مترادف نهر : جدول، جویبار، جوی، جیحون، رود
برابر پارسی : رود، تَجَن، جوی
stream, river, canal
arroyo, brook, creek, rivulet, run, runnel, stream, watercourse
جدول، جویبار، جوی
جیحون، رود
۱. جدول، جویبار، جوی
۲. جیحون، رود
ششمین صورت فلکی بزرگ آسمان که همچون رودی از ستارهها از استوای آسمان در نزدیکی جبار آغاز میشود و تا آسمان جنوبی (southern sky) با ستارۀ پرنور آخرالنهر ادامه مییابد
نهر. [ ن َ هََ ] (ع مص ) به آب رسیدن حفار و چاهکن . (از متن اللغة). رجوع به نَهر شود. || (اِ) نَهر.رجوع به نَهر شود. || فراخی . گشادگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). وسعت . (ناظم الاطباء). سعة . (اقرب الموارد).
نهر. [ ن َ ] (اِخ ) جیحون .
- ماوراءالنهر ؛ آن سوی جیحون از جانب مشرق . (یادداشت مؤلف ).
نهر. [ ن َ ] (اِخ ) در نجوم ، نام صورتی از صور فلکیه از ناحیت جنوبی و آن را بر مثال جویی توهم کرده اند باریک با گردش های بسیار و آن سی و چهار کوکب است و آخر او کوکبی است روشن از قدر اول که او را آخرالنهر خوانند. (یادداشت مؤلف ) (از جهان دانش ).
نهر. [ ن ُ هَُ ] (ع اِ) ج ِ نَهر و نَهَر. رجوع به نهر شود. || ج ِ نهار. رجوع به نهار شود.
خاقانی .
نهر. [ ن َ هَِ ] (ع ص ) انگور سپید. (منتهی الارب ). عنب ابیض . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || نهر نهر؛ جوی فراخ و گشاده . (منتهی الارب )، واسع. (متن اللغة) (اقرب الموارد). || رجل نهر؛ مرد به روز غارت کننده . (منتهی الارب ). مرد صاحب النهار که به هنگام روز پی کارها رود. مقابل لیلی به معنی صاحب اللیل . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || نهار نهر؛ روز نیک روشن . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
نهر. [ ن ُ هَُ ] (اِخ ) دهی از دهستان مهران رود بخش بستان آباد شهرستان تبریز در 15 هزارگزی جنوب غربی بستان آباد و 11 هزارگزی جاده ٔ تبریز به بستان آباد، در جلگه ٔ سردسیری واقع و دارای 602 تن سکنه است . آبش از رودخانه نهندآباد و چشمه ، محصولش غلات و یونجه و سیب زمینی ، شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).