کلمه جو
صفحه اصلی

نفاق


مترادف نفاق : اختلاف، تفرقه، دشمنی، دورویی، ریا، سالوس، شقاق، عناد، منافقت، ناسازگاری

متضاد نفاق : وفاق

برابر پارسی : ناسازگاری، ناآشتی، دورویی، دودستگی، جدایی

فارسی به انگلیسی

discord, hypocrisy


discord, hypocrisy, disharmony, dissension, disunion, divisiveness, estrangement, factionalism, schism, split, faction

discord, disharmony, dissension, disunion, divisiveness, estrangement, factionalism, schism, split


فارسی به عربی

انشقاق , خلاف , فئة

مترادف و متضاد

اختلاف، تفرقه، دشمنی، دورویی، ریا، سالوس، شقاق، عناد، منافقت، ناسازگاری ≠ وفاق


faction (اسم)
فرقه، انجمن، دسته بندی، نفاق، حزب

discord (اسم)
نزاع، نا سازگاری، دعوا، اختلاف، عدم هماهنگی، عدم توافق، نفاق، دوءیت

split (اسم)
ترک، دو بخشی، انشعاب، رخنه، شکاف، چاک، نفاق

dissension (اسم)
اختلاف، عدم توافق، نفاق، اختلاف عقیده، شقاق

factionalism (اسم)
نفاق، فرقه بازی

disunion (اسم)
جدایی، انفصال، نفاق، جدا شدگی، عدم اتفاق

فرهنگ فارسی

دورویی کردن، دورویی، مکروریا
۱-(مصدر ) دو رویی کردن ۲-(اسم ) دو رویی مقابل و فاق : از خود سری و خود رایی کار آلتوم و فاکیش از وفا و وفاق به نفاق و شقاق مبدل گشت .

فرهنگ معین

(نِ ) [ ع . ] (مص ل . ) مکر، دورویی .
(نَ ) [ ع . ] (مص ل . ) رواج یافتن ، رونق گرفتن .

(نِ) [ ع . ] (مص ل .) مکر، دورویی .


(نَ) [ ع . ] (مص ل .) رواج یافتن ، رونق گرفتن .


لغت نامه دهخدا

نفاق . [ ن َ ] (ع مص ) رایج و روان گردیدن بیع. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رواج شدن بیع. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || روان و رواج یافتن متاع . (غیاث اللغات ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || برپای شدن و رواج و رونق گرفتن بازار. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). ضد کساد. (آنندراج ). || زیاد شدن خواستگاران زن . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).


نفاق. [ ن َ ] ( ع مص ) رایج و روان گردیدن بیع. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). رواج شدن بیع. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || روان و رواج یافتن متاع. ( غیاث اللغات ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || برپای شدن و رواج و رونق گرفتن بازار. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). ضد کساد. ( آنندراج ). || زیاد شدن خواستگاران زن. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).

نفاق. [ ن ِ ] ( ع مص ) دوروئی کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 101 ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). منافقة. ( زوزنی ) ( منتهی الارب ). کفر پوشیدن و ایمان آشکار کردن. ( از منتهی الارب ). کفر در دل نهفتن و ایمان به زبان آشکار کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از تعریفات ). فهو منافق. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) ج ِ نفقة. رجوع به نفقة شود. || ( اِمص ) دوروئی. ( غیاث اللغات ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فعل منافق. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مکر. ریا. جسبوس. جسبوسی.( ناظم الاطباء ). منافقت. رماق. دوزبانی. مقابل وفاق.( یادداشت مؤلف ) : پس از آن آمدن به درگاه عالی از دل و بی ریا و نفاق. ( تاریخ بیهقی ص 332 ).
اهل نفاق گشت شب تیره
رخشنده روز اهل تولی شد.
ناصرخسرو.
قول چون خرما و همچون خار فعل
این نه دین است این نفاق است ای کرام.
ناصرخسرو.
نه حکم او به تهور نه عدل او به نفاق
نه حکم او به تکلف نه جود او به ریا.
مسعودسعد.
پی منه با نفاق در درگاه
به توکل روندمردان راه.
سنائی.
همه عالم گرفت ننگ نفاق
نام اخلاص ناب نشنیدم.
خاقانی.
رنجور نفاق دوستانم
ز آمیزش دوستان مرا بس.
خاقانی.
همچو آئینه از نفاق درون
تازه روی و سیه جگر مائیم.
خاقانی.
خلقی بسیار از اهل شقاق و نفاق بر زمین انداخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 273 ).
- اهل نفاق ؛ مردمان ریاکار و مکار. ( ناظم الاطباء ).
- به نفاق ؛ از روی نفاق. مزورانه. ریاکارانه : به عذر ماضی در قدمش فتادند و بوسه چندی به نفاق بر سر و چشمش دادند. ( گلستان سعدی ).
- پرنفاق ؛ منافق. دورو :
بدقول و جفاجوی و پرنفاقی
زیرا که عدوی رسول و آلی.
ناصرخسرو.

نفاق . [ ن ِ ] (ع مص ) دوروئی کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). منافقة. (زوزنی ) (منتهی الارب ). کفر پوشیدن و ایمان آشکار کردن . (از منتهی الارب ). کفر در دل نهفتن و ایمان به زبان آشکار کردن . (از اقرب الموارد) (از تعریفات ). فهو منافق . (اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ نفقة. رجوع به نفقة شود. || (اِمص ) دوروئی . (غیاث اللغات ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فعل منافق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مکر. ریا. جسبوس . جسبوسی .(ناظم الاطباء). منافقت . رماق . دوزبانی . مقابل وفاق .(یادداشت مؤلف ) : پس از آن آمدن به درگاه عالی از دل و بی ریا و نفاق . (تاریخ بیهقی ص 332).
اهل نفاق گشت شب تیره
رخشنده روز اهل تولی شد.

ناصرخسرو.


قول چون خرما و همچون خار فعل
این نه دین است این نفاق است ای کرام .

ناصرخسرو.


نه حکم او به تهور نه عدل او به نفاق
نه حکم او به تکلف نه جود او به ریا.

مسعودسعد.


پی منه با نفاق در درگاه
به توکل روندمردان راه .

سنائی .


همه عالم گرفت ننگ نفاق
نام اخلاص ناب نشنیدم .

خاقانی .


رنجور نفاق دوستانم
ز آمیزش دوستان مرا بس .

خاقانی .


همچو آئینه از نفاق درون
تازه روی و سیه جگر مائیم .

خاقانی .


خلقی بسیار از اهل شقاق و نفاق بر زمین انداخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 273).
- اهل نفاق ؛ مردمان ریاکار و مکار. (ناظم الاطباء).
- به نفاق ؛ از روی نفاق . مزورانه . ریاکارانه : به عذر ماضی در قدمش فتادند و بوسه ٔ چندی به نفاق بر سر و چشمش دادند. (گلستان سعدی ).
- پرنفاق ؛ منافق . دورو :
بدقول و جفاجوی و پرنفاقی
زیرا که عدوی رسول و آلی .

ناصرخسرو.



فرهنگ عمید

رواج و رونق گرفتن خریدوفروش.


دورویی کردن؛ دورویی؛ مکر و ریا.


نفقه#NAME?


رواج و رونق گرفتن خریدوفروش.
دورویی کردن، دورویی، مکر و ریا.
= نفقه

دانشنامه عمومی

نفاق یا دورویی یا دوزبانی در اصل به معنای مخالفت ظاهر با باطن است. مُنافِق یا دورو یا دوچهره کسی است که در آشکار دعوی مسلمانی و ایمان کند و در نهان کفر ورزد. کسی که به زبان اظهار ایمان کند و کفر را در قلب خود نهان دارد. نفق در لغت به معنی «راه زیرزمینی» است و منافق را به جهت داشتن راه های مخفیانه به این نام می نامند.

نفاق (فیلم). «نفاق» (انگلیسی: Hypocrites (film)) یک فیلم به کارگردانی لوئیس وبر است که در سال ۱۹۱۵ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به میرتل استدمان و جین دارول اشاره کرد.
ژانویه ۱۹۱۵ (۱۹۱۵-01)

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کلمات کلیدی: قرآن، نفاق، دوروئی، انحراف.
"منافق" واژهای است قرآنی که از ماده نفق و نفاق گرفته شده و در لغت به معنی خارج شدن و تمام شدن است.

معنای اصطلاحی منافق
در اصطلاح کسی است که در باطن کافر و در ظاهر مسلمان است.
« یقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیسَ فِی قُلُوبِهِمْ » ؛ «میگویند آنچه را که در دلهایشان نیست ».

وجه تسمیه منافق
وجه تسمیه منافق از "نفق" بمعنی نقب است که از راهی به دین وارد و از راه دیگری خارج میشود.

اهمیت مطرح موضوع نفاق
...

واژه نامه بختیاریکا

دست پشت سری
دو تُلُو

جدول کلمات

دو رویی

پیشنهاد کاربران

نشان دادن عقیده یا احساسی متناسب با وضع موجود؛ در حالی که عقیده و یا احساس واقعی فرد چیز دیگری است .

زمانی که ظاهر وباطن باهم موافق نباشد واین دوگانگی ناشی ازذلت درونی باشد


کلمات دیگر: