کلمه جو
صفحه اصلی

مقسم


برابر پارسی : بخش کننده، بخشاگر

فارسی به انگلیسی

divider, distributor, place of partition

divider, distributor


place of partition


مترادف و متضاد

divider (اسم)
تقسیم کننده، جدا کننده، مقسم، تقسیم کننده، بخش کننده

فرهنگ فارسی

تقسیم شده، بخش ب ش شده ، ونیزبه معنی مرداندوهگین وجمیل، صاحب جمال
۱ - ( اسم ) سوگند خورده . ۲ - ( اسم ) جای سوگند . ۳ - قسم خورنده .
سوکند . یا جای سوگند .

فرهنگ معین

(مَ س ) [ ع . ] (اِ. ) قسمت ، جای قسمت . ج . مقاسم .
(مُ قَ سِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) تقسیم کننده .
(مُ سَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) سوگند خورده ، ۲ - (اِ. ) جای سوگند. ۳ - سوگند، قسم .
(مُ س ) [ ع . ] (اِفا. ) سوگند خورنده ، قسم خورنده .

(مَ س ) [ ع . ] (اِ.) قسمت ، جای قسمت . ج . مقاسم .


(مُ قَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) تقسیم کننده .


(مُ سَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) سوگند خورده ، 2 - (اِ.) جای سوگند. 3 - سوگند، قسم .


(مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) سوگند خورنده ، قسم خورنده .


لغت نامه دهخدا

مقسم . [ م َ س ِ ] (ع اِ) بخششگاه . (صحاح الفرس ). جای قسمت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای تقسیم . (غیاث ). جای قسمت . ج ، مقاسم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سرحد. مرز. حدفاصل : در مفصل هردو ناحیت و مقسم هر دو ولایت به هم رسیدند و نوبتها مصاف دادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 35).
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است
از بهر معیشت مکن اندیشه ٔ باطل .

حافظ (دیوان چ قزوینی ص 207).


ورجوع به مُقسَم شود.

مقسم . [ م ِ س َ ] (ع اِ) بهره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نصیب . (اقرب الموارد).


مقسم . [ م ُ س َ ] (ع اِ) سوگند. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جای سوگند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ) سوگند یادکرده . (ناظم الاطباء).


مقسم . [ م ُ ق َس ْ س َ ] (ع ص ) مرد اندوهگین . مهموم . (اقرب الموارد). || صاحب جمال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جمیل و گویند غلام مقسم ؛ یعنی غلام جمیل و همچنین است وجه مقسم . (از اقرب الموارد). هو مقسم الوجه ؛ او خوشگل است . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
- شی ٔ مقسم ؛ چیزی دارای حسن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
|| بخش بخش شده و تقسیم شده و پراکنده گشته . (ناظم الاطباء) :
هم صاحب آفاقی و هم قاسم ارزاق
آفاق به تو ایمن و ارزاق مقسم .

امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 477).


حواشی آن به خانه های مربع و مسدس و مثمن و مدور مقسم کردی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334).
- دعای مقسم ؛ ظاهراً بمعنی دعا که گونه گونه باشد از بد و نیک . دعائی که به نیک و بد منقسم شده باشد :
دعاهات گفتم بخیرات بپذیر
اگر چه دعای مقسم ندارم .

خاقانی .


ای داعی حضرت تو ایام
گرچه نکنم دعا مقسم .

خاقانی .



مقسم . [ م ُ ق َس ْ س ِ ] (ع ص ) بخش بخش کننده . (آنندراج ). بخش بخش کننده و تقسیم کننده . (ناظم الاطباء). قسمت کننده . بخش کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فالمقسّمات امراً. (قرآن 4/51).
- مقسم الارزاق ؛ تقسیم کننده ٔ رزقها. قسمت کننده ٔ روزیها :
بنان تو گه بخشش مقسم الارزاق
نهان تو گه کوشش مفتح الابواب .

امیرمعزی (چ مرحوم اقبال ص 56).


|| پریشان کننده . (آنندراج ). پراکنده نماینده . (ناظم الاطباء).

مقسم. [ م َ س ِ ] ( ع اِ ) بخششگاه. ( صحاح الفرس ). جای قسمت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای تقسیم. ( غیاث ). جای قسمت. ج ، مقاسم. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). سرحد. مرز. حدفاصل : در مفصل هردو ناحیت و مقسم هر دو ولایت به هم رسیدند و نوبتها مصاف دادند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 35 ).
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است
از بهر معیشت مکن اندیشه باطل.
حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 207 ).
ورجوع به مُقسَم شود.

مقسم. [ م ُ ق َس ْ س َ ] ( ع ص ) مرد اندوهگین. مهموم. ( اقرب الموارد ). || صاحب جمال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جمیل و گویند غلام مقسم ؛ یعنی غلام جمیل و همچنین است وجه مقسم. ( از اقرب الموارد ). هو مقسم الوجه ؛ او خوشگل است. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).
- شی مقسم ؛ چیزی دارای حسن. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).
|| بخش بخش شده و تقسیم شده و پراکنده گشته. ( ناظم الاطباء ) :
هم صاحب آفاقی و هم قاسم ارزاق
آفاق به تو ایمن و ارزاق مقسم.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 477 ).
حواشی آن به خانه های مربع و مسدس و مثمن و مدور مقسم کردی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334 ).
- دعای مقسم ؛ ظاهراً بمعنی دعا که گونه گونه باشد از بد و نیک. دعائی که به نیک و بد منقسم شده باشد :
دعاهات گفتم بخیرات بپذیر
اگر چه دعای مقسم ندارم.
خاقانی.
ای داعی حضرت تو ایام
گرچه نکنم دعا مقسم.
خاقانی.

مقسم. [ م ُ ق َس ْ س ِ ] ( ع ص ) بخش بخش کننده. ( آنندراج ). بخش بخش کننده و تقسیم کننده. ( ناظم الاطباء ). قسمت کننده. بخش کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : فالمقسّمات امراً. ( قرآن 4/51 ).
- مقسم الارزاق ؛ تقسیم کننده رزقها. قسمت کننده روزیها :
بنان تو گه بخشش مقسم الارزاق
نهان تو گه کوشش مفتح الابواب.
امیرمعزی ( چ مرحوم اقبال ص 56 ).
|| پریشان کننده. ( آنندراج ). پراکنده نماینده. ( ناظم الاطباء ).

مقسم. [ م َ س َ ] ( ع اِ ) بهره و نصیب از چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || هرچه که به اقسامی تقسیم شود مقسم نامیده می شود و هرقسم را نسبت به قسم دیگر قسیم می نامند. نسبت بین دو قسیم همیشه تباین است و نسبت بین مقسم و قسم ، عام و خاص مطلق است. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). || جای قسمت کردن و بخشش نمودن. ( ناظم الاطباء ). موضع قسمت. بخشگاه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مَقِسم شود.

مقسم . [ م َ س َ ] (ع اِ) بهره و نصیب از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || هرچه که به اقسامی تقسیم شود مقسم نامیده می شود و هرقسم را نسبت به قسم دیگر قسیم می نامند. نسبت بین دو قسیم همیشه تباین است و نسبت بین مقسم و قسم ، عام و خاص مطلق است . (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). || جای قسمت کردن و بخشش نمودن . (ناظم الاطباء). موضع قسمت . بخشگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مَقِسم شود.
- مقسم آب ؛ آب بخش کن . (یادداشت ایضاً).
- مقسم میاه ؛ آب بخش کن . (یادداشت ایضاً).


مقسم . [ م ُ س ِ ] (ع ص ) سوگندخورنده . (مهذب الاسماء). آن که سوگند یاد می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اِقسام شود.


فرهنگ عمید

قسمت کننده، بخش بخش کننده.
تقسیم شده، بخش بخش شده.
جای قسمت کردن.

جای قسمت کردن.


تقسیم‌شده؛ بخش‌بخش‌شده.


قسمت‌کننده؛ بخش‌بخش‌کننده.


دانشنامه عمومی

مقسم، روستایی از توابع بخش تخت شهرستان بندرعباس در استان هرمزگان ایران است.
این روستا در دهستان تخت قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۱۰ نفر (۲۶خانوار) بوده است.

(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) بخشگر. برای نمونه، "پل مقسم ولتاژ" به پارسی می شود "پل بخشگر ولت".


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مقسم، یادکننده سوگند را می گویند.
به کسی که قسم و سوگند یاد می کند «مقسم» گویند. از نظر فقهی، مقسم باید دارای بلوغ ، عقل ، اختیار و قصد باشد.
قسم در قرآن
بیشتر قسم های قرآن از زبان خدا است و در برخی موارد، سوگندهایی از زبان مردم و شیطان نیز در قرآن آمده است.
عناوین مرتبط
قسم های الهی ؛ قسم های مردمی ؛ قسم های ابلیس .

واژه نامه بختیاریکا

پیشکِنا؛ پِینا

پیشنهاد کاربران

قاسم


کلمات دیگر: