کلمه جو
صفحه اصلی

اعشی

فرهنگ فارسی

شبکور، کسی که در شب چشمش درست نبیند
( صفت ) کسی که چشمش در شب نبیند شبکور .
همان شاعر معروف عرب موسوم به میمون بن قیس است .

فرهنگ معین

(اَ شا ) [ ع . ] (ص . ) شبکور.

لغت نامه دهخدا

اعشی . [ اَ شا ] (اِخ ) ربیعةبن یحیی بن معاویة از بنی تغلب و از شاعران معروف عصر اموی است که به «اعشی تغلب » شهرت داشت . او در نواحی موصل بدنیا آمد و سپس بشام رفت و به دربار ولیدبن عبدالملک پیوست و او را مدح گفت و صله و انعام گرفت و تا آخر عصر عمربن عبدالعزیز در حیات بود. (از اعلام زرکلی ).


اعشی . [ اَ شا ] (اِخ ) چندین تن بدین نام شهرت دارند. از آن جمله است : اعشی بنی نهشل ، اسودبن یعفر. اعشی بن ابی ربیعه . اعشی بنی طرود. اعشی بنی الحرماز. اعشی بنی راسد (یا اسد). اعشی بنی عکل . اعشی بن معروف خیثمه یا خیثمی و اعشی بنی عقیل . اعشی بنی مالک . اعشی بنی عوف ضبابی ضابئی . اعشی بنی صورت یا بنی ضوره عبداﷲ. اعشی بنی خلان (یا جلان ) سلمه . و اعشی بنی قیس ابونصیر (یا ابوبصیر). همه شاعرانند و غیر آنها از عُشْی بالضم گروهی است . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).


اعشی . [ اَ شا ] (اِخ ) عبداﷲبن اعور مازنی . وی از اصحاب پیغمبر (ص ) و از شعرای دوره ٔ جاهلیت بود که بشرف دین اسلام مشرف شد و همچنان بگفتن شعر ادامه داد و حضرت پیامبر (ص ) را مدح گفت . (از قاموس الاعلام ترکی ). ابیات زیر از اوست :
یا مالک الناس و دیان العرب
انی لقیت ذربة من الذرب
عذوت ابغیها الطعام فی رجب
فخلفتنی فی نزاع و هرب
اخلفت العهد و لطت بالذنب
و هن شر غالب لمن غلب .

(از قاموس الاعلام ترکی ).



اعشی . [ اَ شا ] (اِخ ) عبدالرحمان بن حارث همدانی ، معروف به «اعشی همدان ».شاعری است از مردم یمن که به کوفه ساکن بود. وی از بزرگان شعرای زمان خود بود و از شاعران عصر اموی بشمار است . او یکی از فقیهان و قرّاء بود و چون شعر نیزمیگفت بشاعری شهرت یافت . وی در جنگهای دیلمیها شرکت داشت و اشعار بسیاری در وصف بلاد آنان سرود و هنگام خروج عبدالرحمان بن اشعث بدو پیوست و بر سجستان تسلط یافت و با سپاهیان حجاج ثقفی جنگید و بدست آنان گرفتار شد و او را نزد حجاج بردند و به امر وی بقتل رسید. اخبار و حکایات فراوانی در اغانی و سایر کتب تراجم درباره ٔ او ذکر شده است . (از اعلام زرکلی ذیل کلمه ٔ عبدالرحمان ). و رجوع به اغانی ج 5 صص 135 - 138 شود.


اعشی . [ اَ شا ] (اِخ ) لقب شاعری عظیم الشأن از عرب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نام وی میمون بن قیس است و بجهت بسیاری تفنن در سرودن شعر او را «صناجةالعرب » میگفتند. وی یکی از چهار تن شاعر عرب است که به اتفاق او را شاعرترین شعراء عرب میدانند. و او بر سیاق شعراء جاهلیت بود و از متقدمان شعراء مخضرم است که بعثت پیامبر (ص ) درک کرد ولیکن توفیق مسلمان شدن نیافت . چهار تن از شاعران شهرت دارند که اشعر عرب میباشند. آنان عبارتند از: امروءالقیس ، زهیر، نابغه و اعشی . و در ترجیح یکی از آنان بردیگران اختلاف است و برخی گفته اند: امروءالقیس بهنگام سواری و زهیر زمانی که بر سر شوق باشد و نابغه آنگاه که بترسد و اعشی زمانی که بطرب آید، اشعر مردم باشند. (از بلوغ الارب ج 3 ص 129). زرکلی آرد: میمون بن قیس بن جندل از طائفه ٔ قیس بن ثعلبة وائلی و مشهور به «اعشی قیس » از شاعران طبقه ٔ اول عصر جاهلی و یکی از اصحاب معلقات است . وی بسیار بنزد پادشاهان عجم میرفت و طبع توانایی داشت و شیوه های مختلف می پیمود. از پیشینیان کسی بمقدار او نسروده است . او بسیار زیست و اسلام را درک کرد لیکن مسلمان نشد و در حدود سال 7 هَ . ق . در یمامه درگذشت . و بیت زیر مطلع معلقه ٔ او است :
ما بکاءالکبیر بالاطلال
و سوءالی و ماترد سوءالی .

(از اعلام زرکلی ).


نام شاعری از عرب و اشعار او را سکری گرد کرده است . (ابن الندیم ). و رجوع به عیون الاخبار و عقدالفرید و معجم الادباء ج 1 ص 26 و الاغانی و فهارس کتب مزبور و تاریخ گزیده ص 812 و معجم الادباء ج 1 ص 215 و معجم المطبوعات و قاموس الاعلام ترکی و المرصع و تاریخ الخلفا ص 148 شود. در اشعار فارسی نام اعشی فراوان آمده است :
ابر زیر و بم شعر اعشی قیسی
زننده همی زد بمضرابها.

منوچهری .


امروءالقیس و لبید و اخطل و اعشی قیس
بر طللها نوحه کردندی و بر رسم تلی .

منوچهری .


یکی مقصوره ٔ عتاب و دیگر جامه ٔ عبل
سدیگر مخلص اخطل چهارم مقطع اعشی .

منوچهری .


بلبل بغزل طیره کند اعشی را
صلصل بنوا سخره کند لیلی را.

منوچهری .


برقص درکشد اندر هوای بارگهت
هوای مدح تو جان جریر و اعشی را.

انوری .


از این زبان درفشان چو دفتر اعشی
مرصع است بگوهر هزار طومارم .

خاقانی .


راویان شعر من در مدح او
سخره بر اعشی و اخطل کرده اند.

خاقانی .


هست اعشی عرب را از من سرشک خجلت
چون سیف ذوالیزن را از سیف دین مظفر.

خاقانی .


چرا بشعر مجرد مفاخرت نکنم
ز شاعری چه بد آمد جریر واعشی را.

ظهیر فاریابی .



اعشی . [ اَ شا ] (ع ص ) شب کور. آن که شب و روز کم بیند، یا نابینا و منسوب به آن اعشوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی شب کور نیز آمده و آنکه شب و روز کم بیند. (آنندراج ). شبکور. و انثی عشواء. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). شبکور. (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). شبکور نیز آمده است . (از منتخب از غیاث اللغات ). آن که شب و روز کم بیند. و گویند: آن که در روزبیند و شب نبیند و تأنیث آن عَشْواء و منسوب بدان عَشَوی ّ و ج ، عُشْی . (از اقرب الموارد) :
تا مهر کرد روشن از خاکپای او چشم
شد ماه روزکردار گرد کسوف اعشی .

سیف اسفرنگی .



اعشی. [ اَ شا ] ( ع ص ) شب کور. آن که شب و روز کم بیند، یا نابینا و منسوب به آن اعشوی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بمعنی شب کور نیز آمده و آنکه شب و روز کم بیند. ( آنندراج ). شبکور. و انثی عشواء. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). شبکور. ( شرفنامه منیری ) ( مؤید الفضلاء ). شبکور نیز آمده است. ( از منتخب از غیاث اللغات ). آن که شب و روز کم بیند. و گویند: آن که در روزبیند و شب نبیند و تأنیث آن عَشْواء و منسوب بدان عَشَوی و ج ، عُشْی. ( از اقرب الموارد ) :
تا مهر کرد روشن از خاکپای او چشم
شد ماه روزکردار گرد کسوف اعشی.
سیف اسفرنگی.

اعشی. [ اَ شا ] ( اِخ ) ربیعةبن یحیی بن معاویة از بنی تغلب و از شاعران معروف عصر اموی است که به «اعشی تغلب » شهرت داشت. او در نواحی موصل بدنیا آمد و سپس بشام رفت و به دربار ولیدبن عبدالملک پیوست و او را مدح گفت و صله و انعام گرفت و تا آخر عصر عمربن عبدالعزیز در حیات بود. ( از اعلام زرکلی ).

اعشی. [ اَ شا ] ( اِخ ) عبدالرحمان بن حارث همدانی ، معروف به «اعشی همدان ».شاعری است از مردم یمن که به کوفه ساکن بود. وی از بزرگان شعرای زمان خود بود و از شاعران عصر اموی بشمار است. او یکی از فقیهان و قرّاء بود و چون شعر نیزمیگفت بشاعری شهرت یافت. وی در جنگهای دیلمیها شرکت داشت و اشعار بسیاری در وصف بلاد آنان سرود و هنگام خروج عبدالرحمان بن اشعث بدو پیوست و بر سجستان تسلط یافت و با سپاهیان حجاج ثقفی جنگید و بدست آنان گرفتار شد و او را نزد حجاج بردند و به امر وی بقتل رسید. اخبار و حکایات فراوانی در اغانی و سایر کتب تراجم درباره او ذکر شده است. ( از اعلام زرکلی ذیل کلمه عبدالرحمان ). و رجوع به اغانی ج 5 صص 135 - 138 شود.

اعشی. [ اَ شا ] ( اِخ ) عبداﷲبن اعور مازنی. وی از اصحاب پیغمبر ( ص ) و از شعرای دوره جاهلیت بود که بشرف دین اسلام مشرف شد و همچنان بگفتن شعر ادامه داد و حضرت پیامبر ( ص ) را مدح گفت. ( از قاموس الاعلام ترکی ). ابیات زیر از اوست :
یا مالک الناس و دیان العرب
انی لقیت ذربة من الذرب
عذوت ابغیها الطعام فی رجب
فخلفتنی فی نزاع و هرب
اخلفت العهد و لطت بالذنب
و هن شر غالب لمن غلب.
( از قاموس الاعلام ترکی ).

اعشی. [ اَ شا ] ( اِخ ) لقب شاعری عظیم الشأن از عرب. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). نام وی میمون بن قیس است و بجهت بسیاری تفنن در سرودن شعر او را «صناجةالعرب » میگفتند. وی یکی از چهار تن شاعر عرب است که به اتفاق او را شاعرترین شعراء عرب میدانند. و او بر سیاق شعراء جاهلیت بود و از متقدمان شعراء مخضرم است که بعثت پیامبر ( ص ) درک کرد ولیکن توفیق مسلمان شدن نیافت. چهار تن از شاعران شهرت دارند که اشعر عرب میباشند. آنان عبارتند از: امروءالقیس ، زهیر، نابغه و اعشی. و در ترجیح یکی از آنان بردیگران اختلاف است و برخی گفته اند: امروءالقیس بهنگام سواری و زهیر زمانی که بر سر شوق باشد و نابغه آنگاه که بترسد و اعشی زمانی که بطرب آید، اشعر مردم باشند. ( از بلوغ الارب ج 3 ص 129 ). زرکلی آرد: میمون بن قیس بن جندل از طائفه قیس بن ثعلبة وائلی و مشهور به «اعشی قیس » از شاعران طبقه اول عصر جاهلی و یکی از اصحاب معلقات است. وی بسیار بنزد پادشاهان عجم میرفت و طبع توانایی داشت و شیوه های مختلف می پیمود. از پیشینیان کسی بمقدار او نسروده است. او بسیار زیست و اسلام را درک کرد لیکن مسلمان نشد و در حدود سال 7 هَ. ق. در یمامه درگذشت. و بیت زیر مطلع معلقه او است :

دانشنامه عمومی

أعشی قیس فرزند قیس (... - ۷ هـ = ... - ۶۲۸ م).، نام کامل وی: ( میمون بن قیس بن جندل بن شراحیل بن عوف بن سعد بن ضُبیعة بن ثعلبة بن بکر بن وائل ) . از قبیلهٔ بکر بن وائل. کنیتش «أبی بصیر»، همچنین دارای چند القاب بود مانند: «الأعشی الکبیر»، «أعشی بکر بن وائل»، «صنّاجة العرب» . سبب تسمیت وی به «الأعشی» از آنجاست که او در شب چشمانش کم سو ونابینا می شد، نامش «الأعشی» گذاشته بودند، و در لغة عرب «الأعشی» به کسی که در شب دارای دیدن ندارد، ونابینا در شب می شود گفته می شود.
این چند بیت از مطلعهٔ معلقهٔ مشهور «الأعشی» که به معلقهٔ (ودِّع هریرةَ إنَّ الرکبَ مرتحلُ) معروف است:
عمری طولانی آورد، اسلام را درک کرد أما ایمان نیاورد و مسلمان نشد. در آخر عمرش کاملاً نابینا شد. تولدش و وفاتش در روستای منفوحه در «الیمامة»، خانه أش و قبرش در همان جا واقع شده است. وی از شاعران طبقهٔ یکم دوران جاهلی بود. حضوری وافر در بارگاه های ملوک عرب و عجم داشته بود، لذا در بعضی از اشعارش کلماتی فارسی نیز دیده می شود. «أبو الفرج الأصفهانی» در کتاب خود (الأغانی)، و «التبریزی» می گویند که أعشی بن قیس یکی از أعلام ومشاهیر فحول شعراء دوران جاهلیت عرب بوده است.
بعضی از قصائد طولانی وی توسط مستشرق المانی «گایر» ترجمه شده است، که شامل: قصیدهٔ «معلقه» است، باشرحی کامل در کتابی به نام «المعلقات العشر» به چاپ رسیده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اَعشی یعنی شب کور و از آن به مناسبت در باب قصاص و دیات سخن گفته شده است.
اگر جنایتکار بر چشم اعشی آسیب رساند قصاص می‏شود؛ هرچند چشم وی سالم باشد.
دیه چشم اعشی
دیه چشم اعشی همانند دیه چشم سالم است. بنابر این، در هر دو چشم، دیه کامل و در یکی نصف دیه خواهد بود.





کلمات دیگر: