کلمه جو
صفحه اصلی

معتمد


مترادف معتمد : استوار، استوان، امین، بااعتبار، درستکار، موتمن، متکی، محرم، مستند، مطمئن، معتبر، موثق، واثق

متضاد معتمد : غیرمعتمد، ناموثق

برابر پارسی : درستکار

فارسی به انگلیسی

reliable, trustworthy


reliable, trustworthy, confidante, fiduciary, confidant, trustee

fiduciary, confidant, trustee


فارسی به عربی

جدیر بالثقة , واثق

عربی به فارسی

وابسته (به يکديگر) , متکي يا موکول بيکديگر


فرهنگ اسم ها

اسم: معتمد (پسر) (عربی) (تلفظ: moetame (a) d) (فارسی: معتمد) (انگلیسی: moetamed)
معنی: اعتماد کننده، مورد اعتماد، ( اَعلام ) لقب ابوالعباس احمد، خلیفه ی عباسی [، قمری] که در زمان او قدرت در دست برادرش موفق بود، در آن دوران یعقوب لیث طاهریان را برانداخت ولی خود در لشکر کشی به بغداد ناکام ماند و قیام زنگیان هم سرکوب شد، ( در اعلام ) ابوالعباس احمدبن جعفرالمعتمد علی الله پانزدهمین خلیفه ی عباسی، نام یکی از خلفای عباسی که همزمان با لیث صفاری بوده است

(تلفظ: moetame(a)d) (عربی) مورد اعتماد ؛ (در اعلام) ابوالعباس احمدبن جعفرالمعتمد علی الله پانزدهمین خلیفه‌ی عباسی .


مترادف و متضاد

استوار، استوان، امین، بااعتبار، درستکار، موتمن، متکی، محرم، مستند، مطمئن، معتبر، موثق، واثق ≠ غیرمعتمد، ناموثق


reliable (صفت)
راز دار، موثق، معتبر، قابل اعتماد، موتمن، قابل اطمینان، معتمد، قابل اتکا، مورد اطمینان

fiducial (صفت)
امانتی، ثابت، اعتمادی، وابسته به امین ترکه، معتمد

trustful (صفت)
اطمینان، اعتماد، معتمد

فرهنگ فارسی

احمد بن المتوکل پانزدهمین خلیفه عباسی . از ۲۵۶ تا ۲۷۹ خلافت کرد وی معاصر با یعقوب لیث صفاری بوده است.
( اسم ) اعتماد کننده بر کسی جمع : معتمدین

فرهنگ معین

(مُ تَ مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) کسی که مورد اعتماد است .
(مُ تَ مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) اعتمادکننده .

(مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که مورد اعتماد است .


(مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) اعتمادکننده .


لغت نامه دهخدا

معتمد. [ م ُ ت َ م َ ]( ع ص ) اعتمادکرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مورد اعتماد،ثقه. امین. استوار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : اگر او را برانداخته آید و معتمدی از جهت خداوند در آنجا نشیند پادشاه را خزانه معمور و لشکر بسیار برافزاید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320 ). در روزگار امیر عبدالرشید از جمله همه معتمدان و خدمتکاران اعتماد بروی افتاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 105 ). فضل به خانه باز آمد و خالی بنشست و آنچه نبشتنی بود نبشت و کار راست کرد و معتمدی را با این فرمانها نزدیک طاهر فرستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 136 ). هر روز نوع دیگر می گفت و امیر نومید می شد و کارها فروبماند تا جوانی را که معتمد بود پیشکار امیر کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ). باکالیجار صد سوار از عجمیان خویش راست کرد و صد غلام ترک و معتمدی از آن قاضی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 119 ). تا جولاهگان از بهر دیوان بافند و معتمد دیوان ضبط می کند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 146 ). و بیاعان معتمد باشند که قیمت عدل بر آن نهند.( فارسنامه ابن البلخی ص 146 ).و معتمدی به نزدیک انوشیروان فرستاد. ( کلیله و دمنه ). معتمد قاضی همان فصل روز اول تازه گردانید. ( کلیله و دمنه ). پس روی به معتمدان قابوس کرد و گفت این جوان در فلان محلت... بر دختری... عاشق است. ( چهارمقاله ). معتمدی از بهر قضای حاجات و قیام به مهمات ایشان نصب فرمود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 375 ). چون او را به معتمد سلطان سپردند او را با تخت بندی که داشت به جانب غزنه بردند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 345 ). عمال و معتمدان او در انبارهای غله باز کردند و غله ها بریختند و بر فقرا و مساکین صرف کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 330 و 331 ).
هیچ دل از حرص و حسد پاک نیست
معتمدی بر سر این خاک نیست.
نظامی.
بعداز آن پرسید امنا و معتمدان شما کیستند. ( جهانگشای جوینی ). از روی بی حرمتی واذلال بدیشان تعلقی نمی ساختند و مطالبت مال از معتمدان آن قوم می رفت. ( جهانگشای جوینی ). ملک زاده را بر حال تباه او رحمت آمد خلعت و نعمت داد و معتمدی با وی بفرستاد تا به شهر خویشش رسانیدند. ( گلستان ). || تکیه کرده شده. ( ناظم الاطباء ). مُعَوَّل. ( منتهی الارب ). سَنَد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

معتمد. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) اعتمادکننده بر کسی . (غیاث ) (آنندراج ). || تکیه کننده . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. کسی یا چیزی که به آن اعتماد کنند.
۲. کسی که مورد اعتماد واقع گردیده و کاری به او سپرده شده.

دانشنامه عمومی

معتمد (خلیفه). ابوالعباس محمد معتمد یا احمد معتمد علی الله پانزدهمین خلیفه عباسی در بغداد بود که از سال ۲۵۶ تا ۲۷۹ هجری قمری (سال ۸۷۰ تا ۸۹۲ میلادی) در سرزمین های اسلامی فرمان راند. او پسر بزرگ متوکل بود که هنوز زنده بود؛ وی ۲۳ سال خلافت کرد. در زمان وی، سردار ترک، موسی بن بغا نفوذ بسیاری در حکومت یافت. معتمد، در این زمان در امور سیاسی دخالت نمی کرد، و فرماندهی سپاه و حفظ حدود و تعیین وزیران را به برادرش موفق سپرد و معتمد تنها عنوان امیرالمؤمنین را داشت و به نام وی خطبه گفته می شد و سکه زده می شد. شورش سالار زنگیان در زمان او روی داد؛ همچنین کار اسماعیلیان بالا گرفت. معتمد، خود به کار دین علاقه مند بود؛ در زمان وی صحیح بخاری و صحیح مسلم و ترمذی و سنن ابن ماجه تدوین شدند. سال مرگ معتمد در ۸۹۲ میلادی بود؛ او در سامرا به خاک سپرده شد و پس از او معتضد به خلافت رسید.
محمد خضری (۱۴۱۹)، الدولة العباسیة، ترجمهٔ عبدالعزیز دوری، به کوشش محمد ضناری.، قاهره: دارالکتب العلمیه، ص. ۱۴۴
فاروق عمر (۱۴۲۱)، الخلافة العباسیه فی عصر الفوضی العسکریه ۲۴۷/۳۳۹ه - ۸۶۱/۹۴۶م: دراسة تاریخیة لبوادر التسلط العسکری علی الخلافة العباسیة، به کوشش سعید شورایی.، قاهره: دارالإحسان، ص. ۸۸
رسول جعفریان (۱۳۷۸)، تاریخ اسلام از پیدایش تا ایران اسلامی، به کوشش مرتضی رحیمی.، قم: انتشارات حوزه علمیه، ص. ۸۸
قرشی، (۱۳۷۱)، تحلیلی از زندگانی امام حسن عسکری (ع)، ترجمهٔ محمدرضا عطایی، کنگره جهانی حضرت رضا (ع)،
معتمد عباسی خلیفه ای است که حسن عسکری، امام یازدهم شیعیان، را مسموم کرد و باعث مرگ او شد. در این خصوص باقر شریف قریشی می نویسد: «امام حسن عسکری را نزد معتمد عباسی بردند. در حالی که وی ازاینکه مردم به آن حضرت احترام می گذاشتند خشمگین بود؛ لذا تصمیم گرفت وی را از بین ببرد؛ بنابراین زهر کشنده ای به امام یازدهم داد و آن حضرت بر اثر آن زهر از دنیا رفت»».

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] پانزدهمین خلیفه عباسی “ابوالعباس احمدبن متوکل” ملقب به «المعتمد باالله» در سال 231 هـ.ق از ام ولدی به نام «فتیان» متولد شد.
محققان، عصر دوم عباسی (که از سال 232 هـ.ق آغاز می شود و تا سال 334 هـ. ادامه می یابد) را دوران ضعف خلافت عباسی و از بین رفتن تدریجی هیبت آن می دانند.در این زمان با نفوذ ترکان در دستگاه حکومتی و در اختیار گرفتن امور قدرت خلفا به شدت کاهش یافت. حکومتهای مستقلی از بدنه خلافت جدا شدند، آل بویه در فارس و اصفهان و جبال، حمدانیان در موصل و حلب، “محمدبن طفج” (اخشیه) در مصر و شام و “نضربن احمد سامانی” بر خراسان حاکم شدند. در نتیجه وسعت خلافت کاهش یافت.اما خلافت در فاصله سالهای 256 تا 295 هـ.ق یعنی دوران خلافت “معتمد”، “معتضد” و “مکتفی”، بخش مهمی از قدرتش را بازیافت. این دوره را «دوران بیداری خلافت» نام نهاده اند.
وی در سال 256 هجری به خلافت رسید.و تا سال 279 هـ. امر حکومت را بر عهده داشت. در خصوص بیعت با وی در منابع آمده است: «دوران “مهتدی” (پدر معتمد)، ترکان تسلط شدیدی بر حکومت داشتند. "مهتدی" تصمیم گرفت، برای رهایی از دست آنان، فرماندهان آنها را به وسیله یکدیگر سرکوب کند. اما تلاش وی شکست خورد و ترکان برای رهایی از دست او هم صدا شدند، "مهتدی" را به قتل رساندند و با "ابوالعباس احمدبن متوکل" بیعت کردند و او را «معتمد» لقب دادند."طبری" زمان بیعت با "معتمد" را یک جا روز سه شنبه 13 ماه رجب سال 256 هـ. و در جای دیگر روز سه شنبه 14 روز مانده از رجب همان سالذکر کرده است. دوره نسبتاً طولانی خلافت "معتمد"، نشان از ثبات و قدرت نسبی خلافت عباسی در این دوره دارد. طراوتی که به قول "حمدالله مستوفی" در دوران خلافت معتمد پیدا شد، مدیون کیاست و تدابیر برادر خلیفه "احمدبن متوکل" (موفق) بوده است. "معتمد" پس از قدرت گیری، امر اداره لشکر و امر ولایت بر مناطق مهمی چون کوفه، مکه و مدینه، یمن، بغداد، بصره، اهواز، فارس و... را به برادرش موفق واگذار کرد.
پس از مرگ مهتدی ترک ها معتمد را که در قصر محبوس بود به خلافت انتخاب کردند، او مدتی بعد ولیعهدی را به فرزند خود جعفر داد و لقب او را مفوض کرد و برادر را از پس او ولیعهد کرد و موفق لقب داد و قلمرو دولت عباسی را میان پسر و برادر تقسیم کرد. ولایت های شرقی را به موفق داد و ولایت های غربی را به مفوض تسلیم کرد و موسی بن بغا را بدو پیوست و ولایت مصر و افریقیه و شام و جزیره و موصل و ارمنستان و جز آن را خاص وی کرد که بنام مفوض حکومت کند و موسی بن عبیدالله را دبیر وی کرد و مقرر داشت تا موفق و مفوض هر یک به ناحیه خویش پردازند و در کار هم دخالت نکنند و خرج قلمرو خویش را از خراج آن بدهند
معتمد دستور داد تا نامه بیعت را بنوشتند و در کعبه آویختند ولی موفق از این کار خوشدل نشد که ضمیرش با برادر صاف نبود و او را لایق خلافت نمی شمرد و چون ولیعهدی را پیش از او به فرزند خویش داد کینه او بزرگ شد و چون نفوذش بیفزود دولت وضعی عجیب پیدا کرد، معتمد و برادرش موفق خلافت را به شرکت داشتند خطبه و سکه و عنوان امیرمؤمنان از معتمد بود و امر و نهی و فرماندهی سپاه و حفظ حدود و تعیین وزیران را موفق می کرد و معتمد به هوسهای خود سرگرم بود.
سیوطی گوید: «معتمد به لهو و هوس فرو رفته بود و از کار رعیت غافل بود، مردم از او بیزار شدند و محبت موفق را بدل گرفتند».
موسی بن بغا سردار ترک در دولت معتمد نفوذی عجیب داشت. وی فرزند بغای بزرگ بود که به دوران معتصم به صف فرماندهان سپاه درآمد و در پیکارها از خلافت دفاع کرد و شایستگی بسیار نمود و کارش بالا گرفت و با خاندان خلافت وصلت کرد و پسرش چنان که طبری گوید پسر خاله متوکل بود.
موسی زندگانی را از سپاهی گری آغاز کرد و پیش همی رفت تا به صف سرداران درآمد و در آن فتنه ها که ترکان بر ضد خلیفگان می کردند، نقش عمده داشت گاه از خلافت دفاع می کرد و زمانی با توطئه گران بر ضد خلیفه همدست می شد و گاه نیز از طرف خلیفه به فرونشاندن شورش ها مامور می شد و چون معتمد بخلافت رسید با ترکان و بخصوص سردارشان، موسی راه ملایمت پیش گرفت و او را بنواخت و اکرام کرد و به سال 259 بجنگ سالار زنگان فرستاد و او را تا بیرون سامره بدرقه کرد و خلعت داد و چون ولیعهدی را به فرزند خویش داد موسی را بدو پیوست و در حقیقت وی دست راست مفوض و موفق بود تا به سال 264 که مرگش در رسید.

پیشنهاد کاربران

این واژه تازى ( اربى ) است و برابر پارسى آن اینهاست: اُسْتَوان Ostavan ( پهلوى: معتمد، موثق، امین، مطمئن ) ، اُستیک Ostik ( پهلوى: معتمد ، محرم ، رازدار ) ، خُست Xost ( معتمد ، مطمئن، مورد اعتماد ) ، ماتَکْوَر Matakvar ( پهلوى: معتمد ، موثق و . . . ) ، اَویزند Avizand ( پهلوى:
معتمد، مورد اعتماد، مطمئن ) ، سِجْرونته Sejrunte ( پهلوى :سجرونتگ : معتمد، مورد اعتماد/اطمینان ) ، سِجْرونیک Sejrunik ( پهلوى: اعتمادشده، معتمد، مطمئن ) ، وابریگانVabarigan ( پهلوى: قابل اعتماد ، معتمد ، معتبر ) ، اَوِسپاریکAvesparik ( پهلوى: مورد اعتماد و اطمینان )
، اَپَستامیک Apastamik ( پهلوى: قابل اعتماد ، مورد اطمینان و اتکا ، معتمد )

رازشگر

در پارسی " خست ، اپستامیک" در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .


کلمات دیگر: