کلمه جو
صفحه اصلی

گردو


مترادف گردو : جوز، گردکان

فارسی به انگلیسی

walnut

فارسی به عربی

جوزة

فرهنگ اسم ها

اسم: گردو (پسر) (فارسی)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر بهرام چوبین سردار ساسانی

مترادف و متضاد

walnut (اسم)
گردو، چوب گردو، درخت گردو، رنگ گردویی، گردکان

فرهنگ فارسی

سرده‌ای از گردوئیانِ درختی خزان‌دار به بلندی 10 تا 40 متر با برگ‌های مرکب شانه‌ای و 21 گونه


ثمردرخت گردوکه مغز آن مانندبادام خورده واز آن روغن میگیرندهردانه گردویک پوست سبزویک پوست سخت چوبی که میان آن مغزاست دارد
( اسم ) ۱ - درختی است از رد. دولپه ییهایبی گلبرگ که تیر. خاصی را بنام تیر. گردو بوجود میاورد . موطن اصلی گردو ایران و آسیای صغیر و هندوستان است و از این نقاط بجاهای دیگر برده شده . برگهای درخت گردو متناوب و مرکب ( متشکل از ۷ یا ۹ برگچه ) و کم دندانه است . گردو درختی است یک پایه ولی گلهای نرو ماد. آن از هم جدایند . گل آذینش سنبله یی است . میو. گردو که مغزش خوراکی است شفت میباشد ولی میان برش خوراکی نیست و در رنگرزی و داروسازی مورد استعمال دارد . برگ درخت گردو دارای بویی مخصوص و طعم آن بسیار تلخ و قابض است از مغز هست. گردو روغن زرد رنگ خوراکیی میگیرند که چون جزو روغنهای خشک شوند است در نقاشی مورد استعمال دارد و بعلاوه در صابون سازی و تهی. ورنی نیز بکار میرود . چوب گردو بسیار مرغوب و محکم و قیمتی است و رد منبت کاری و ساختن اثاث. گرانبها بکار میرود جوز گوز چارمغز گردکان آقوز . ۲ - میو. درخت گردو که بر حسب آنکه پوست چوبی روی دانه که عبارت از درون بر میو. گردو است کلفت یا نازک باشد بدو نام : گردوی پوست کلفت و گردوی کاغذی مشهور است . یا گردوی کلا . میو. درخت کلا را گویند که در داخل هسته اش دو مغز موجود است و خوراکی است .

فرهنگ معین

(گِ ) (اِ. ) تیره ای از گیاهان دولپه ای بی گلبرگ با میوة کوچک و کروی دارای پوسته ای سخت و ضخیم که مغز آن خوراکی و پُر روغن است .

لغت نامه دهخدا

گردو. [ گ ِ ]( اِ ) ( از: گرد + و، پسوند تصغیر، سازنده اسم از صفت ). ( از حاشیه برهان چ معین ). گردکان. ( برهان ) ( آنندراج ). درختی است از تیره ژوگلانداسی و از جنس ژوگلان بوته ای که بومی ایران است ژ - رژیا میباشد. این درخت در جنگلهای کرانه دریای مازندران بویژه در ناحیه پونل و جنگلهای آستاراو گلیداغی بطور وحشی موجود است. در پیرامون دهات و همچنین در نقاط کوهستانی ایران نیز به فراوانی کاشته شده است. آن را در رودسر و طوالش گردکان ، در رامیان قز، در آمل آقوز، در رامسر، طوالش و لاهیجان آقوزدارو در شفارود ووز میخوانند. این درخت را در همه جا به نام گردو میشناسند و در خراسان و بعضی نقاط دیگر به نام جوز نیز خوانده میشود. ( از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 217 ). جوز. گوز. چهارمغز. چارمغز :
گفتم از گردو درون میخواهم از خرما برون
گفت کم کن قصه کاینجا گردران با گردن است.
بسحاق اطعمه.
چو در پناه پنیریم و سایه گردو
بغیر نان جو و رشته نیست درخور ما.
بسحاق اطعمه ( دیوان چ شیراز ص 34 ).
و رجوع به گردکان شود.
- امثال :
با دُم ِ خود گردو می شکند ؛ سخت شاد است.
خانه قاضی گردو بسیار است ، لیکن شماره دارد ؛هر کاری حسابی دارد.
دست و پایش را در پوست گردو گذاشته اند ؛ او را محدود و محصور کرده اند.
هر گردویی گرد است ، اما هر گردی گردو نیست .

گردو. [ گ ِ دِ وَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان ، واقع در 14هزارگزی شمال ناصری سی سخت و 13هزارگزی باختری راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز. منطقه ای کوهستانی و دارای 250 تن جمعیت است. آب آن از رود کیک کیان تأمین میشود. محصول آن غلات ، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالی ، جوال و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفه بویراحمد پایین هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

گردو. [ ] ( اِخ ) دیهی است که از یزدخواست تا این دیه هشت فرسنگ و از او تا کوشک زرد هفت فرسنگ فاصله است. رجوع به نزهة القلوب مقاله سوم ص 185 شود.

گردو. [ گ ِ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان ، واقع در 25000گزی شمال باختری زرند و 15000گزی خاور فرعی راور به زرند. سکنه آن یک خانوار است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

گردو. [ ] (اِخ ) دیهی است که از یزدخواست تا این دیه هشت فرسنگ و از او تا کوشک زرد هفت فرسنگ فاصله است . رجوع به نزهة القلوب مقاله ٔ سوم ص 185 شود.


گردو. [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس ، واقع در 6000گزی شمال خاوری بندرعباس و 3000گزی جنوب راه مالرو شمیل . منطقه ای است گرمسیری و دارای 500 تن سکنه . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


گردو. [ گ ِ ](اِ) (از: گرد + و، پسوند تصغیر، سازنده ٔ اسم از صفت ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). گردکان . (برهان ) (آنندراج ). درختی است از تیره ٔ ژوگلانداسی و از جنس ژوگلان بوته ای که بومی ایران است ژ - رژیا میباشد. این درخت در جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران بویژه در ناحیه ٔ پونل و جنگلهای آستاراو گلیداغی بطور وحشی موجود است . در پیرامون دهات و همچنین در نقاط کوهستانی ایران نیز به فراوانی کاشته شده است . آن را در رودسر و طوالش گردکان ، در رامیان قز، در آمل آقوز، در رامسر، طوالش و لاهیجان آقوزدارو در شفارود ووز میخوانند. این درخت را در همه جا به نام گردو میشناسند و در خراسان و بعضی نقاط دیگر به نام جوز نیز خوانده میشود. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 217). جوز. گوز. چهارمغز. چارمغز :
گفتم از گردو درون میخواهم از خرما برون
گفت کم کن قصه کاینجا گردران با گردن است .

بسحاق اطعمه .


چو در پناه پنیریم و سایه ٔ گردو
بغیر نان جو و رشته نیست درخور ما.

بسحاق اطعمه (دیوان چ شیراز ص 34).


و رجوع به گردکان شود.
- امثال :
با دُم ِ خود گردو می شکند ؛ سخت شاد است .
خانه ٔ قاضی گردو بسیار است ، لیکن شماره دارد ؛هر کاری حسابی دارد.
دست و پایش را در پوست گردو گذاشته اند ؛ او را محدود و محصور کرده اند.
هر گردویی گرد است ، اما هر گردی گردو نیست .

گردو. [ گ ِ دِ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان ، واقع در 14هزارگزی شمال ناصری سی سخت و 13هزارگزی باختری راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز. منطقه ای کوهستانی و دارای 250 تن جمعیت است . آب آن از رود کیک کیان تأمین میشود. محصول آن غلات ، پشم و لبنیات . شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالی ، جوال و جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. ساکنین از طایفه ٔ بویراحمد پایین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


گردو. [ گ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان ، واقع در 25000گزی شمال باختری زرند و 15000گزی خاور فرعی راور به زرند. سکنه ٔ آن یک خانوار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


گردو. [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ببرگان بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 45هزارگزی شمال باختر اردل و 24هزارگزی راه فارسیان به باحیدر در 24هزارگزی راه کوهرنگ . هوای آن معتدل و دارای 115 تن جمعیت است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات ، پشم ، روغن و کتیراست . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


فرهنگ عمید

۱. میوه ای گِرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سختِ چوبی، و مغز پرروغن و متقارن، جوز، گوز، گردکان.
۲. درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیارمحکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود.

دانشنامه عمومی

گردو ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
مغز گردو میوهای گرد با دو پوسته
درخت گردوگردوی ایرانی
گردوی سیاه
گردو (فیلم). گردو فیلمی ایرانی به نویسندگی و کارگردانی حسین دلیر محصول ۱۳۶۶ است.
سرور رجایی
مریم خسروی
مجید نصیری
مهدی صباغی
سعید رضاییان
علی آقاجانیان
احمد مندوب هاشمی
ابوالقاسم صفار
رقیه عظیمی
محمد مهدی
حسین عظیمی
حسین آقابابایی
اکبر صمیمی
تاجیک
نوجوان روستایی به نام محمد در تلاش است تا دو دانگ از درخت گردویی را خریداری کند که یادگار مادربزرگش است و به دلایلی فروخته شده است.

گردو (میناب). گردو (میناب)، روستایی از توابع بخش بیابان شهرستان میناب در استان هرمزگان ایران است.

دانشنامه آزاد فارسی

گِردو
گِردو
درختی خزان کننده، با نام علمی Juglans regia، از خانوادۀ گردو. نام جنس این گیاه از نام لاتین Jovis glans (فندق ژوپیتر/مشتری) گرفته شده است. منشأ درخت گردو را آسیای غربی و نواحی هیمالیا دانسته اند و در ایران نیز در جنگل های شمال و غرب یافت می شود. وحشی بودن گردو در ایران مشکوک است، زیرا گردو از درختانی است که به سبب چوب، دانه و پوست میوه اش، به منظور رنگ کردن، مورد توجه بشر بوده است و پرندگان نیز به انتشار آن کمک کرده اند. وجود درختان کهنسال گردو در اطراف قراء و قصباتی که ویران شده اند نیز به حدس دربارۀ بومی بودن این درخت در ایران کمک می کند. جوز، گردکان، و اقوزه از اسامی رایج گردو در ایران است. چوب گردو در صنایع چوب کاربرد فراوان دارد. از دانۀ آن نیز در تغذیه و از روغن حاصل از آن در آشپزی استفاده می کنند. پوست میوه و نیز برگ درخت را برای رنگ کردن مو و الیاف به کار می برند. برای دانه و برگ این درخت از قدیم الایام خواص دارویی قائل بوده اند. برگ گردو با داشتن تانن فراوان بر ماهیچه ها و دستگاه گوارش اثر مفید و تقویت کننده دارد.

فرهنگستان زبان و ادب

{Juglans} [زیست شناسی- علوم گیاهی] سرده ای از گردوئیانِ درختی خزان دار به بلندی 10 تا 40 متر با برگ های مرکب شانه ای و 21 گونه

گویش اصفهانی

تکیه ای: uz
طاری: yoz
طامه ای: uz
طرقی: yoz
کشه ای: yoz
نطنزی: uz


گویش مازنی

/gerdo/ مرتعی در بخش قشلاقی کجور - روستایی در عباس آباد تنکابن & از توابع لنگا واقع در منطقه ی عباس آباد

۱مرتعی در بخش قشلاقی کجور ۲روستایی در عباس آباد تنکابن


از توابع لنگا واقع در منطقه ی عباس آباد


واژه نامه بختیاریکا

( گَردو ) بی بند و بار؛ ولگرد

جدول کلمات

گردکان, جوز

پیشنهاد کاربران

گردو دانه ای که با پوستش قبلا نقاشی می کردند

در ارومیه به گردو ، اسم تور کیش رو میگن: جَویز

گردو به ترکی: گیردَکان ، قوز ، جَویز

گردکان

گردوgərdu : [اصطلاح صنایع دستی] روروئک چوبی، مختص نوزادان نوپا

جوز، گردکان

یقاق درزبان خلجی میشه گردو

تا اونجایی که من میدانم نات است

به ترکی میشه غوز

گردوی غُوز، در گویش شهرستان بهاباد به گردویی که مغز آن به سختی در می آیدو مغز آن خرد خرد بیرون می آید و ممکن است مقداری کمی از مغز آن جا بماند و نوعی گردوی نا مرغوبیست که مترادف است با گردوی کور که در لغتنامه دهخدا آمده است.

دز زبان ترکی قشقایی قوز گفته می شود که برگرفته از کلمه گوز در فارسی باستان عربی جویز ترکی ceviz ویا کلمه هویج که در پارسی باستان گزر گفته میشده وامروزه ما ترک زبانان قشقایی تنها ایرانیانی هستیم که به گردو گزر میگوییم . گزر در فارسی میانه به معنای هویج یا زردک میباشد

در گویش دری گردو را چهارمغز می گویند


گردو به ترکی : Yağaq، یاغاق

منبع:" دیوان لغات الترک" شیخ محمود کاشغری

یاغ: در ترکی به معنی روغن و چربی است چون این ماده بسیار چرب است به این دلیل این نام بر آن نهاده شده است.

دوست عزیزِ خلجی هم بالا به این کلمه اشاره کرده اند، خلجی یکی از بزرگترین گویش های زبان ترکی است نمیدونم الان چقدر از خلج ها ترکی صحبت میکنند در جایی خواندم که به جهت آسیمیلاسیون بسیاری از خلج ها دیگر ترکی صحبت نمیکنند و این واقعا غم انگیز است.

گردو روستتییست درمنطقه کوهرنگ در جنوب غربی کوه چوبین. سه طایفه بزرگ بختیاری طایفه گله پبدنی واحمدمحمدی دراین منطقه درکمال صلح ودوستی زندگی میکنند. اشاره نام شاهنامه گردو واینکه دردامنه کوه چوبین قرار دارد کاملا صحیح و واقعی بنظر میرسد. منطقه ای که تاریخ آن به دوره ساسانیان برمیگردد.
وبااین تفاسیر جای هیچ شک وشبهه ای دراینکه این منطقه زیستگاه بهرام چوبین وبرادرش گردو میباشد برجای نمیگذارد


معنی گردواشاره واثبات تاریخ این واژه وتایید معنی آن درشاهنامه

در زبان ترکی آذربایجانی و استانبولی هم جویز ( ceviz ) گفته میشه.

گردو به گیلکی آغوز

ارومیه در اصل کرد بودن

در مازنی "اَغوُز"

گردو ، gerdoo , میوه درخت گردو وهم نام درخت
گردوgardoo, شخص خانه گرد و همه جا رو
گردو gordoow , گرد او ، گرداب ، در گویش شهربابکی کنایه از رماندن شخص، پراندن شخص ، پیچاندن و فرستادن شخص است


کلمات دیگر: