مترادف سفره : ادیم، بساط، خوان، سماط، نطع
سفره
مترادف سفره : ادیم، بساط، خوان، سماط، نطع
فارسی به انگلیسی
table - cloth, - linen, (dinner -) table, food, mess
aquifer, spread, table, tablecloth
فارسی به عربی
عربی به فارسی
گردش بيرون شهر , تفرج , وابسته به گردش يا سفر کوتاه , تيغ صورت تراشي , با تيغ تراشيدن , سبک رفتن , پشت پا خوردن يازدن , لغزش خوردن , سکندري خوردن , سفر کردن , گردش کردن , گردش , سفر , لغزش , سکندري
مترادف و متضاد
ادیم، بساط، خوان، سماط، نطع
فرهنگ فارسی
پارچه گسترده که بر آن خوردنی و نوشیدنی نهند دستار خوان . یا سفره رنگین . ۱ - سفره ای که بر آن غذاهای متلون و لذیذ باشد . ۲ - نعمت بسیار . یا سفره فصاحت . ۱ - زبان فصیح . ۲ - تصنیف و تالیف .
نویسندگان ٠ جمع سافر است ٠ یا فرشتگان که اعمال شدگان را نگاهدارند ٠ یا مقعد که مخرج غائط است ٠
فرهنگ معین
(سُ رِ) [ ع . سُفَرة ] (اِ.) پارچه ای که هنگام غذا خوردن ، خوردنی ها را روی آن می چینند. ؛ ~ ابوالفضل سفره ای که نذر حضرت ابوالفضل عباس برادر امام حسین (ع ) شده است . ؛~ عقد سفره ای که در مراسم عقد در برابر عروس و داماد می گسترند و در آن آیینه و شمعدان و قرآن و برخی خوراکی که بیشتر جنبة نمادی دارد، می گذارند.
لغت نامه دهخدا
بگسترده بر سفره بر نان نرم
یکی گور بریان بیاورد گرم.
هم نقمتست سفره ناهارش.
کز کاسه سر کاسه بود سفره خوان را.
چون سفره شود رسن بگردن.
مرد خوان باش غم خانه مخور.
تا نشنوم زسفره دونان صلای نان.
تا نگین حلقه خوبان شود.
میشود او دراز خوان هموار.
هرچه در کام و دهان تو نهند.
باز فلان سفره اش را باز کرد.
جان پدر تو سفره بی نان ندیده ای.
سفره اش همیشه پهن است.
سفره رنگین کن است.
سفره نیفتاده بوی مشک میدهد.
سفره نیفتاده یک عیب دارد، سفره افتاده هزار عیب.
فلان باز سفره اش را گشود.
نان خود را بر سر سفره مردم مخور.
هیچ سفره یک نانه نباشد.
|| طعام مسافر. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). || توشه دان و توشه دان مسافر. ( منتهی الارب ).
سفره. [ س َ ف َ رَ ] ( ع اِ ) نویسندگان. ج ِ سافر است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || فرشتگان که اعمال بندگان را نگاهدارند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مقعد که مخرج غائط است. ( غیاث ) ( آنندراج ).
سفره . [ س َ ف َ رَ ] (ع اِ) نویسندگان . ج ِ سافر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فرشتگان که اعمال بندگان را نگاهدارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مقعد که مخرج غائط است . (غیاث ) (آنندراج ).
بگسترده بر سفره بر نان نرم
یکی گور بریان بیاورد گرم .
فردوسی .
شام ار دهد بمن دهدم خجلت
هم نقمتست سفره ٔ ناهارش .
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 208).
شمشیر تو خوانی نهد از بهر دد و دام
کز کاسه ٔ سر کاسه بود سفره ٔ خوان را.
انوری .
بر سفره هرآنکه خورد حلوا
چون سفره شود رسن بگردن .
مجیر بیلقانی .
بسفر سفره گزین خونچه مخواه
مرد خوان باش غم خانه مخور.
خاقانی .
از چشم زیبق آرم و در گوش ریزمش
تا نشنوم زسفره ٔ دونان صلای نان .
خاقانی .
تا که سفره ٔ روی او پنهان شود
تا نگین حلقه ٔ خوبان شود.
مولوی .
ادیم زمین سفره ٔ عام اوست .
سعدی .
گر نباشد بدعوتی سفره
میشود او دراز خوان هموار.
نظام قاری .
هرچه بر سفره و خوان تو نهند
هرچه در کام و دهان تو نهند.
جامی .
- امثال :
باز فلان سفره اش را باز کرد.
جان پدر تو سفره ٔ بی نان ندیده ای .
سفره اش همیشه پهن است .
سفره رنگین کن است .
سفره ٔ نیفتاده بوی مشک میدهد.
سفره ٔ نیفتاده یک عیب دارد، سفره ٔ افتاده هزار عیب .
فلان باز سفره اش را گشود.
نان خود را بر سر سفره ٔ مردم مخور.
هیچ سفره یک نانه نباشد.
|| طعام مسافر. (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || توشه دان و توشه دان مسافر. (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۲. توشه دان مسافر.
۳. [قدیمی] طعام و توشه.
* سفرهٴ رنگین: [مجاز] سفره ای که بر آن غذاهای گوناگون باشد.
۱. تکهای مربع یا مستطیل از جنس پارچه یا پلاستیک که روی میز یا زمین میگسترانند و خوردنیها را در آن میچینند؛ خوان.
۲. توشهدان مسافر.
۳. [قدیمی] طعام و توشه.
〈 سفرهٴ رنگین: [مجاز] سفرهای که بر آن غذاهای گوناگون باشد.
دانشنامه عمومی
سفره هفت سین
دسترخوان
قلمکاری
سفره همچنین در ایران با محلی که در آن به صورت سنتی و روی زمین خورده می شود گفته می شود که معادل آن در افغانستان و آسیای میانه دسترخوان است.
طرز نشستن در جوامعی که از سفره به هنگام صرف غذا استفاده می کنند تفاوت هایی دارد، برای مثال ترک ها چهار زانو روی زمین می نشینند. به این طرز نشستن می توان بدون زحمت زیاد عادت کرد. ایرانی ها روی زمین، اما دو زانو روی پاشنه پا می نشینند.
در برخی مواقع کلمهٔ سفره در معنای نمادین آن به کار می رود. در حقیقت با سیری در تاریخ ایران باستان می توان دریافت که سفره عامل گریستن و طلب کردن باران برای زمین خشک و برهوت و نماد مزرعه و باغ است که هنگام دروی محصول و چیدن میوه توسط زنان به دست آمده است. اگر زنان را عامل پیدایش سفره های ایرانی بدانیم، باید سفره را نماد دانست، از آنجا که زنان ایرانی از ابتدای تمدن بشری کشت گندم را عهده دار شدند باید سفره های ایرانی را نمادی از مزارع بدانیم.
دانشنامه اسلامی
سفره تکهای از جنس پارچه یا نایلون و مانند آن است که بر روی آن غذا میچینند و میخورند.
کاربرد سفره در فقه
از آن به مناسبت در باب حج و اطعمه و اشربه سخن گفتهاند.
برداشتن و خوردن غذای بیرون ریخته از سفره استحباب دارد، مگر در بیابان که مستحب است برای جانوران از آن صرف نظر شود. از دیگر مستحبات، زیاد نشستن سر سفره و طول دادن غذا خوردن است.
بعد از گذاردن نان بر سفره، منتظر ماندن برای دیگر غذاها مکروه است. نشستن و خوردن از سفرهای که در آن شراب نوشیده میشود حرام است.
معنی مَائِدَةً: سفره یا طبقی که در آن طعام باشد (هم به خود آن طبق وسفره، مائده گفته میشود و هم به غذایی که درآن است)
ریشه کلمه:
سفر (۱۲ بار)
گویش اصفهانی
تکیه ای: sofra
طاری: sofra
طامه ای: sofre
طرقی: sofra
کشه ای: sofra
نطنزی: sofra
گویش مازنی
۱کویر ۲روضه خوانی زنانه
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
Xvan : سفره ، خوان ) ،
دستارخوان