کلمه جو
صفحه اصلی

شفت

فارسی به انگلیسی

crooked, drupe

drupe


crooked


فرهنگ فارسی

۱ - یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان فومن .این دهستان در قسمت جنوب شرقی فومن واقع است . قسمت جنوب دهستان کوهستانی و قسمت شمالی آن جلگه و مستور از جنگل است و آن از ۴۷ آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمیعت آن حدود ۳٠٠٠٠ تن است . از مرکز دهستان دو راه فرعی به فومن و رشت احداث شده . ۲ - قصبه مرکز دهستان در ۹ کیلومتری جنوب شرقی فومن . روز های دوشنبه بازار عمومی دارد .
ستبر، گنده، ناهموار، ناتراشیده، چوب دستی کلفت
( صفت ) ۱ - ستبر گنده ناهموار : چوب شفت . ۲ - کج ناراست ناهموار . ۳ - کم بها ازران . ۴ - یکی از گونه های درخت سیاه ال است که به نام چپ چپی نیز نامیده می شود . میوه این گیاه شبیه میوه زغال اخته است . ۵ - گونه ای میوه گوشتی ناشکوفا که فقط میان بر میوه ضخیم و گوشتی میشود و درون بر میوه تبدیل به نسجی سخت و صلب می گردد که روی دانه را می پوشاند و روی دانه را نیز غشائ نازکی بنام تگومان فرا می گیرد ( مانند میوه زردالو هلو و گیلاس و گوجه ) در این میوه ها آن چه را که به نام هسته می نامیم از مجموع دانه و درون بر میوه تشکیل یافته است .
لب مردم و شفه یکی و اصل آن شفوه یا شفهه و مصغر آن شیفهه و جمع آن شفاه است .

فرهنگ معین

(شَ ) (ص . ) ۱ - ستبر، ناهموار. ۲ - در اصطلاح گیاه شناسی میوة گوشتدار مانند: هلو، شفتالو، زردآلو.

لغت نامه دهخدا

شفت . [ ش ُ ] (ص ) ممسک و بخیل . (ناظم الاطباء) (برهان ). بخیل . (آنندراج ).


شفت . [ ش ِ ] (اِمص ) تراوش خون و ریم و زرداب از زخم . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از انجمن آرا).


شفت . [ ش َ ] (اِخ ) نام قریه ای از گیلان که در آنجا ظروف مانند کاسه و حقه ومرتبان کاشی نیک سازند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). قصبه ٔمرکز دهستان شفت واقع در نه هزارگزی جنوب شرقی فومن .روزهای دوشنبه بازار عمومی دارد. (فرهنگ فارسی معین ). قصبه و مرکز دهستان شفت از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). و رجوع به شفت (نام یکی از دهستانهای ...) شود.


شفت . [ ش َ / ش ِ ] (ص )خم و کج و ناراست و ناهموار. (ناظم الاطباء) (از برهان ). چیز کج و ناهموار. (آنندراج ) (انجمن آرا). || مرد نادان و ابله ، و در آذربایجان بدین معنی به فتح استعمال کنند. (آنندراج ) (از انجمن آرا).


شفت . [ ش َ ف َ] (ع اِ) لب . (غیاث اللغات ). لب مردم و شفة یکی ، و اصل آن شفوة یا شفهة و مصغر آن شُفَیهَة و جمع آن شِفاء و شَفَوات است . (آنندراج ). و رجوع به شفة شود.


شفت .[ ش َ ] (ص ) فربه و سمین و لحمی و گنده و ستبر و ضخیم . (از برهان ) (ناظم الاطباء). فربه و گنده . (از فرهنگ جهانگیری ). || کم بها و ارزان . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). چیز کم بها. (انجمن آرا). || مفت . (ناظم الاطباء) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || ناتراشیده و ناسترده . (از برهان ) (ناظم الاطباء). || (اِ) گیله . (یادداشت مؤلف ). میوه ٔ گوشتدار مانند هلو. (لغات فرهنگستان ). گونه ای میوه ٔ گوشتی ناشکوفا که فقط میان بر میوه ضخیم و گوشتی میشود و درون بر میوه تبدیل به نسجی سخت و صلب میگردد که روی دانه را میپوشاند و روی دانه را نیز غشاء نازکی بنام تگومان فرامیگیرد (مانند میوه ٔ زردآلو و هلو و گیلاس و گوجه )، در این میوه ها آنچه به نام هسته مینامیم از مجموع دانه و درون بر میوه تشکیل یافته است . (از فرهنگ فارسی معین ). || یکی از گونه های درخت سیاه دل است و «چپ چپی » نیز نامیده میشود . میوه ٔ این گیاه شبیه میوه ٔ زغال اخته است . (فرهنگ فارسی معین ). یکی از اقسام ال و آن درختچه ای است که در جنگلهای ارسباران و بجنورد موجود است . (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 260) (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به ال شود.


شفت. [ ش َ / ش ِ ] ( ص )خم و کج و ناراست و ناهموار. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). چیز کج و ناهموار. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || مرد نادان و ابله ، و در آذربایجان بدین معنی به فتح استعمال کنند. ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ).

شفت. [ ش ِ ] ( اِمص ) تراوش خون و ریم و زرداب از زخم. ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ).

شفت. [ ش ُ ] ( ص ) ممسک و بخیل. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). بخیل. ( آنندراج ).

شفت. [ ش َ ف َ] ( ع اِ ) لب. ( غیاث اللغات ). لب مردم و شفة یکی ، و اصل آن شفوة یا شفهة و مصغر آن شُفَیهَة و جمع آن شِفاء و شَفَوات است. ( آنندراج ). و رجوع به شفة شود.

شفت.[ ش َ ] ( ص ) فربه و سمین و لحمی و گنده و ستبر و ضخیم. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). فربه و گنده. ( از فرهنگ جهانگیری ). || کم بها و ارزان. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ). چیز کم بها. ( انجمن آرا ). || مفت. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ). || ناتراشیده و ناسترده. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) گیله . ( یادداشت مؤلف ). میوه گوشتدار مانند هلو. ( لغات فرهنگستان ). گونه ای میوه گوشتی ناشکوفا که فقط میان بر میوه ضخیم و گوشتی میشود و درون بر میوه تبدیل به نسجی سخت و صلب میگردد که روی دانه را میپوشاند و روی دانه را نیز غشاء نازکی بنام تگومان فرامیگیرد ( مانند میوه زردآلو و هلو و گیلاس و گوجه )، در این میوه ها آنچه به نام هسته مینامیم از مجموع دانه و درون بر میوه تشکیل یافته است. ( از فرهنگ فارسی معین ). || یکی از گونه های درخت سیاه دل است و «چپ چپی » نیز نامیده میشود . میوه این گیاه شبیه میوه زغال اخته است. ( فرهنگ فارسی معین ). یکی از اقسام ال و آن درختچه ای است که در جنگلهای ارسباران و بجنورد موجود است. ( از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 260 ) ( از یادداشت مؤلف ). و رجوع به ال شود.

شفت. [ ش َ ] ( اِخ ) نام قریه ای از گیلان که در آنجا ظروف مانند کاسه و حقه ومرتبان کاشی نیک سازند. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ). قصبه ٔمرکز دهستان شفت واقع در نه هزارگزی جنوب شرقی فومن.روزهای دوشنبه بازار عمومی دارد. ( فرهنگ فارسی معین ). قصبه و مرکز دهستان شفت از دهستانهای چهارگانه بخش مرکزی شهرستان فومن. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ). و رجوع به شفت ( نام یکی از دهستانهای... ) شود.

شفت . [ ش َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های چهارگانه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن . مرکز آن قصبه ٔ شفت است که روزهای دوشنبه بازار عمومی دارد. قسمت جنوب دهستان کوهستانی و قسمت شمال آن جلگه و مستور از جنگل . از 47 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل یافته و جمعیت آن در حدود سی هزار تن است . دیه های مهم آن چوبر، چماچاه ، سیامزگی ، مردخه ، احمد سرگوراب ، کمسار است . از مرکز دهستان دو راه فرعی به رشت و فومن احداث شده و فقط در فصل غیربارانی قابل استفاده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) میوۀ گوشت دار، مانند هلو و زردآلو.
۲. [قدیمی] ناهموار، ناتراشیده.
۳. (اسم ) [قدیمی] ستبر، گنده.

دانشنامه عمومی

شفت ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
شفت (محور) عضو دورانی یا رفت و برگشتی ای است که برای انتقال نیرو و گشتاور بکار می رود.
شفت (مهندسی عمران) یک گذرگاه عمودی یا شیب دار زیرزمینی
شفت (گیاه شناسی) میوه ای که یک پوستهٔ نازک، میانه ای گوشتی و یک هستهٔ سخت دارد
شفت (میوه)

دانشنامه آزاد فارسی

شَفت (drupe)
شَفت
شَفت
شَفت
شَفت
شَفت
میوۀ گوشتی. یک یا چند دانۀ محصورشده با لایۀ محافظتی سخت دارد. گیلاس، بادام، و آلو از آن جمله اند. دیوارۀ میوه (پیرابر) به پوست خارجی (برون بر)، لایۀ گوشتی (میان بر)، و لایۀ سخت محصورکنندۀ دانه (درون بر) تفکیک می شود. میوۀ نارگیل شفت است، اما پیرابر آن در مرحلۀ رسیدن خشک و فیبری می شود. تمشک میوه ای فراهم، متشکل از یک خوشه از شفت های کوچک، است.

فرهنگستان زبان و ادب

{drupe, stone fruit, drupaceous fruit} [زیست شناسی] میوۀ گوشتی ناشکوفایی که دانۀ منفرد آن درون یک درون بَر سُفت محصور است * مصوب فرهنگستان اول

گویش مازنی

/sheft/ آدم سبک عقل – دیوانه – خل & ماستی که خوب نگرفته و آبکی شده باشد & نام مکانی در ولوپی در منطقه ی سوادکوه - نام محلی بین راه آلاشت به زیرآب & شاخه های نازک و ترکه ای درخت - آغل ۳کپک

آدم سبک عقل – دیوانه – خل


ماستی که خوب نگرفته و آبکی شده باشد


۱نام مکانی در ولوپی در منطقه ی سوادکوه ۲نام محلی بین راه ...


۱شاخه های نازک و ترکه ای درخت ۲آغل ۳کپک


واژه نامه بختیاریکا

( شفت * ) پریشان حال
( شَفت ) برگ خشک درختان
پوسته اول بلوط

پیشنهاد کاربران

شفت [ شِ ] ( ص ) در زبان تبری به معنای خُل و دیوانه است. این واژه از لحاظ معنایی و آوایی صورت دیگر کلمه شیفته در فارسی و «شیت» در زبان کردی می باشد.

شفة به معناى لب ، این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان ( اربان ) آن را از واژه پهلوىِ شاپْتینا Shaptina به معنى لب برداشته و معرب نموده و ساخته اند : الشفة ، الشفوَة ، الشَفهَة ، شُفَیهَة ، شِفاء ، شَفَوات و . . . !!!! همتایان دیگر آن در پارسى اینهاست:
لَپ Lap ( پهلوى: درست آن لَپ lap است و لب که امروز میگوییم تحت تأثیر زبان تازى تغییر کرده. . . لَپ Lap همریشه واژه Lip در انگلیسى و واژه Levre در فرانسوى و واژه Lippe در آلمانى و واژه Labbro در ایتالیایى و واژه Labio در اسپانیایى و واژه Lip در سوئدى و دانمارکى
ست. لوچه Locheh ( پارسى: لَپ ، لَپ و لوچه ، لَپ کوچک )

گرد شده، لوچه ، هلو گرد شده یا هلو انجیری را شفتالو ( شفت هالو ) نیز گویند.

شفت، فشو، شفتال، فشتال، فشو، فشن، شفت، شفیره، فرایند میوه، گلابی، خج، اربه خج، اربو، امرو، شفیره به میوه است. ونیز معنی باتلاق وگل ریزان را در زبان گیلکی می دهد. شفت قشنگ، زیبا، هنر وظرافت کاری. مرسی.

شفت نام شهرستانی، در استان گیلان، از قوم گیل وکاسی تبار. شفت، سرزمین، شکوفه های درختان جنگلی. مرسی.


کلمات دیگر: