کلمه جو
صفحه اصلی

همای

فرهنگ فارسی

ده دهستان اوروندل بخش ورزقان شهرستان اهر . در ۲۳ کیلومتری باختری ورزقان . کوهستانی معتدل ۵۶۲ تن سکنه دارد . محصولش غلات سردرختی درخت تبریزی است.
(اسم ) ۱- پرنده ایست از راست. شکاریان روزانه دارای جثه ای نستا درشت است . پرهای فوقانی و پشت آن خاکستری مایل به سفید و رنگ سینه زردمایل به حنایی است و در بالای سر چند عدد از پرها قدری بلندتر و از دو طرف تشکیل دو بر آمدگی را میدهد و در زیر منقارش نیز قمستی از پر هارشد بیشتری دارند که زیبایی خاص باین پرنده میدهند . هما با آنکه در طبقه بندی جزو پرندگان شکاری است غذای آن فقط استخوان است هما استخوانها را از زمین ربوده و از بالا بر روی صخره ها رها میکند و پس از قطعه قطعه شدن می خورد . هما عقاب استخوان خوار . توضیح ۱ - قدما این مرغ را موجب سعادت میدانستند و می پنداشتند که سایه اش بر سر هر کسی افتد او را خوشبخت کند. توضیح ۲ - ( شاهین عقاب ) که مظهر فر. کیانی است طبق مندرجات زامیادیشت . ۲ - علم ونشانی که بر سر آن صورت همای نقش کرده باشند. توضیح الف - یکی ازمعانی همای را در شاهنام. فردوسی درفشی که صورت عقاب بر آن منقوش است ( درفش عقاب نشان ) آورده بموارد مختلف اشاره کرده است ازجمله : هر آن کس که از شهر بغداد بود ابا نیزه و تیغ پولاد بود همه بر گذشتند زیر همای سپهبد همی داشت بر پیل جای . ( شا ) باید دانست که عقاب زرین نشان. علم ایران بود و در سر لشکریان در روزگار هخامنشیان شاهین شهیرگشوده ودرسرنیز. بلندی برافراشته بهمه نموداربود. ۳- نقش همای برروی درفش وچترشاهی : جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا سایه اندازد از همای چتر گردون سای تو . ( حافظ ) ۴- نامی است از نامهای زنان . یا همای بیض. دین . محمدرسول الله صلی الله علیه و آله .
گردون بازی اطفال را گویند یعنی چرخی سازند از چوب و خلاشه و در کنار آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده آنرا بگردش در آورد

لغت نامه دهخدا

همای . [ هََ ] (اِ) گردون بازی اطفال را گویند یعنی چرخی سازند از چوب و خلاشه و در کنار آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده آن را به گردش درآورد. (برهان ).


همای . [ هَُ ] (اِ) مرغی است که او را مبارک دارند و چون پیدا شود مردم به تفأل در زیر سایه ٔ او روند. (صحاح الفرس ). مرغی است معروف و مشهور که استخوان خورد. (برهان ). هما :
به هامون کشیدند پرده سرای
درفشی کجا پیکرش بُد همای .

فردوسی .


همای سپهری بگسترد پر
همی بر سرش داشت سایه ز فر.

فردوسی .


بپوشید رخشنده رومی قبای
به تاج اندر آویخت پرّ همای .

فردوسی .


تا نبود چون همای فرخ کرکس
همچو نباشد به شبه باز خشین پند.

فرخی .


گوید ای بارخدای ملکان
ای همایون تر از بال همای .

فرخی .


بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای
سنبلش چون پرّ طوطی ، روی چون پرّ همای .

منوچهری .


ملکا در ملکی فرّ همای است تو را
تا به جای است جهان ملک به جای است تو را.

منوچهری .


خود راهمای دولت خوانند و غافلند
کالاّ غراب ریمن و جغد دمن نیند.

خاقانی .


فرشته شو، ار نه پری باش باری
که همکاسه الاّ همایی نیابی .

خاقانی .


همای عدل تو چون پرّو بال باز کند
تذرو دانه برون آرد از جلاجل باز.

سوزنی .


کبک وش آن باز کبوترنمای
فاخته رو گشت به فرّ همای .

نظامی .


این کعبه را به جای کبوتر همای بخت
کاندر حرم مجاورت این دیار کرد.

نظامی .


همچون مگس به ریزه ٔ کس ننگریستم
هرچند چون همای همایون نیامدم .

عطار.


تو کوته نظر بودی و سست رای
که مشغول گشتی به جغد از همای .

سعدی .


خرد گفت دولت نبخشد همای
گر اقبال خواهی در این سایه آی .

سعدی .


کس نیاید به زیر سایه ٔبوم
ور همای از جهان شود معدوم .

سعدی .


همای گو مفکن سایه ٔ شرف هرگز
بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد.

حافظ.


و رجوع به هما شود. || علم و نشانی را نیز گویند که بر سر آن صورت همای ساخته یا نقش کرده باشند. (برهان ).

همای . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر که 562 تن سکنه دارد.آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و سردرختی است .شامل دو قسمت همای بالا و همای پائین است . همای بالا 221 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


همای . [ هَُ ] (اِخ ) نام دختر بهمن که در حباله ٔ نکاح پدر خودبود. (برهان ). همای آزاد. رجوع به همای آزاد شود.


همای . [ هَُ ] (اِخ ) نام قیصر روم که زن بهرام گور بوده است . (برهان ) :
از فرنگیس و کتایون و همای
باستان را نام و آوا دیده ام .

خاقانی .


دختر قیصر همایون رای
هم همایون وهم به نام همای .

نظامی .



همای .[ هَُ ] (اِخ ) نام پادشاه زاده ای که به همایون عاشق بود، و قصه ٔ همای و همایون مشهور است . (برهان ). رجوع به منظومه ٔ همای و همایون اثر خواجوی کرمانی شود.


همای. [ هَُ ] ( اِ ) مرغی است که او را مبارک دارند و چون پیدا شود مردم به تفأل در زیر سایه او روند. ( صحاح الفرس ). مرغی است معروف و مشهور که استخوان خورد. ( برهان ). هما :
به هامون کشیدند پرده سرای
درفشی کجا پیکرش بُد همای.
فردوسی.
همای سپهری بگسترد پر
همی بر سرش داشت سایه ز فر.
فردوسی.
بپوشید رخشنده رومی قبای
به تاج اندر آویخت پرّ همای.
فردوسی.
تا نبود چون همای فرخ کرکس
همچو نباشد به شبه باز خشین پند.
فرخی.
گوید ای بارخدای ملکان
ای همایون تر از بال همای.
فرخی.
بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای
سنبلش چون پرّ طوطی ، روی چون پرّ همای.
منوچهری.
ملکا در ملکی فرّ همای است تو را
تا به جای است جهان ملک به جای است تو را.
منوچهری.
خود راهمای دولت خوانند و غافلند
کالاّ غراب ریمن و جغد دمن نیند.
خاقانی.
فرشته شو، ار نه پری باش باری
که همکاسه الاّ همایی نیابی.
خاقانی.
همای عدل تو چون پرّو بال باز کند
تذرو دانه برون آرد از جلاجل باز.
سوزنی.
کبک وش آن باز کبوترنمای
فاخته رو گشت به فرّ همای.
نظامی.
این کعبه را به جای کبوتر همای بخت
کاندر حرم مجاورت این دیار کرد.
نظامی.
همچون مگس به ریزه کس ننگریستم
هرچند چون همای همایون نیامدم.
عطار.
تو کوته نظر بودی و سست رای
که مشغول گشتی به جغد از همای.
سعدی.
خرد گفت دولت نبخشد همای
گر اقبال خواهی در این سایه آی.
سعدی.
کس نیاید به زیر سایه ٔبوم
ور همای از جهان شود معدوم.
سعدی.
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد.
حافظ.
و رجوع به هما شود. || علم و نشانی را نیز گویند که بر سر آن صورت همای ساخته یا نقش کرده باشند. ( برهان ).

همای. [ هََ ] ( اِ ) گردون بازی اطفال را گویند یعنی چرخی سازند از چوب و خلاشه و در کنار آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده آن را به گردش درآورد. ( برهان ).

همای. [ هَُ ] ( اِخ ) نام یکی ازخواهران اسفندیار است که ارجاسپ او را اسیر کرده درقلعه رویین دژ نگه داشته بود. ( برهان ) :

همای . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که 459 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و خرماست . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


همای . [ هَُ ] (اِخ ) نام موبد بهرام گور. (یادداشت مؤلف ) (فهرست ولف ) :
ز ایران بیامد خجسته همای
خود و نامداران پاکیزه رای .

فردوسی .



همای . [ هَُ ] (اِخ ) نام یکی ازخواهران اسفندیار است که ارجاسپ او را اسیر کرده درقلعه ٔ رویین دژ نگه داشته بود. (برهان ) :
که هرکز میانه نهد پیش ، پای
مر او را دهم دختر خود همای .

فردوسی .



دانشنامه عمومی

پرواز همای: خواننده ایرانی
همای دختر بهمن: دختر بهمن

دانشنامه آزاد فارسی

هُمای
در شاهنامۀ فردوسی دو تن بدین نام خوانده شده اند؛ ۱. دختر بَهمن اسفندیار که چهرزاد نیز نامیده شده است. همای چنان زیبا بود که بهمن او را به همسری خود برگزید. همای در ماه ششم بارداری سخت بیمار شد و بهمن از اندوه بیماری او در بستر افتاد و چون مرگ خود را نزدیک دید، پادشاهی را به همای داد و درگذشت. همای پسری آورد و او را به دایه ای سپرد؛ اما چنین شایع کرد که فرزندش مرده است. هشت ماه بعد، در نیمه شبی، همای پسر را در صندوقی آراسته به گوهرهای فراوان در آب فُرات رها کرد و دو نفر را به تعقیب صندوق گمارد تا بدانند که کودک به دست چه کسی می افتد. پسر که رختشویی او را از آب گرفته بود، داراب نام گرفت و چون بالید وارد سپاه شد. روزی که همای از سپاه خود سان می دید به دیدن او شیر در پستان جوشیدن گرفت و او پس از چند شادی و جشن و سرور، پادشاهی را به داراب سپرد؛ ۲. دختر گُشتاسپ و خواهر اسفندیار. گشتاسپ، پس از کشته شدن برادرش، زَریر، به پهلوانان و دلاوران ایران وعده داد که هرکس انتقام خون زریر را بگیرد همای از آن او خواهد شد. اسفندیار پیروز شد و گشتاسپ به وعده وفا کرد و همای را به او داد. همای در بلخ کاخی داشت که در غیبت گشتاسپ در آن به سر می برد. در هنگام حملۀ تورانیان به بَلخ، سپاهیان کَهرَم، همای و خواهرش به آفرید را اسیر کردند. اسفندیار برای رهانیدن خواهران خود از هفت خان گذشت و با لباس مبدل به درون رویین دژ رفت و پس از کشتن اَرجاسپ تورانی خواهران خود را به ایران آورد.


کلمات دیگر: