کلمه جو
صفحه اصلی

جزم


مترادف جزم : استوار، بی تردید، قطع، قطعی، محکم، مستحکم

برابر پارسی : بی باز گرد

فارسی به انگلیسی

dogmatic, definite decision, resolution

definite decision, resolution


مترادف و متضاد

quiescence (اسم)
خاموشی، سکون، خموشی، بی حرکتی، جزم

quiescency (اسم)
خاموشی، سکون، خموشی، بی حرکتی، جزم

استوار، بی‌تردید، قطع، قطعی، محکم، مستحکم


فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) قطع کردن بریدن . ۲- استوارکردن ( امری ) . ۳- عزم کردن اجرای کاری بی تردید. ۴- ساکن گردانیدن آخرین حرف کلمه یی حذف کردن آن طبق قواعد صرفی . ۵- ( اسم ) استواری . ۶- ( صفت ) استوار قطعی عزم جزم . ۷- نشانه ای که بالای حرف گذارند.
بهره بهره و نصیب و قسمت

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - قطع کردن . ۲ - عزم انجام کاری کردن بی تردید. ۳ - ساکن گردانیدن آخرین حرف کلمه یا حذف آن براساس قواعد صرفی .
(جَ ) [ ع . ] (اِ. ) قلم .

(جَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - قطع کردن . 2 - عزم انجام کاری کردن بی تردید. 3 - ساکن گردانیدن آخرین حرف کلمه یا حذف آن براساس قواعد صرفی .


(جَ) [ ع . ] (اِ.) قلم .


لغت نامه دهخدا

جزم . [ ج َ ] (ع مص ) راست کردن سوگندرا. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). امضاء و تنفیذ کردن سوگند. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). یقال : حلف یمیناً جزماً. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بریدن و یک سو کردن کار را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بریدن . (آنندراج ). بریدن کار بطوری که برگشت در آن نباشد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). یقال : امرته امراً جزماً. و هذا حکم جزم . (از اقرب الموارد). || ساکن گردانیدن حرف را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ساکن کردن حرف را. (آنندراج ). اِعراب حرف را ساکن کردن . (از متن اللغة). بی اعرابی که کلمه نه رفع و نه نصب و نه جر دارد. (یادداشت مؤلف ). در اصطلاح نحویان ، حذف کردن علامت اعراب از آخر کلمات معرب باشد. و این قسم از اعراب مختص به افعال است و در آخر اسماء درنیاید همچنان که جر در آخر افعال نیاید چنانکه ابن مالک در الفیه گوید:
و الاسم قد خصص بالجَرّ کما
قد خصص الفعل باَن ینجزما.
پس جزم تنها در آخر افعال معرب درآید، به این ترتیب که در افعال صحیح حرکت آخر آن و در افعال معتل حرف آخر آن و درافعال خمسه نون عوض رفع حذف گردد و علامت جزم در آنجا که حرکت حذف شود چنین است : « ْ » و این با سکون فرق دارد، زیرا در اصطلاح ، ضمه و فتحه و کسره و سکون درکلمات مبنی و رفع و نصب و جر و جزم در کلمات معرب بکار رود. (از المنجد) (از الفیه ٔ ابن مالک ) :
دائره ٔ افلاک را بالای صحن بادیه
کم ز جزم نحویان بر حرف قرآن دیده اند.

خاقانی .


از خط کاتب قدر بر سر حرف حکم تو
چرخ چو جزم نحویان حلقه شد از مدوری .

خاقانی .


|| خاموش شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از متن اللغة). و بدین معنی با حرف «علی » متعدی شود و گویند: جزم علی الامر؛ ای سکت . (از متن اللغة) (از منتهی الارب ). || اقدام کردن بر کاری . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عزم کردن کسی بر کاری . (آنندراج ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). بدین معنی نیز با علی متعدی شود، چنانکه گویند: جزم علی الامر؛ عزم . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بددلی کردن و عاجز گردیدن از چیزی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بددل گردیدن و ناتوان ماندن از کاری . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). عاجز و بیدل شدن . (آنندراج ). بدین معنی با «عن » متعدی شود، چنانکه گویند: جَزَم َ عنه ؛ ای جبن و عجز. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || هموار خواندن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). هموار خواندن و حروف رابجای خود آوردن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || پر کردن مشک . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) :
فلما جزمت به قربتی
تیمّمت ُ اطرفةً او خلیفا.

؟ (از اقرب الموارد).


|| انداختن بعضی سرگین نه همه را یا عام است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). انداختن بعضی سرگین و باقی گذاشتن بعضی دیگر را. و بدین معنی با حرف «ب » متعدی شود، چنانکه گویند: جزم بسلحه ؛ ای اخرج بعضه و ابقی بعضه . (از متن اللغة). || پر خوردن یا در هر شبانه روز یک بار خوردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). در هر شبانه روز یک بار خوردن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). یک بار پر خوردن . (از متن اللغة). || واجب گردانیدن امری را بر شخصی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). بدین معنی با حرف «علی » متعدی شود، چنانکه گویند: جزم علی فلان کذا؛ ای اوجبه . (از اقرب الموارد). || سیراب گشتن شتران . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). یقال : بعیر جازم و ابل جوازم . (از متن اللغة). || برابر و هموار نوشتن حروف خط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برابر کردن حروف در نوشتن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || اندازه کردن خرما را بر درخت . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || بریدن خرما. (آنندراج ) (از تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار).
- التکبیر جزم و السلام ؛ (یعنی تکبیرةالاحرام و سلام بجزم است ) مقصود از جزم در این روایت چنانکه در اساس آمده ، افراط نکردن در همزه و مد است ولی مؤلف لسان گوید: مقصود آن است که آن دو کلمه نه مد می پذیرند و نه اعراب و وقتی که بر «اﷲاکبر» وقف شود، باید آخر آنرا جزم داد و ضمه ٔ حرف آخر را حذف کرد. (از ذیل اقرب الموارد).

جزم . [ ج ِ ] (ع اِ) بهره . (منتهی الارب ). بهره و نصیب و قسمت . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). نصیب .(اقرب الموارد). بهره ای از خرما. (از متن اللغة).


جزم . [ ج َ ] (ع ص ، اِ) امری که پیش از وقت خود آید. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). از کارها پیش از هنگام آمدن .(شرح قاموس ). || سرراست . (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف ص 5). || قلم راست بریده ، ضد محرف .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || خط عربی ، بدانجهت که از خطحِمْیَر بریده گردیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).خط عربی پیش از آنکه [ به خط ] کوفی شهرت یابد. (ازمتن اللغة). این خطی که از حروف معجم تشکیل شده بدانجهت که از خط حِمْیَر که به خط مسند معروف بود جدا شده است . (از اقرب الموارد). || چیزی از خرقه و مانند آن که بدان فرج ناقه را پر سازند تا بر غیر بچه ٔ خود مهربان و مایل باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چیزی که فرج ناقه را با آن پر سازند تا آنرا بچه ٔ خود پندارد و بر آن مهربان باشد که آنرا دُرجه گویند. (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد).


جزم. [ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) امری که پیش از وقت خود آید. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). از کارها پیش از هنگام آمدن.( شرح قاموس ). || سرراست. ( مقدمه لغت میرسیدشریف ص 5 ). || قلم راست بریده ، ضد محرف.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || خط عربی ، بدانجهت که از خطحِمْیَر بریده گردیده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).خط عربی پیش از آنکه [ به خط ] کوفی شهرت یابد. ( ازمتن اللغة ). این خطی که از حروف معجم تشکیل شده بدانجهت که از خط حِمْیَر که به خط مسند معروف بود جدا شده است. ( از اقرب الموارد ). || چیزی از خرقه و مانند آن که بدان فرج ناقه را پر سازند تا بر غیر بچه خود مهربان و مایل باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). چیزی که فرج ناقه را با آن پر سازند تا آنرا بچه خود پندارد و بر آن مهربان باشد که آنرا دُرجه گویند. ( از متن اللغة ) ( از ذیل اقرب الموارد ).

جزم. [ ج َ ] ( ع مص ) راست کردن سوگندرا. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). امضاء و تنفیذ کردن سوگند. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). یقال : حلف یمیناً جزماً. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || بریدن و یک سو کردن کار را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). بریدن. ( آنندراج ). بریدن کار بطوری که برگشت در آن نباشد. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). یقال : امرته امراً جزماً. و هذا حکم جزم. ( از اقرب الموارد ). || ساکن گردانیدن حرف را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). ساکن کردن حرف را. ( آنندراج ). اِعراب حرف را ساکن کردن. ( از متن اللغة ). بی اعرابی که کلمه نه رفع و نه نصب و نه جر دارد. ( یادداشت مؤلف ). در اصطلاح نحویان ، حذف کردن علامت اعراب از آخر کلمات معرب باشد. و این قسم از اعراب مختص به افعال است و در آخر اسماء درنیاید همچنان که جر در آخر افعال نیاید چنانکه ابن مالک در الفیه گوید:
و الاسم قد خصص بالجَرّ کما
قد خصص الفعل باَن ینجزما.
پس جزم تنها در آخر افعال معرب درآید، به این ترتیب که در افعال صحیح حرکت آخر آن و در افعال معتل حرف آخر آن و درافعال خمسه نون عوض رفع حذف گردد و علامت جزم در آنجا که حرکت حذف شود چنین است : « ْ » و این با سکون فرق دارد، زیرا در اصطلاح ، ضمه و فتحه و کسره و سکون درکلمات مبنی و رفع و نصب و جر و جزم در کلمات معرب بکار رود. ( از المنجد ) ( از الفیه ابن مالک ) :

جزم . [ ج َ ] (از ع ، ص ) استوار و محکم و قطع و یقین . (ناظم الاطباء). یقین .(غیاث اللغات ). دل نهادن بر. نیت درست کردن بر. (یادداشت مؤلف ) : هرچه وی گوید همچنان است که از لفظ ما رود که آنچه گفتنی است در چند مجلس با ماگفته است و جوابها جزم شنیده . (تاریخ بیهقی ص 209).ایشان زهره نداشتندی که جواب جزم دادندی . (تاریخ بیهقی ص 215). سخت مشبع نبشته بود و نصیحتهای جزم کرد.(تاریخ بیهقی ص 455). همچنین با عزم و حزم جزم زی
همچنین با دست و طبع راد باش .

مسعودسعد.


که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند. (گلستان ). فلان عزم کرده و نیت جزم آورده . (گلستان ).
چون نباشد ز شرع حکمی جزم
ظلم باشد بکشتن کس عزم .

اوحدی .


کسی را عزم ره چون جزم شد پیش
چو محبوسان بود در خانه ٔ خویش .

وحشی .


- بر خود جزم کردن ؛ بر خود هموار کردن . (ناظم الاطباء).
- جزم شدن ؛ محکم گشتن . (از ناظم الاطباء).
- جزم کردن ؛ قطع کردن . یقین کردن . (ناظم الاطباء).
- جزم و تصدیق کردن ؛ بر خودثبات و استواری را پایدار کردن . (ناظم الاطباء).
- عزم جزم ؛ عزم محکم و استوار. (ناظم الاطباء).
- عزم جزم کردن ؛ دل بر کاری نهادن . (یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. استوار، قطعی.
۲. (اسم ) (ادبی ) علامتی به شکل دایره یا نیم دایره که بالای حرف ساکن می گذارند.
۳. (اسم مصدر ) ساکن کردن حرف آخر کلمه یا حذف حرفی از آن.
۴. (اسم مصدر ) [قدیمی] قطع کردن، بریدن.

دانشنامه آزاد فارسی

جَزْم (dogma)
در معنایی عام، اعتقادی که بی چون و چرا پذیرفته شود و یقین به آن مستدل نباشد. در کلیسای مسیحی به اعتقاداتی گفته می شود که منشأ آن ها وحی الهی است و کلیسا حدّ و حدودشان را تعریف کرده باشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به ساکن کردن حرف آخر کلمه وقف یا جزم می گویند.
جَزم به فتح جیم و سکون زاء و میم می باشد.وقف در اینجا به معنای ساکن خواندن می باشد.

پیشنهاد کاربران

متعصب

چیز قطعی و یقینی


کلمات دیگر: