم در کلام دانشمندان علوم حدیث به کار می رود در مفاد آن نظرات متفاوتی وجود دارد: ۱- از الفاظ جرح است؛ ۲- از مرتبه چهارم جرح است؛ ۳- بدون تردید دلالت بر ذم و قدح دارد؛ ۴- مفید سقوط روایت راوی موصوف به آن و ضعف آن می شود؛ ۵- اگر به صورت مطلق ذکر شود موجب قدح راوی است؛ ۶- جرح نیست و به عادل غیر ضابط نیز ضعیف اطلاق می شود، مراد این است که حدیث او قوت حدیث ثقه را ندارد؛ ۷- از این که "ضعیف" موجب قدح راوی شود محل تامل است؛ برای اینکه قدما ضعیف را به کسی که کم حافظه بوده و یا سوء ضبط داشته یا کسی که روایت را بدون اجازه و یا از ضعفا و مجاهیل نقل می نموده، اطلاق کرده اند و این امور موجب فسق نمی گردد.
سبحانی، جعفر، اصول الحدیث و احکامه، ص۱۴۹.
...

واژه نامه بختیاریکا

افتو برده؛ رِزِل ( رزلک ) ؛ رزله؛ تُرت؛ هُرت؛ زَوین؛ بُرِستنی ( بُرستین ) ؛ کِرپه؛ کُزازی؛ کشکل؛ کشکل ریغل؛ لاجُو؛ مَوچول؛ ناک

جدول کلمات

زار

پیشنهاد کاربران

ظریف، شکننده، ریز، آسیب پذیر، حساس، ناتوان و بدنی ظریف و ضعیف را ضعیف الجثه می نامند.

ضعیف نمیتونه ناتوان باشه ، ضعیف یعنی کسی که قوی نیست و کسی هم که قوی نیست پس طبیعتا قدرتش کمتره ، قدرت کم هم به معنای ناتوان نیست ( پیشوند نا در لهجه دری به معنای وجود نداشتنه ) . . . درست ترین ترجمه به نظرم ( ( کم توان ) ) میتونه باشه

کند
در گردش خون ضعیف

کم رنگ

شکننده

Weak
Slack

سست مایه و سست مات

ناتوان

ضَعیف
واژه ای پارسی ست که به اَرَبی دَرآمده و اَرَبیده شده :
ضَعیف < زَئیف < زَف
زَف : واژه ی شَف یا شَفت در شَفتالو ست که میوه ای نَرم و لَطیف است یَنی سِفت و سَخت نیست.
همین گونه هم ریشه با soft انگلیسی.
در گویش آمیانه : زَف ( ضعف ) کرده = بی حال و سست شده است.
میتوان از این ستاک کارپایه ساخت :
زَفیدَن ، زَفاندَن، زَفتَن
مَتال ( مِثال ) : زَف کرده = زَفیده یا زَفیده شده ، زَفته شده مِتل ( مِثل ) : خَسته شده



کلمات دیگر: