مترادف اسفند : اسپند، حرمل، حرمله، سپند، اسفندماه، حوت
برابر پارسی : اسپند
Esfand/Espand is the twelfth month of the Iranian calendar [has 29 days or 30 days in leap year]
wild rue, rue (Peganum), harmel (Peganum), African rue (Peganum harmala)
(تلفظ: esfand) (اوستایی) (= اسپند) به معنی مقدس؛ (در گاه شماری) ماه دوازدهم از سال شمسی ؛ (در گیاهی) دانهی سیاه خوش بویی که آن را برای دفع چشم زخم در آتش میریزند ؛ (در گیاهی) گیاهی علفی چند ساله با گلهای سفید و میوهی ناشکوفا که دانههایی سیاه رنگ در داخل میوهی آن قرار دارد . + ن .ک . اسپند .
اسپند، حرمل، حرمله، سپند
اسفندماه، حوت
۱. اسپند، حرمل، حرمله، سپند
۲. اسفندماه، حوت
(گیاه شناسی) گیاه پایا از تیرهی سدابیان، اسپند
دوازدهمین ماه تقویم خورشیدی، اسپند
اسفنددانه ( دانهی اسفند که دود میکنند) / اسپنددانه
wild rue seed
(اِ فَ)( اِ.) = اسپند. سپند: 1 - آخرین ماهِ سال شمسی . 2 - نام روز پنجم از هر ماه شمسی . 3 - یکی از امشاسپندان ، نماد بردباری و نگاهبان زمین . 4 - گیاهی است با گل های ریز سفیدرنگ و دانه های سیاه که دانه های سیاه آن را برای دفعِ چشم زخم ، روی آتش می ریزند.
اسفند. [ اِ ف َ ] (اِخ ) نام الکه ای است در نیشابور. (برهان ).
اسفند. [ اِ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) می . (منتهی الارب ). خمر. شراب . جوالیقی گوید: الاسفَنْط و الاسفِنْط و الاسفَنْد و الاسفِنْد؛ اسم من اسماء الخمر. و روی لی عن ابن السکیت انه قال : هو اسم بالرومیةمعرّب ، و لیس بالخمر، و انّما هو عصیرُ عنب . قال : ویسمی اهل الشام الاسفنط «الرساطون »، یطبخ و یجعل فیه افواه ثم یُعتّق . و روی لنا عن ابن قتیبة «الاسفنط» و «الاسفند» الخمر و قال ابن ابی سعید: «الاسفنط» و «الاصفند». قالوا: هی اعلی الخمر و اصفاها. قال الاعشی :
و کأن ّ الخمر العتیق من الاسَ
َفنط ممزوجة بماء زلال
باکرتها الاغراب فی سنةالنو-
م فتجری خلال شوک السیال .
(المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر 1361 هَ . ق . ص 18 ، 19). رجوع به اسفنطشود.
اسفند. [ اِ ف َ] (اِ) اسفندانه . نام داروئی است که آنرا هزاراسفند نیز گویند و آن نوعی از سداب کوهی باشد و بعربی حرمل عامی خوانند. (برهان ). تخمی است که سوزند چشم زخم را. حَرمَل . (تاج العروس ).حَرمَلَه . اسپند. سپند. حرمل عامی . حرمل احمر. ابن البیطار در مفردات خود گوید: ابن سمجون گفته است : ازحرمل سپید و سرخ باشد، سپید آن حرمل عربی است که بیونانی مولی نامند و سرخ آن حرمل عامی است که آنرا بزبان فارسی اسفند خوانند.
- مثل اسفند، مثل اسفند بر آتش ؛ سخت بی قرار.
|| خردل . (انجمن آرا).و رجوع به اسپند و اسفند (ماه ) شود.
اسفند. [ اِ ف َ ] (اِ) در اوستا سپنته صفت است (در تأنیث سپنتا ) یعنی پاک یا مقدس ، برابر سانکتوس لاتینی . این صفت در اوستا از برای خود اهورمزدا و گروهی از ایزدان و مردمان و جز آن آورده شده است از آن جمله برای ارمیتی . سپنته در بسیاری از کلمات بسیط و مرکب فارسی بجا مانده مانند: اسفند یا سپند گیاهی که در لاتینی روتا نام دارد و دانه ٔ آن بخوری است معروف . حنظله ٔ بادغیسی گوید:
یارم سپند اگرچه بر آتش همی فکند
از بهر چشم تا نرسد مر ورا گزند
اورا سپند و آتش ناید همی بکار
با روی همچو آتش و با خال چون سپند.
همچنین سپند (اسپند) نام کوهی بوده در سیستان . اسدی گوید:
یکی شهر بد پشت اسپندکوه
بسی رهزنان گشته آنجا گروه .
و فردوسی گوید:
بخون نریمان کمر را ببند
برو تازیان تا بکوه سپند.
کلمات و نامهای امشاسپند و گوسپند (گوسفند) و اسفندیار و آذرباد مهراسپند از همین لغت سپنته ترکیب یافته است . سپندار و سپندارمذ و در پهلوی سپندارمت و در اوستا سپنتا آرمتی ، از دو کلمه ترکیب یافته است ودومین جزء آرمتی است و آن نیز از دو کلمه ساخته شده : آرم که از قیود است بمعنی درست یا آنچنان که شاید و باید و بجا و آن خود جداگانه در اوستا بکار رفته . و دیگری متی از مصدر من اوستائی بمعنی «اندیشیدن ». از ترکیب «ارم + متی » یک میم طبق قاعده (که چون دو حرف هم جنس در کلمه ٔ مرکب آید یکی را در دیگری ادغام و در نوشتن حذف کنند) ساقطشده است . اَرمتی بمعنی فروتنی و بردباری و سازگاری گرفته شده در مقابل ترومتی که بمعنی بادسری و خیره سری و ناسازگاری و برتنی و سرکشی است . بنابر آنچه گذشت آرمتی با صفت خود سپنتا (سپنتا آرمتی ) که در فارسی سپندارمذ شده یعنی فروتنی پاک یا تواضع مقدس ، امروزه نام دوازدهمین ماه را اسفند گوئیم یعنی موصوفش را که ارمذ (ارمت ، اَرمتی ) باشد از زبان انداخته ایم . رجوع به فرهنگ ایران باستان پورداود ج 1 ص 78، 82 شود. || نام ماه دوازدهم باشد از سال شمسی . (برهان ). ماه سوم زمستان و ماه دوازدهم سال شمسی ایرانی ، مطابق حوت . اسپند. اسفندماه . اسفندار. اسپندارمذ. اسفندارمذ. || نام روز پنجم از هر ماه شمسی ایرانی .
۱. ماه دوازدهم از سال خورشیدی؛ ماه سوم زمستان.
۲. (زیستشناسی) گیاهی خودرو، با گلهای سفید کوچک و دانههای ریز سیاه.
۳. (زیستشناسی) دانۀ خوشبوی این گیاه که آن را برای دفع چشمزخم در آتش میریزند: ◻︎ یارم سپند اگرچه بر آتش همیفکند / از بهر چشم تا نرسد مر وُرا گزند ـ او را سپند و آتش نآید همی به کار / با روی همچو آتش و با خال چون سپند (حنظلۀ بادغیسی: شاعران بیدیوان: ۴).
۴. [قدیمی] = اسپندارمذ
اسپند
اسفند – گیاهی از تیره ی سلاب وحشی – اسپند