کلمه جو
صفحه اصلی

افراط


مترادف افراط : اغراق، تفریط، زیاده روی، گزافه، مبالغه

متضاد افراط : تفریط

برابر پارسی : تندروی، بسیارخواهی، فراخروی

فارسی به انگلیسی

excess, extravagance, indulgence, intemperance, orgy, plethora, surfeit


excess, extravagance, indulgence, intemperance, orgy, plethora, surfeit, extrevagance, excessiveness

extravagance, excessiveness


فارسی به عربی

انغماس , تبذیر , رتوش , زیادة , عصبیة

مترادف و متضاد

excess (اسم)
فزونی، سرک، اضافه، زیادتی، مازاد، افراط، زیادی، بی اعتدالی

frill (اسم)
لذت، تزئینات، چین، حاشیه چین دار، پیرایه، افراط، زوائد، تجمل، چیز بیخود یا غیر ضروری

self-indulgence (اسم)
خوش گذرانی، زیاده روی، افراط

indulgence (اسم)
زیاده روی، افراط

extravagance (اسم)
خیره سری، زیاده روی، افراط، بی اعتدالی، گزافگری

intemperance (اسم)
زیاده روی، افراط، بی اعتدالی

overindulgence (اسم)
افراط، ازادی بیش از حد دادن

plethora (اسم)
افراط، ازدیاد، ازدیاد خون در یک نقطه

superfluity (اسم)
افراط، زیادی، فراوانی بیش از حد

exorbitance (اسم)
بیش از حد، افراط، زیادی، گزافی

exorbitancy (اسم)
بیش از حد، افراط، زیادی، گزافی

اغراق، تفریط، زیاده‌روی، گزافه، مبالغه ≠ تفریط


فرهنگ فارسی

ازحددرگذشتن، ازحدواندازه تجاوزکردن، زیاده روی کردن ، زیاده روی
۱ - ( مصدر ) از اندازه در گذشتن زیاده روی کردن . ۲ - ( اسم ) زیاده روی .
آمیختن باشد ظاهرا لغتی است محلی و تنها و در حاشیه فرهنگ اسدی خطی نخجوانی مضبوط است .

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) از حد درگذشتن . ۲ - (اِمص . ) زیاده روی .

لغت نامه دهخدا

افراط. [ ] (اِمص ) آمیختن باشد ظاهراً لغتی است محلی و تنها در حاشیه فرهنگ اسدی خطی نخجوانی مضبوط است . (لغت فرس اسدی ص 227).


افراط. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ فَرط، کوه خرد یا سر پشته و نشان و علامت راه و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اَفرُط. (منتهی الارب ). || ج ِ فُرُط، اسب تیزگذارنده از اسبان و اسب شتاب رو و پشته و بلندی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اَفرُط. (منتهی الارب ).
- افراطالصباح ؛ اوائل صبح . (منتهی الارب ).


افراط. [ اِ ] (اِخ ) اهل ...، فرقی ازشیعه که بعضی از ائمه ٔ خود را بخداوند تعالی مانند میکنند و آنان را غلو نیز گویند. (از خاندان نوبختی ص 250). و رجوع به همین کتاب ذیل کلمه ٔ غالیه شود.


افراط. [ اِ ] ( ع مص ) فرمودن کسی را کار مالایطاق. || سبقت و مبادرت نمودن در برآوردن شمشیر از نیام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || شتابانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ). شتاب کردن. ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ). شتابانیدن. ( المصادر زوزنی ). || فراموش نمودن کاری را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فراموش کردن. ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادرزوزنی ). || پر کردن و لبریز گردانیدن توشه دان از توشه و حوض از آب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پر کردن توشه دان از توشه و حوض از آب. ( آنندراج ). پر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || در پیش فرستادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پیش فرستادن. ( آنندراج ). || بر تأخیر داشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تأخیر کردن. ( آنندراج ). || شتابی نمودن در کاری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شتاب کردن. ( آنندراج ). || شتاب باریدن و عجلت نمودن ابر بهار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).عجله نمودن ابر بهار و شتاب باریدن. ( ناظم الاطباء ). || گذاشتن. ( آنندراج ). || فرستادن رسول را خاص برای حوائج خویش. ( ناظم الاطباء ). || از حد درگذرانیدن. ( آنندراج ). || از حد درگذشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان عادل بن علی ). ضد تفریط است. از حد درگذشتن. ( آنندراج ). از حد اندرگذشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). از اندازه درگذشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). ضد قصد. ( فیروزآبادی ). از حد درگذشتن و این ضد تفریط است که بمعنی کمی کردن و تقصیر کردن است. ( غیاث اللغات نقل از منتخب و صراح ). از حد گذشتن. ( تفلیس ). افراط کردن. ( المصادر زوزنی ). بگزاف کردن کاری. اکثار. مقابل تفریط. تجاوز از حد کمال. اسراف. ( یادداشت مؤلف ). و در اصطلاح ، فرق میان افراط و تفریط آنست که افراط از حد درگذشتن در جانب کمال و زیادت است و تفریط از حد درگذشتن در جانب نقصان و تقصیر بکار میرود. ( از تعریفات جرجانی ). || ( اِمص ) مأخوذ از تازی. مبالغه. زیاده از اندازه. افزونی. زیادتی. فراوانی. کثرت. بسیاری. شتاب. عجله. حرکت بسرعت. ( ناظم الاطباء ). گزاف کاری. ( مجمل اللغه ). فراخ روی. زیاده روی. مقابل تفریط و تقصیر و کوتاهی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
هر زمان ز افراط عدل او چنان گردد کزو
زعفران گر کاری آرد بر دو دندان گراز.

افراط. [ اِ ] (ع مص ) فرمودن کسی را کار مالایطاق . || سبقت و مبادرت نمودن در برآوردن شمشیر از نیام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شتابانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن عادل بن علی ). شتاب کردن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). شتابانیدن . (المصادر زوزنی ). || فراموش نمودن کاری را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراموش کردن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادرزوزنی ). || پر کردن و لبریز گردانیدن توشه دان از توشه و حوض از آب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پر کردن توشه دان از توشه و حوض از آب . (آنندراج ). پر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || در پیش فرستادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیش فرستادن . (آنندراج ). || بر تأخیر داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تأخیر کردن . (آنندراج ). || شتابی نمودن در کاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتاب کردن . (آنندراج ). || شتاب باریدن و عجلت نمودن ابر بهار. (منتهی الارب ) (آنندراج ).عجله نمودن ابر بهار و شتاب باریدن . (ناظم الاطباء). || گذاشتن . (آنندراج ). || فرستادن رسول را خاص برای حوائج خویش . (ناظم الاطباء). || از حد درگذرانیدن . (آنندراج ). || از حد درگذشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان عادل بن علی ). ضد تفریط است . از حد درگذشتن . (آنندراج ). از حد اندرگذشتن . (تاج المصادر بیهقی ). از اندازه درگذشتن . (تاج المصادر بیهقی ). ضد قصد. (فیروزآبادی ). از حد درگذشتن و این ضد تفریط است که بمعنی کمی کردن و تقصیر کردن است . (غیاث اللغات نقل از منتخب و صراح ). از حد گذشتن . (تفلیس ). افراط کردن . (المصادر زوزنی ). بگزاف کردن کاری . اکثار. مقابل تفریط. تجاوز از حد کمال . اسراف . (یادداشت مؤلف ). و در اصطلاح ، فرق میان افراط و تفریط آنست که افراط از حد درگذشتن در جانب کمال و زیادت است و تفریط از حد درگذشتن در جانب نقصان و تقصیر بکار میرود. (از تعریفات جرجانی ). || (اِمص ) مأخوذ از تازی . مبالغه . زیاده از اندازه . افزونی . زیادتی . فراوانی . کثرت . بسیاری . شتاب . عجله . حرکت بسرعت . (ناظم الاطباء). گزاف کاری . (مجمل اللغه ). فراخ روی . زیاده روی . مقابل تفریط و تقصیر و کوتاهی . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
هر زمان ز افراط عدل او چنان گردد کزو
زعفران گر کاری آرد بر دو دندان گراز.

منوچهری .


شیر در ایثار او افراط کرده است . (کلیله و دمنه ). ملک در افراط آن کافرنعمت غدار افراط نمود. (کلیله و دمنه ).
تو آن کریمی کافراط اصطناع گفت
بر آن کشیده که کان همچو بحرناله کند.

انوری .


- بافراط ؛ مفرط. فراوان . گزاف . زیاده از حد : و مردم شهر آمدن گرفت و فوج فوج و نثارهای بافراط کردند. (تاریخ بیهقی ص 256). پیش آمد با نثاری تمام و هدیه ای بافراط و رسم خدمت بجای آورد. (تاریخ بیهقی ص 87). اما در وی شرارتی ... بافراط بود. (تاریخ بیهقی ص 101). امیر سخن کس بر وی نمی شنود و بدان هدیه های بافراط وی مینگریست . (تاریخ بیهقی ص 420). و شراب آفتی بزرگ است چون از حد بگذرد و با شراب خوارندگان بافراط هر چیزی می توان ساخت . (تاریخ بیهقی ص 219).
بافراط ار کنی شهوت زیانست
ضعیفی تنست و قطع جان است .

ناصرخسرو (روشنایی نامه ص 515).


- بافراط دادن ؛ بی حد دادن . از اندازه گذشتن در دادن . بگزاف دادن : و مقدمان عرب با خیلها که از ایشان او را جز درد سر و مال بافراط دادن نبود از این نواحی برافتادند و وی از ایشان برست . (تاریخ بیهقی ص 476).
- بافراط شادی نمودن ؛ بطر.

فرهنگ عمید

از حد درگذشتن، از حد و اندازه تجاوز کردن، زیاده روی کردن، زیاده روی.

دانشنامه عمومی

(پیشنهاد کاربران) بیش رَوی.


فرهنگ فارسی ساره

زیاده رو


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] زیاده روی کردن را افراط می گویند که دارای احکام تکلیفی و وضعی است و در ابواب طهارت، صلات، خمس، تجارت، قرض، حجر، شرکت، مزارعه، عاریه، وکالت، اطعمه و اشربه و شهادات آمده است.
افراط در بلند خواندن حمد و سوره به حدّی که خارج از متعارف باشد، نماز را باطل می‏کند.

افراط در مصرف
زیاده روی در مصرف، اسراف است.

افراط در صرف مال در کار خیر
افراط کردن در صرف مال در کارهای خیر با رشید بودن منافات ندارد.

ضامن بودن افراط کننده
...

پیشنهاد کاربران

زیاد روی کردن

افراخ گری
گزاف جویی

Excess

هم خانواده: فرط ، مفرط، تفریط
تضاد: افراط و تفریط

اِفراط: زیاده روی کردن در کاری
تَفریط: کوتاهی کردن در کاری
در گفتار و نوشتار غالباً ترکیب افراط و تفریط را به عنوان مترادف به کار می برند و حال آنکه این دو کلمه متضاد هستند و نه مترادف" افراط و زیاده روی کردن در کاری است و تفریط، برعکس، کوتاهی کردن در کار است. مثلاً اگر کسی بیش از اشتهایش غذا بخورد می گویند در خوردن آن افراط می کند ولی اگر کمتر از نیاز تنش بخورد باید گفت در خوردن تفریط می کند. این دو کلمه در متون کهن نیز به همین معانی به کار رفته است.
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۳۱. )

زیاد از حد

استفاده بی حد و اندازه

فزونگری
افراطی/ افراط = افزونگری/ فزونگری/افزون گری/فزون گری/ افزونگر/ فزونگر
تفریطی/ تفریط = کاستیگر/کاستیگری/کاستی گر/کاستی گری

غیر عرفی

ِافراط
میتواند واژهء پارسی باشد، بدینگونه که :
اِفراط<اَفرات<اَفراد/اَفراس/اَفراش/اَفراخ/اَفراز
اَفرات:اَف - راد/رات
اَف:پیشوند به سوی بالا
رات/راد:راستن، راییدن، رای، راست=نظم، ترتیب
اَفرات به مینش:راستی یا نظم را از اندازه و هَد/حَد گُذراندن

زیاده روی استفاده بیش از اندازه ، معادل اسراف کردن

در بالای صفحه ، در ذکر مترادف های افراط ، تفریط هم نوشته شده که اشتباه است همانطور که تفریط ، در متضاد های افراط هم درج شده. در صورت امکان اصلاح شود


- از اندازه یا ز اندازه اندر گذشتن ؛ از اعتدال خارج شدن. از حد گذشتن :
که این کار از اندازه اندر گذشت
ز روم و ز هند و سواران دشت.
فردوسی.
چو کوشش ز اندازه اندر گذشت
چنان دان که کوشنده نومید گشت.
فردوسی.
برینگونه تا خور ز گنبد بگشت
از اندازه آویزش اندر گذشت .
فردوسی.
سه روز و سه شب هم بدانسان بدشت
دم باد از اندازه اندر گذشت.
فردوسی.
- از اندازه بدر بردن ؛ از حد تجاوز کردن. افراط :
عمر ببازیچه بسر میبری
بازی از اندازه بدر میبری.
نظامی.
- از اندازه بگذاشتن ؛ از اعتدال خارج کردن. از حد گذراندن :
هم آنکس که او را بر آن داشتست
سخنها از اندازه بگذاشتست.
فردوسی.

- از اندازه گذشتن ؛از اعتدال خارج شدن. از حد گذشتن : و جای هرکس در خدمت بارگاه و دیوان و سرای ضبط کردی تا هیچکس از اندازه ٔ خویش نگذشتی. ( از فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 49 ) .

گزاف کاری
فُزون کاری
فُزون رَوی

افراط و تفریط
Going to exremes
Overdo and underdo

Excess افراط
Extravagance
Indulgence
Excessiveness

تفریط متضاد افراط است.

تفریط: کوتاهی کردن در کاری

افراط: از حد گذشتن ، زیاده روی


کلمات دیگر: