کلمه جو
صفحه اصلی

خشاب


مترادف خشاب : شانه، گلوله دان، مخزن فلزی گلوله

فارسی به انگلیسی

cartridge clip, magazine, loader, load, loader(of a magazine-rifle)

loader(of a magazine-rifle)


cartridge clip, magazine


مترادف و متضاد

woodseller (اسم)
خشاب

شانه، گلوله‌دان، مخزن‌فلزی گلوله


فرهنگ فارسی

( صفت ) چوب فروش هیزم فروش .
اسماعیل بن سعد بن اسماعیل وهبی حسینی شافعی مکنی به ابوالحسن و معروف به خشاب از مردم مصر بود . پدر او به درودگری اشتغال داشت .

فرهنگ معین

(خَ ) (اِ. ) جعبه ای است فلزی حاوی گلوله ها که آن را در سلاح های گرم جای دهند و گلوله به توالی از آن وارد لوله می شود.
(خَ شّ ) [ ع . ] (اِ. ) چوب فروش ، هیزم - فروش .

(خَ) (اِ.) جعبه ای است فلزی حاوی گلوله ها که آن را در سلاح های گرم جای دهند و گلوله به توالی از آن وارد لوله می شود.


(خَ شّ) [ ع . ] (اِ.) چوب فروش ، هیزم - فروش .


لغت نامه دهخدا

خشاب . [ خ َش ْ شا ] (ع ص ) چوب فروش . (از انساب سمعانی ) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


خشاب . [ خ َ ] (معرب ، ص ) زمینی که به اندک باران آب بر آن روان گردد. این لغت مأخوذ از خوش آب فارسی است . (ناظم الاطباء).


خشاب . [ خ َش شا ] (اِخ ) ابومحمد نحوی . یکی از بزرگان نحوزبان عرب است . خشاب را در نحو نظرات خاص است و اغلب آراء او بنزد صاحب ارز می باشد.


خشاب . [ خ َش شا ] (اِخ ) اسماعیل بن سعدبن اسماعیل وهبی حسینی شافعی مکنی به ابوالحسن و معروف به خشاب از مردم مصر بود. پدر او به درودگری اشتغال داشت . خشاب به ابتداء حفظ قرآن کرد و بعد در فقه شافعی و معقول بمطالعه پرداخت و از سرآمدان این دو شد. او رغبتی بسیار به کتب ادب و تاریخ داشت و کثیری از اشعار و مراسلات و حکایات صوفیه را بخاطر سپرد و نیز شعر نیکو میگفت . چون فرانسویان دیوانی برای قضایای مسلمین ترتیب دادند او را برای کتابت تواریخ برگزیدند و در هر ماه بالغ بر هفت هزار پول نقره به او دادند و چون شیخ حسن عطار از سیاحت خود برگشت سید اسماعیل ملازمت او اختیار کرد و این دو بکمک یک دیگر شبهای طویلی بصبح آوردند و در فنون ادب و تاریخ و محاضرات نوشته ها فراهم کردند چون خشاب درگذشت شیخ حسن عطار دیوان شعر و رسائل او را جمعآوری کرد و دیوان او امروز بنام دیوان خشاب است . (از معجم المطبوعات ). رجوع به اعلام زرکلی چ 1 ص 106 شود.


خشاب . [ خ ِ ] (اِخ ) نام چندین بطن از تمیم . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).


خشاب . [ خ ُ ] (اِ) اسم آب مطبوخ میوه ها است که با شکر طبخ یا قند باشد مثل آلوبالو و مویز و سیب و به و زردآلو و امثال آن و مجموع آن الطف از اصل آن و مؤلف تذکرة گوید که از آلوبالو باشد آلو جهت تشنگی و اصلاح خلط محترق و التهاب و درد سپرز و از به جهت تقویت اعضای ریه و هاضمه و رفع عفونت و از سیب جهت خفقان و غشی و کرب و از مویز جهت تصفیه صوت و تفتیح سدد و یرقان و ضعف جگر و عسرالبول و از امرود جهت سرفه و منع ارتفاع بخارات بدماغ نافع و زبون ترین او خشاب زردآلو است و مجموع مولد ریاح و مصلح او انیسون و مصطکی است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).


خشاب . [ خ ُ ] (اِخ ) قریه ای است یک فرسنگی میانه ٔ جنوب و مغرب برازجان . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).


خشاب . [ خ ُ ] (اِخ ) نام دهی است از دههای ری . (از معجم البلدان یاقوت ).


خشاب. [ خ َ ] ( معرب ، ص ) زمینی که به اندک باران آب بر آن روان گردد. این لغت مأخوذ از خوش آب فارسی است. ( ناظم الاطباء ).

خشاب. [ خ ِ ] ( اِخ ) نام چندین بطن از تمیم. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ).

خشاب. [ خ ُ ] ( اِ ) اسم آب مطبوخ میوه ها است که با شکر طبخ یا قند باشد مثل آلوبالو و مویز و سیب و به و زردآلو و امثال آن و مجموع آن الطف از اصل آن و مؤلف تذکرة گوید که از آلوبالو باشد آلو جهت تشنگی و اصلاح خلط محترق و التهاب و درد سپرز و از به جهت تقویت اعضای ریه و هاضمه و رفع عفونت و از سیب جهت خفقان و غشی و کرب و از مویز جهت تصفیه صوت و تفتیح سدد و یرقان و ضعف جگر و عسرالبول و از امرود جهت سرفه و منع ارتفاع بخارات بدماغ نافع و زبون ترین او خشاب زردآلو است و مجموع مولد ریاح و مصلح او انیسون و مصطکی است. ( از تحفه حکیم مؤمن ).

خشاب. [ خ َش ْ شا ] ( ع ص ) چوب فروش. ( از انساب سمعانی ) ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خشاب. [ خ ُ ] ( اِخ ) قریه ای است یک فرسنگی میانه جنوب و مغرب برازجان. ( فارسنامه ابن بلخی ).

خشاب. [ خ ُ ] ( اِخ ) نام دهی است از دههای ری. ( از معجم البلدان یاقوت ).

خشاب. [ خ َش شا ] ( اِخ ) ابومحمد نحوی. یکی از بزرگان نحوزبان عرب است. خشاب را در نحو نظرات خاص است و اغلب آراء او بنزد صاحب ارز می باشد.

خشاب. [ خ َش شا ] ( اِخ ) اسماعیل بن سعدبن اسماعیل وهبی حسینی شافعی مکنی به ابوالحسن و معروف به خشاب از مردم مصر بود. پدر او به درودگری اشتغال داشت. خشاب به ابتداء حفظ قرآن کرد و بعد در فقه شافعی و معقول بمطالعه پرداخت و از سرآمدان این دو شد. او رغبتی بسیار به کتب ادب و تاریخ داشت و کثیری از اشعار و مراسلات و حکایات صوفیه را بخاطر سپرد و نیز شعر نیکو میگفت. چون فرانسویان دیوانی برای قضایای مسلمین ترتیب دادند او را برای کتابت تواریخ برگزیدند و در هر ماه بالغ بر هفت هزار پول نقره به او دادند و چون شیخ حسن عطار از سیاحت خود برگشت سید اسماعیل ملازمت او اختیار کرد و این دو بکمک یک دیگر شبهای طویلی بصبح آوردند و در فنون ادب و تاریخ و محاضرات نوشته ها فراهم کردند چون خشاب درگذشت شیخ حسن عطار دیوان شعر و رسائل او را جمعآوری کرد و دیوان او امروز بنام دیوان خشاب است. ( از معجم المطبوعات ). رجوع به اعلام زرکلی چ 1 ص 106 شود.

فرهنگ عمید

۱. (نظامی ) محفظۀ فلزی مخزن گلوله که به اسلحه وصل می شود و گلوله از آن وارد لولۀ اسلحه می شود.
۲. نوعی محفظۀ فیلم که همراه با فیلم در دوربین قرار می گیرد.

دانشنامه عمومی

خشاب جعبه ای فلزی حاوی فشنگ هایی است که آن را در سلاح های گرم جای می دهند و فشنگ ها به توالی از آن وارد لوله و شلیک می شود.
فشنگ
سلاح
گلوله

جدول کلمات

چوب فروش

پیشنهاد کاربران

از گذشته های دور ایرانیان در سواحل خلیج فارس و دریای عمان ساختمانهای بلند می ساختند و بر فراز آنها آتش می افروختند. این ساختمانها خَشاب نام داشت. خشاب نقاط کم عمق آب را مشخص می نمود و وظیفه خبررسانی را بر عهده داشته است. شرح مکتوب خَشاب در سفرنامه نئارک ( نئارخوس ) دریاسالار اسکندر مقدونی، سفرنامه ناصرخسرو نوشته های مسعودی - تاریخ نگار ایرانی - و ادریسی آورده شده است. [نیازمند منبع]
بیا تا بگویم چه باشد خشاب
خردمند آن را نهاده بر آب
که کشتی چو آن را ببیند ز دور
فرازش یکی روشنایی ز نور
بپوید ره و گم نگردد ز جای
چنین است اندیشه ناخدا

تیردان ( جعبه ) پرفشنگی که در سلاح های گرم گذارند تا پی هم وارد لوله و شلیک شوند.

خشاب از ریشه خش میاد، نمونه های دیگر
خشک=خش ک ( پسوند نامساز، نمونه های دیگرش بزک، انگولک، جفتک، سرخک، متلک، ناخنک، مترسک، پرک، کپک، چشمک، سرک، نرمک، گرمک و. . . است )
خشم=خش ( خشن، زمخت، اخم ) م ( پسوند نامساز، نمونه های دیگرش زخم، اخم، شخم، تخم، مهم، لخم و. . . است )
خشن=خش ( خشم، خراش ) ن ( پسوند نامساز )
خشخش
خاشخاش=خشخاش
خراش
خشاب=خش ( خراش، خشم ) اب ( پسوند نامساز شدن، نمونه دیگرش گواب ( جواب ) ، نواب، جوراب، کباب، کتاب، دولاب، مهراب، مرداب، گوراب ( خراب ) ، سراب، تناب، نوشاب، شاداب، پرتاب، آسیاب، سیراب )
خشت=برا لبه های تیزش از ریشه خش بهریده اند
خَش

روشنگری: در زبان پارسی سداها مهم نیستند و میتوانند بگردنند
مانند: خَش، خِشخِش، خُشک و. . .


کلمات دیگر: