کلمه جو
صفحه اصلی

نهر


مترادف نهر : جدول، جویبار، جوی، جیحون، رود

برابر پارسی : رود، تَجَن، جوی

فارسی به انگلیسی

stream, river, canal, arroyo, brook, creek, rivulet, run, runnel, watercourse

stream, river, canal


arroyo, brook, creek, rivulet, run, runnel, stream, watercourse


فارسی به عربی

جدول , خندق , مستنقع

مترادف و متضاد

stream (اسم)
جریان، نهر، جوی، جماعت، رود، مسیل

arroyo (اسم)
نهر، بستر نهر، ابکند

creek (اسم)
نهر

raceway (اسم)
نهر، جوی اب، محل عبور سیم برق در ساختمان

dyke (اسم)
نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خاکریز، اب گذر، اب بند

dike (اسم)
نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خندق، خاکریز، اب گذر، اب بند

slough (اسم)
نهر، باتلاق، لجن زار، انحطاط، پوست، لجن، پوسته خارجی، پوست ریخته شده مار، پوسته پوسته شدگی، پوست مار، پوست دله زخم

graben (اسم)
نهر، گودال، فرو زمین، فرو رفتگی در پوسته زمین

جدول، جویبار، جوی


جیحون، رود


۱. جدول، جویبار، جوی
۲. جیحون، رود


فرهنگ فارسی

ششمین صورت فلکی بزرگ آسمان که همچون رودی از ستاره‌ها از استوای آسمان در نزدیکی جبار آغاز می‌شود و تا آسمان جنوبی (southern sky) با ستارۀ پرنور آخرالنهر ادامه می‌یابد


ده دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز استان سوم . در ۱۵ کیلومتری جنوب بستان آباد . جلگه سردسیر ۶٠۲ تن سکنه دارد . رودخانه نهند آباد آنرا مشروب میسازد . محصولش غله یونجه سیب زمینی است .
جوی، رودخانه، انهرونهوروانهارجمع
( اسم ) ۱ - جوی . ۲ - رودخانه : (( گفتار در آمدن امیر زاده عمر از سمرقند و ذکر وقایعی که در اثنای تعمیر بیلقان و حفر نهر روی نمود . ) ) جمع : انهار انهر نهور .
دهی از دهستان مهران رود بخش بستان آباد شهرستان تبریز در ۱۵ هزار گزی جنوب غربی بستان آباد و ۱۱ هزار گزی جاده تبریز به بستان آباد در جلگه سرد سیری واقع و آبش از رودخانه نهند آباد و چشمه محصولش غلات و یونجه و سیب زمینی شغل اهالی زراعت و گله داری است .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (اِ. ) جوی ، رودخانه . ج . انهار، نهور.

لغت نامه دهخدا

نهر. [ ن َ هََ ] (ع مص ) به آب رسیدن حفار و چاهکن . (از متن اللغة). رجوع به نَهر شود. || (اِ) نَهر.رجوع به نَهر شود. || فراخی . گشادگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). وسعت . (ناظم الاطباء). سعة . (اقرب الموارد).


نهر. [ ن َ / ن َ هََ ] ( ع اِ ) جوی. ( مهذب الاسماء ) ( دستور الاخوان ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جوی آب.( ترجمان علامه جرجانی ص 101 ). مجرای آب. ( از متن اللغة ). اخدود و جوی بی آب را نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و این به حکم مجاز و مجاورت است گویند جری النهر و جف النهر، چنانکه گویند جری المیزاب ، واصل آن جری الماء فی النهر است ، و نهر وسیعتر از ساقیه و ساقیه بزرگتر از جدول است. ( از اقرب الموارد ). درفارسی نهر به آب روانی اطلاق شود که از رودخانه باریکتر و از جوی عریض تر است. ج ، اَنهُر، انهار، نهور، نُهُر. جوی. مادی. کیل. ( یادداشت مؤلف ) :
به هشت نهر بهشت اندر این سه غرفه مغز
به هفت حجله نور اندر این دو حجره خواب.
خاقانی.
|| آب جاری متسع. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). رجوع به معنی قبلی شود. || ( مص ) جاری کردن جوی را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). جوی کندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). کندن و جاری کردن نهر را. ( از متن اللغة ). || جای درشت گرفتن جهت روان کردن جوی. ( از منتهی الارب ). || بشدت جاری شدن خون.( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || رفتن آب در زمین. ( از منتهی الارب ). جاری شدن آب بر زمین . ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). آب رفتن در جوی. ( تاج المصادر بیهقی ). || تا آب رسیدن چاهکن. ( از منتهی الارب ). به آب رسیدن چاهکن هنگام حفر کردن چاه. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). نَهَر. ( آنندراج ) ( متن اللغة ). || سرزنش کردن. ( از منتهی الارب ). || بانگ برزدن. ( از منتهی الارب ) ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی )( ترجمان علامه جرجانی ص 102 ). زجر. ( متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ).

نهر. [ ن َ ] ( اِخ ) در نجوم ، نام صورتی از صور فلکیه از ناحیت جنوبی و آن را بر مثال جویی توهم کرده اند باریک با گردش های بسیار و آن سی و چهار کوکب است و آخر او کوکبی است روشن از قدر اول که او را آخرالنهر خوانند. ( یادداشت مؤلف ) ( از جهان دانش ).

نهر. [ ن َ ] ( اِخ ) جیحون.
- ماوراءالنهر ؛ آن سوی جیحون از جانب مشرق. ( یادداشت مؤلف ).

نهر. [ ن َ هََ ] ( ع مص ) به آب رسیدن حفار و چاهکن. ( از متن اللغة ). رجوع به نَهر شود. || ( اِ ) نَهر.رجوع به نَهر شود. || فراخی. گشادگی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). وسعت. ( ناظم الاطباء ). سعة . ( اقرب الموارد ).

نهر. [ ن َ ] (اِخ ) جیحون .
- ماوراءالنهر ؛ آن سوی جیحون از جانب مشرق . (یادداشت مؤلف ).


نهر. [ ن َ ] (اِخ ) در نجوم ، نام صورتی از صور فلکیه از ناحیت جنوبی و آن را بر مثال جویی توهم کرده اند باریک با گردش های بسیار و آن سی و چهار کوکب است و آخر او کوکبی است روشن از قدر اول که او را آخرالنهر خوانند. (یادداشت مؤلف ) (از جهان دانش ).


نهر. [ ن ُ هَُ ] (ع اِ) ج ِ نَهر و نَهَر. رجوع به نهر شود. || ج ِ نهار. رجوع به نهار شود.


نهر. [ ن َ / ن َ هََ ] (ع اِ) جوی . (مهذب الاسماء) (دستور الاخوان ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جوی آب .(ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101). مجرای آب . (از متن اللغة). اخدود و جوی بی آب را نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و این به حکم مجاز و مجاورت است گویند جری النهر و جف النهر، چنانکه گویند جری المیزاب ، واصل آن جری الماء فی النهر است ، و نهر وسیعتر از ساقیه و ساقیه بزرگتر از جدول است . (از اقرب الموارد). درفارسی نهر به آب روانی اطلاق شود که از رودخانه باریکتر و از جوی عریض تر است . ج ، اَنهُر، انهار، نهور، نُهُر. جوی . مادی . کیل . (یادداشت مؤلف ) :
به هشت نهر بهشت اندر این سه غرفه مغز
به هفت حجله نور اندر این دو حجره ٔ خواب .

خاقانی .


|| آب جاری متسع. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). رجوع به معنی قبلی شود. || (مص ) جاری کردن جوی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جوی کندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). کندن و جاری کردن نهر را. (از متن اللغة). || جای درشت گرفتن جهت روان کردن جوی . (از منتهی الارب ). || بشدت جاری شدن خون .(از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || رفتن آب در زمین . (از منتهی الارب ). جاری شدن آب بر زمین . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). آب رفتن در جوی . (تاج المصادر بیهقی ). || تا آب رسیدن چاهکن . (از منتهی الارب ). به آب رسیدن چاهکن هنگام حفر کردن چاه . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نَهَر. (آنندراج ) (متن اللغة). || سرزنش کردن . (از منتهی الارب ). || بانگ برزدن . (از منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی )(ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 102). زجر. (متن اللغة) (از اقرب الموارد).

نهر. [ ن َ هَِ ] (ع ص ) انگور سپید. (منتهی الارب ). عنب ابیض . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || نهر نهر؛ جوی فراخ و گشاده . (منتهی الارب )، واسع. (متن اللغة) (اقرب الموارد). || رجل نهر؛ مرد به روز غارت کننده . (منتهی الارب ). مرد صاحب النهار که به هنگام روز پی کارها رود. مقابل لیلی به معنی صاحب اللیل . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || نهار نهر؛ روز نیک روشن . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).


نهر. [ ن ُ هَُ ] (اِخ ) دهی از دهستان مهران رود بخش بستان آباد شهرستان تبریز در 15 هزارگزی جنوب غربی بستان آباد و 11 هزارگزی جاده ٔ تبریز به بستان آباد، در جلگه ٔ سردسیری واقع و دارای 602 تن سکنه است . آبش از رودخانه نهندآباد و چشمه ، محصولش غلات و یونجه و سیب زمینی ، شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

۱. [جمع: اَنهار] جوی، رودخانه.
۲. (نجوم ) از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی.

دانشنامه عمومی

نهر ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
نهر (آمل)
نهر (بستان آباد)

نهر (آمل). نهر، روستایی است از توابع بخش لاریجان شهرستان آمل در استان مازندران ایران.
این روستا در دهستان بالا لاریجان قرار داشته و براساس آخرین سرشماری مرکز آمار ایران که در سال ۱۳۸۵ صورت گرفته، جمعیت آن ۳۱ نفر (۹خانوار) بوده است.

نهر (بستان آباد). مختصات: ۳۷°۴۷′۳۲″ شمالی ۴۶°۴۰′۲۴″ شرقی / ۳۷٫۷۹۲۲۲°شمالی ۴۶٫۶۷۳۳۳°شرقی / 37.79222; 46.67333
نهر یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان مهران رود جنوبی بخش مرکزی شهرستان بستان آباد واقع شده است.
وضعیت طبیعی روستاکوهستانی تپه ای می باشد. این روستا در دامنه کوه سهند واقع شده است که دارای حدود 45خانوار و جمعییت حدود بر 159 نفر می باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

نَهْر (Eridanus)
نَهْر
در اخترشناسی، ششمین صورت فلکی بزرگ که از استوای آسمانی (← کره_آسمانی) پیچ و تاب می خورد و تا اعماق نیمکرۀ جنوبی آسمان پیش می رود. این صورت فلکی به شکل نهر یا جوی آب است. نام درخشان ترین ستارۀ آن، آخِرالنَّهر، به معنای «انتهای جوی» است.

فرهنگستان زبان و ادب

{Eridanus, Eri, River} [نجوم] ششمین صورت فلکی بزرگ آسمان که همچون رودی از ستاره ها از استوای آسمان در نزدیکی جبار آغاز می شود و تا آسمان جنوبی (southern sky ) با ستارۀ پرنور آخرالنهر ادامه می یابد

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَهَرٍ: فضا و وسعت - نهر (در مورد عبارت "إِنَّ ﭐلْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ " روایتی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که : منظور از کلمه نهر فضا و وسعت است ، نه نهر آب)
معنی لَا تَنْهَرْ: مرنجان(ازکلمه نهر به معنای زجر و رنجاندن با غلظت و خشونت است که یا با داد زدن به روی کسی انجام میگیرد و یا با درشت حرف زدن )
معنی لَا تَنْهَرْهُمَ: آنان را مرنجان(ازکلمه نهر به معنای زجر و رنجاندن با غلظت و خشونت است که یا با داد زدن به روی کسی انجام میگیرد و یا با درشت حرف زدن )
معنی لَا تَنْهَرْهُمَا: آن دو را مرنجان (ازکلمه نهر به معنای زجر و رنجاندن با غلظت و خشونت است که یا با داد زدن به روی کسی انجام میگیرد و یا با درشت حرف زدن )
معنی بَعْلِهَا: شوهرش(کلمه بعل به معنای شوهر و یا به عبارتی دیگر همسر زن است و معنای اصلی این کلمه کسی است که قائم به امری بوده و در آن امر بی نیاز از غیر باشد ، مثلا به درخت خرمایی که بی نیاز از آبیاری با آب نهر و چشمه است و به آب باران اکتفاء میکند بعل میگویند و ن...
معنی بَعْلِی: شوهرم(کلمه بعل به معنای شوهر و یا به عبارتی دیگر همسر زن است و معنای اصلی این کلمه کسی است که قائم به امری بوده و در آن امر بی نیاز از غیر باشد ، مثلا به درخت خرمایی که بی نیاز از آبیاری با آب نهر و چشمه است و به آب باران اکتفاء میکند بعل میگویند و ن...
معنی رَّسِّ: چاهی که طوقه چینی شده باشد( روایتی از حضرت رضا علیه السلام است که آن حضرت از امیر المؤمنین علیه السلام نقل می کند که اصحاب رس مردمی بودند که درخت صنوبری را میپرستیدند و نام آن را شاه درخت نهاده بودند و آن درخت رایافث فرزند نوح بر کنار چشمهای به نام ر...
ریشه کلمه:
نهر (۱۱۳ بار)

«نَهَر» (بر وزن قمر) و همچنین «نَهْر» (بر وزن قهر) هر دو به معنای مجرای آب فراوان است و به همین مناسبت گاهی به فضای گسترده، یا فیض عظیم و نور گسترده «نهر» (بر وزن قمر) گفته شده است.
این واژه در آیه مورد بحث، (قطع نظر از حدیث) ممکن است به همان معنای اصلی یعنی نهر آب بوده باشد، و مفرد بودن آن مشکلی ایجاد نمی کند; چرا که معنای جنس و جمع دارد، بنابراین، هماهنگ «جنات» جمع «جنت» است. و نیز ممکن است اشاره به وسعت فیض الهی، نور و روشنایی گسترده بهشت و فضای وسیع آن باشد، و یا به هر دو معنا.

گویش مازنی

/nahr/

واژه نامه بختیاریکا

( نِهِر * ) کم عقل

جدول کلمات

رود

پیشنهاد کاربران

بازم بگو راستی نهر اسم یک حیوان است من اسم حیوانشو نمیدونستم

زوغ


نهرکن ( کشاورزی و باغداری )
نهر کن وسیله است به منظور ایجاد جویها یا نهرها یی باعرض وعمق مورد نیاز در مزارع کشاورزی و باغات .

رود، جوی، جویبار

رودخانه


کلمات دیگر: