منافق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) آنکه
کفر پنهان دارد. (مهذب الاسماء). کسی که در آشکار دعوی مسلمانی کند و در نهان کفر ورزد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). دارای
نفاق و دورویی در
دین یعنی پنهان کردن کفر و آشکار نمودن
ایمان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). آنکه به زبان
اظهار ایمان کند و کفر را در قلب خود نهان دارد. (از اقرب الموارد). آنکه اعتقاداً کفررا پنهان دارد و قولاً ایمان را آشکار سازد. (از تعریفات جرجانی ). کسی که
اسلام را
ظاهر کرده و در
باطن کافر است ، و نفاق در اصل مخالفت ظاهر با باطن است . (فرهنگ علوم نقلی سجادی )
: یا أیها النبی جاهد الکفار و ال
منافقین و اغلظ علیهم . (
قرآن 73/9).
ای منافق یا
مسلمان باش یا کافر به دل
چند باید با
خداوند این دو الک باختن .
ناصرخسرو.
با آل او روم سوی او نیست هیچ باک
برگیرم از منافق ناکس شناعتش .
ناصرخسرو.
عقل تو ایدر ز بهر طاعت و علم است
پس تو چرایی بد و منافق و طرار.
ناصرخسرو.
توحید منافقان به زبان است و توحید عام به اعتقاد. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص
801). به زبان لااله الااﷲ بگوید و به دل
اعتقاد ندارد و این توحید منافق است . (کیمیای سعادت ایضاً صص
799 -
800). اول توحید منافق است و آن پوست پوست است . (کیمیای سعادت ایضاً ص
800).
پیش کان پیر منافق بانگ قامت دردهد
غارت عقل و دل جان را هلا آواز ده .
سنائی (دیوان چ مصفا ص 531).
عالم پیر منافق تا مرقعپوش گشت
خرقه پوشان الهی زیر یکتایی شدند.
سنائی (دیوان ایضاً 89).
در دل من ساختی جای خود و چونین سزد
زآنکه در
دوزخ بود جای منافق ساخته .
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص
319).
از عقل پرس راه که پیری موحد است
مسپر پی خیال که دزدی منافق است .
کمال الدین اسماعیل .
یا چون منافقانی پر بند و پیچ پیچ
«خشب مسنَّده » ز برای تو منزل است .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص
315).
روی جهان را چون دلهای منافقان سیاه کرده بود. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج
1 ص
124).
مؤمنان را برد باشد عاقبت
بر منافق مات اندر
آخرت .
مولوی .
در
نماز و روزه و حج و زکات
با منافق مؤمنان در برد و مات .
مولوی .
آن منافق با موافق در نماز
از پی استیزه آید نی نیاز.
مولوی .
دلی معلق متردد میان کفر و ایمان و آن دل منافق است . (مصباح الهدایه چ همایی ص
99). نور عمل بر دوگونه است : ذاتی ... و عارضی و آن منافقان راست . (مصباح الهدایه ایضاً ص
285). پس این خطاب نازل گشت و موافق از منافق ممیز شد. (مصباح الهدایه ایضاً ص
224). || دورو. دورنگ . ریاکار و مکار. (از ناظم الاطباء). دوزبان . دودل . دورو. ذوالوجهین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: هر کو نه چنین بود منافق باشد
مردم نبود هرکه نه عاشق باشد.
(از قابوسنامه ).
ازفعل منافقی و بی باک
وز قول حکیمی و خردمند.
ناصرخسرو.
هر چند هست بدسار، از مرد بدتر نیست
با فعل بد منافق جز مار کور و کر نیست .
ناصرخسرو.
منافق است جهان گر بناگزیر حکیم
بجویدش به دل و جان از او حذر دارد.
ناصرخسرو.
اگر منافق بود گوید ندانم . (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص
874).
هرکه در راه عشق صادق نیست
جز مرائی و جز منافق نیست .
سنائی (دیوان چ مصفا ص 400).
یاران موافق را شربت ده و پرپر ده
پیران منافق را ضربت زن ودم دم زن .
سنائی (ایضاً ص 257).
گر نگویی تو صادقی باشی
ور بگویی منافقی باشی .
سنائی (حدیقةالحقیقة چ مدرس رضوی ص
115)
ذباب وار به هر در نرفتم و نروم
وگر روم ز در تو منافقم چو ذباب .
سوزنی .
منافق توانی بدن ورنه پس
به یک دل دو دل چون نگه داشتی .
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید ص
429).
در کار هیچ دوست منافق نبوده ام
بر مرگ هیچ خصم شماتت نکرده ام .
خاقانی .
استرضای جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و منافق و مناصح ... تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص
172). ابواب خوف و طمع بر منافق و موافق گشاده و اسباب بیم و اومید موالی و معادی را ساخته باشیم . (مرزبان نامه چ قزوینی ص
201).
چون مار خاک می خورم ایرا که همچو موش
پرحیلت و منافق و طرار نیستم .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص
197).
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه ٔ رندانه نهادیم .
حافظ.
ز دوستان منافق چنان رمیده دلم
که پیش روی ز الماس می کنم دیوار.
عرفی شیرازی .
-
منافق پیشه ؛ آنکه پیشه و رفتار منافقان دارد. آنکه چون منافقان دوروی باشد. آنکه باطن برخلاف ظاهر دارد
: در ریای خود منافق پیشه ای
در نفاق خود ز حد بگذشته ای .
عطار.
-
منافق سار ؛ منافق نهاد. دوروی
: از دام دورنگی این گرگ نهاد یوسف خوار و راکع پست منافق سار... که به شب هزار میخی در گردن افگند و بامداد گریبان مجروح کند، هیچ وجد و حالت نی . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص
93).
-
منافق وار ؛ مانند منافق . همچون منافقان . منافقانه
: منافق وار به زبان اضطرار تضرع و زاری پیش آورد. (سندبادنامه ص
133).
یامنافق وار عذر آری که من
مانده ام در نفقه ٔ فرزند و زن .
مولوی .
رجوع به منافقانه شود.
|| عطارد را منجمان منافق نامند بدان جهت که به زعم آنان با سعد سعد است و با نحس نحس ... و رجوع به حاشیه ٔ کتاب حیاةالحیوان کمال الدین دمیری چ مصر ج
1 ص
35 و دیوان مختاری چ همائی حاشیه ٔ صص
705 -
706 شود.