کلمه جو
صفحه اصلی

ارسال


مترادف ارسال : ایفاد، فرستادن، اعزام، روانه، گسیل

برابر پارسی : گسیل، فرستادن، روانه کردن

فارسی به انگلیسی

consignment, conveyance, dispatch, emission, remittance, shipment


emission, consignment, conveyance, dispatch, remittance, shipment, despatch

despatch, remittance


فارسی به عربی

ارسال , ارسالیة , شحنة , عنوان

عربی به فارسی

منتشر کردن , اشاعه دادن , رساندن , پخش کردن (از راديو) , سخن پراکني , انتقال , عبور , ارسال , سرايت , اسبابي که بوسيله ان نيروي موتور اتومبيل بچرخهامنتقل ميشود , فرا فرستي , فرا فرستادن


مترادف و متضاد

address (اسم)
نشانی، خطاب، ادرس، نطق، خطابه، نام و نشان، سرنامه، طرز خطاب، خطابت، عنوان، مهارت، ارسال

transmission (اسم)
ارسال، سخن پراکنی، مخابره، انتقال، سرایت، عبور، فرا فرستی

forwarding (اسم)
ارسال، حمل و نقل

dispatch (اسم)
شتاب، ارسال، مخابره، اعزام، گسیل، پیغام، توزیع امکانات، انجام سریع

transmittance (اسم)
ارسال، انتقال، پراکنش

transmittal (اسم)
ارسال، انتقال

consignment (اسم)
ارسال، حمل، محموله

intromission (اسم)
تصدیق، قبول، ارسال، تو رفتگی، درج

transmittancy (اسم)
ارسال، انتقال، پراکنش

۱. ایفاد، فرستادن
۲. اعزام، روانه، گسیل


ایفاد، فرستادن


اعزام، روانه، گسیل


فرهنگ فارسی

فرستادن، گسیل کردن ، رهاکردن، فروهشتن، برگماشتن، فروگذاشتن بخود
( مصدر ) ۱ - فرستادن گسیل کردن گسی کردن . روانه کردن . ۲ - فرستادن به پیغام پیک فرستادن پیغامبر گردانیدن کسی را رسول گردانیدن کسی را. ۳ - فروهشتن فرو گذاشتن بخود رها کردن . ۴ - زدن چنانکه داستان زدن مثل زدن . ۵ - آنست که اسناد نباشد مث راوی میگوید : ( پیامبر چنین گفت ... ) و نمیگوید : ( فن روایت کرد از پیامبر که ... ) و چنین حدیثی را مرسل گویند. یا ارسال مثل . ۱ - مثل زدن مثل آوردن در سخن مثل بکار بردن تمثل جستن . ۲ - ( ارسال المثل )
پاره های چیزی

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - فرستادن ، روانه ساختن . ۲ - پیک فرستادن .

لغت نامه دهخدا

ارسال. [ اِ ] ( ع مص ) فرستادن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مؤید الفضلاء ) ( غیاث ). گسیل کردن. گسی کردن. ایفاد. فارسیان ، ارسال را بر تحفه و سوغات استعمال کنند. ( غیاث از مصطلحات ) : شتاب کن در ارسال جواب این نبشته بسوی امیرالمؤمنین. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314 ).
ارسال نیازم همگی ناز تو رد کرد
من خوب فرستادم و او خوب فرستاد.
سالک یزدی.
|| فرستادن به پیغام : ارسال رُسل. ( منتهی الأرب )
نهفته بوسه به پیغام می کند ارسال
نگینش را حجرالاسود از ره تعظیم.
سنجر کاشی.
|| فروهشتن. فروگذاشتن بخود. ( منتهی الأرب ). || رها کردن. ( منتهی الأرب ). || برگماشتن. || بسیارآب کردن شیر. تسمیر. ( تاج المصادربیهقی ). || بسیارشیر گردیدن. ( منتهی الأرب ). صاحب شیر شدن از مواشی خود. || صاحب گله ها شدن. ( منتهی الأرب ). || زدن ، چنانکه داستان را: ارسال مثل ؛ داستان زدن. مثل زدن. مثل آوردن. تمثل جستن. ضرب المثل. || ارسال علق ؛ زالو انداختن. || ارسال در حدیث ؛ آنست که اسناد نباشد، مثلاً راوی گوید: قال رسول اﷲ ( ص ) و نگوید حدثنا فلان عن رسول اﷲ ( ص ). ( تعریفات جرجانی ).
- ارسال داشتن و ارسال کردن ؛ فرستادن.

ارسال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ رَسَل. پاره های چیزی : جائت الخیل ارسالاً؛ ای قطیعاً قطیعاً. || بندهای نی :
زبُسّد بزرینه نی دردمید
به ارسال نی داد دم را گذر.
لوکری.

ارسال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رَسَل . پاره های چیزی : جائت الخیل ارسالاً؛ ای قطیعاً قطیعاً. || بندهای نی :
زبُسّد بزرینه نی دردمید
به ارسال نی داد دم را گذر.

لوکری .



ارسال . [ اِ ] (ع مص ) فرستادن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء) (غیاث ). گسیل کردن . گسی کردن . ایفاد. فارسیان ، ارسال را بر تحفه و سوغات استعمال کنند. (غیاث از مصطلحات ) : شتاب کن در ارسال جواب این نبشته بسوی امیرالمؤمنین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314).
ارسال نیازم همگی ناز تو رد کرد
من خوب فرستادم و او خوب فرستاد.

سالک یزدی .


|| فرستادن به پیغام : ارسال رُسل . (منتهی الأرب )
نهفته بوسه به پیغام می کند ارسال
نگینش را حجرالاسود از ره تعظیم .

سنجر کاشی .


|| فروهشتن . فروگذاشتن بخود. (منتهی الأرب ). || رها کردن . (منتهی الأرب ). || برگماشتن . || بسیارآب کردن شیر. تسمیر. (تاج المصادربیهقی ). || بسیارشیر گردیدن . (منتهی الأرب ). صاحب شیر شدن از مواشی خود. || صاحب گله ها شدن . (منتهی الأرب ). || زدن ، چنانکه داستان را: ارسال مثل ؛ داستان زدن . مثل زدن . مثل آوردن . تمثل جستن . ضرب المثل . || ارسال علق ؛ زالو انداختن . || ارسال در حدیث ؛ آنست که اسناد نباشد، مثلاً راوی گوید: قال رسول اﷲ (ص ) و نگوید حدثنا فلان عن رسول اﷲ (ص ). (تعریفات جرجانی ).
- ارسال داشتن و ارسال کردن ؛ فرستادن .

فرهنگ عمید

۱. فرستادن.
۲. [قدیمی] رها کردن.

دانشنامه عمومی

ا رسال (به اسپانیایی: O Rosal) یک شهرستان در اسپانیا است که در استان پنتبدرا واقع شده است.As Eiras O Rosal San Miguel de Tabagón Tabagón
ا رسال ۴۴٫۱ کیلومترمربع مساحت و ۶٬۵۳۱ نفر جمعیت دارد.

فرهنگ فارسی ساره

فرستادن


فرهنگستان زبان و ادب

{consignment} [حمل ونقل دریایی] عمل فرستادن کالا به گیرنده
{send} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] فرمانی برای فرستادن پیام نگار تازه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] یکی از معانی ارسال، فرستادن است و در باب های صلات، حج و ... به کار رفته است.
ارسال به چند معنا می آید:
۱- رها ساختن یا گسیل کردن
۲- فرستادن
۳- سه طلاق دادن زن در یک مجلس با یک لفظ
۴- حذف همه یا برخی از راویان سند حدیث.

ارسال به معنای رها ساختن
مفهوم اول در باب های صلات، حج و صید و ذباحه به مناسبت آمده است.
ارسال دست ها به هنگام قیام در نماز و نیز ارسال یک طرف عمامه بر روی سینه، و رها کردن پرنده پس از ذبح آن مستحب است.
کسی که صیدی را بگیرد و وارد حرم کند، رها ساختن آن واجب است.

ارسال به معنای گسیل کردن
مفهوم دوم در باب های طهارت، جهاد، هبه، غصب و صید و ذباحه آمده است.
گسیل کردن آب غسل میّت به چاه مستراح و نیز انداختن آب به قلمرو دشمن به هنگام جنگ بدون ضرورت، مکروه است. فرستادن هدیه برای خویشاوندان مستحب است.
اگر کسی در ملک خود آبی روانه کند و موجب زیان به دیگری شود، چنانچه در حدّ نیاز وی بوده و گمان به تعدی به ملک دیگری نداشته باشد، ضامن نیست.
از شرایط حلیّت صید سگ شکاری این است که با فرستادن صاحبش، در پی صید رود و با بازداشتن وی، بازبایستد و به هنگام ارسال نام خدا برده شود.

ارسال به معنای سه طلاق دادن
...

واژه نامه بختیاریکا

فشنادِن

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
ناردَن ( کردی )
آرپَن ( سنسکریت: اَرپَنَ )
یاتْرا ( سنسکریت )

اِرسال
فَرارِسانی ، تَرارِسانی
فِرِست ، فِرستاد ، فِرِستِش ، فِرِستاری

فرستادن ، فِرِستِش ، گسیل ، روانه کردن

Start Your Own Sportsbook

اِرسالیدن.

ارسالیدن کردن

جا به جا کردن . .


کلمات دیگر: