کلمه جو
صفحه اصلی

نویس

فرهنگ فارسی

آلفردنویس (۱۹۵۸ - ۱۸۸٠. ) شاعر انگلیسی اشعار وی بیشتر جنبه روایی دارد و متمایل به سبک قدما است . از آثار اوست : دریک : یک منظومه حماسی ( ۱۹٠۸ م . ) داستان های قهوه خانه دختر دریا ( ۱۹۱۲ م. ) و مشعلداران ( ۱۹۳٠ - ۱۹۲۲ م . شامل سه قسمت ) . علاوه بر آثار منظوم . نوشته های انتقادی شرح حال ونوول نیز نوشته است. نیز نوشته است .
۱ - مفرد امر حاضر از نوشتن ۲ - ( اسم ) در ترکیب بمعنی نویسنده ژید : کتاب نویس نامه نویس .
دهی است از دهستان وزوا بخش دستجرد شهرستان قم در۲۲ هزار گزی شمال غربی دستجرد در منطقه کوهستانی سردسیری واقع است و آبش از قنات محصولش غلات و میوه شغل مردمش زراعت است ٠

لغت نامه دهخدا

نویس . [ ن ِ ] (ریشه ٔ فعل ) ریشه ٔ مضارع فعل نوشتن است و در صرف وجه مضارع و امر به کار رود: نویس . بنویس . می نویسم . || (ن مف ) به صورت مزید مؤخر به معنی «نوشت » در ترکیبات ذیل مستعمل است : بارنویس . بیرون نویس . پانویس . پاک نویس . پیش نویس . خارج نویس . || به معنی نویسیده و نوشته به صورت مزید مؤخر به کار رود: نانویس ، به معنی نانویسیده و نانوشته . || (نف ) به صورت اسم فاعل مرخم به معنی نویسنده و نگارنده و آنکه می نویسد بصورت مزید مؤخر در ترکیبات زیر مستعمل است : افسانه نویس . اوارجه نویس . پنهان نویس . تابلونویس . تاریخ نویس . تندنویس . چهره نویس . چیزنویس . حاشیه نویس . حق نویس . خفیه نویس . خودنویس . خوش نویس . داستان نویس . دعانویس . دفترنویس . رمان نویس . روزنامه نویس . سرخطنویس . ضابطنویس . غلطنویس .فکاهی نویس . کاغذنویس . کتیبه نویس . کشیک نویس . کفن نویس . لشکرنویس . مثال نویس . مجلس نویس . مراسله نویس . نامه نویس . رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود.


نویس. [ ن ِ ] ( ریشه فعل ) ریشه مضارع فعل نوشتن است و در صرف وجه مضارع و امر به کار رود: نویس. بنویس. می نویسم. || ( ن مف ) به صورت مزید مؤخر به معنی «نوشت » در ترکیبات ذیل مستعمل است : بارنویس. بیرون نویس. پانویس. پاک نویس. پیش نویس. خارج نویس. || به معنی نویسیده و نوشته به صورت مزید مؤخر به کار رود: نانویس ، به معنی نانویسیده و نانوشته. || ( نف ) به صورت اسم فاعل مرخم به معنی نویسنده و نگارنده و آنکه می نویسد بصورت مزید مؤخر در ترکیبات زیر مستعمل است : افسانه نویس. اوارجه نویس. پنهان نویس. تابلونویس. تاریخ نویس. تندنویس. چهره نویس. چیزنویس. حاشیه نویس. حق نویس. خفیه نویس. خودنویس. خوش نویس. داستان نویس. دعانویس. دفترنویس. رمان نویس. روزنامه نویس. سرخطنویس. ضابطنویس. غلطنویس.فکاهی نویس. کاغذنویس. کتیبه نویس. کشیک نویس. کفن نویس. لشکرنویس. مثال نویس. مجلس نویس. مراسله نویس. نامه نویس. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود.

نویس. [ ن ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان وزوا بخش دستجرد شهرستان قم در 22 هزارگزی شمال غربی دستجرد، در منطقه کوهستانی سردسیری واقع است و 1194تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و میوه ، شغل مردمش زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).

نویس . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وزوا بخش دستجرد شهرستان قم در 22 هزارگزی شمال غربی دستجرد، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 1194تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و میوه ، شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).


فرهنگ عمید

۱. = نوشتن
۲. نویسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دعانویس، روزنامه نویس، نامه نویس.
۳. نوشته شده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): پاک نویس، چرک نویس.

دانشنامه عمومی

نویس ممکن است یکی از موارد زیر باشد:
نویس ، ریشه مصدر نوشتن برای زمان حال است. موارد زیر واژه های مشتق از نویس هستند:
نویس (شهر). نویس (به آلمانی: Neuß) یک شهر در آلمان است که در نوردراین-وستفالن واقع شده است.
نویس ۹۹٫۴۸ کیلومترمربع مساحت دارد و ۳۰ - ۶۷ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
شهرهای پسکوف، رییکا، شالون-آن-شامپاین، سنت پل، مینه سوتا و نوشهر (ترکیه) خواهرخوانده های نویس هستند.

نویس (قم). نویس روستایی است در ۸۰ کیلومتری شهر قم از نظر جغرافیایی این روستا در حوزه استان قم می باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

نویْس (Neuss)
کلیسای شهری صنعتی در نورد راین ـ وستفالنِ آلمان با۱۴۸,۶۰۰ نفر جمعیت (۱۹۹۵). مقابل دوسلدورف، در ساحل چپ رود راین، قرار دارد. یکی از باشکوه ترین کلیساهای اواخر رومانسک در راینلاند، متعلق به قرن ۱۳م، در این شهر قرار دارد.

پیشنهاد کاربران

خوش نویس - داستان نویس - رمان نویس - برنامه نویس - نمایش نامه نویس و . . .

بازی نویس - تر نویس

برنامه نویس: کسی که برنامه مینویسد

چر ک نویس
داستان نویس
خود نویس
روان نویس
فیلمنامه نویس
دعا نویس
داستان نویس
برنامه نویس
نمایشنامه نویس
رمان نویس
خوش نویس
مقاله نویس
تاریخ نویس
پیش نویس


فیلم نویس

معنی:نویسنده ی فیلم

نمایشنامه نویس

معنی:کسی که متن نمایشنامه را می نویسد

برنامه نویس

معنی:کسی که برنابرنامه را می نویسد

روان نویس خودکاریکه روان می نویسد یا چیزی که روان می نویسد

داستان نویس به معنی کسی که داستان می نویسد


کلمات دیگر: