کلمه جو
صفحه اصلی

دوآب

فارسی به انگلیسی

confluence


لغت نامه دهخدا

دوآب . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند با 158 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ آران است . ایل ترکاشوند در تابستان برای تعلیف احشام به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


دوآب . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دژگان بخش بستک شهرستان لار. سکنه ٔ آن 311 تن . آب از چاه و باران . راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


دوآب . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک دارای 212 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


دوآب . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یک مهه ٔ بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز دارای 100 تن سکنه . آب آن از چاه . ساکنین از طایفه ٔ هفت لنگ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


دوآب . [ دُ ] (اِخ ) نام ملکی است درهندوستان که در میان دو رود واقع شده است ، و آنها گنگا و جمناست . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دوآبه .


دوآب . [ دُ ](اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش اردل شهرستان شهرکرد که در جنوب باختری شهرکرد واقع است . حدود و مشخصات آن به شرح زیر است : از شمال به کوه دوآب ، از جنوب به کوه اسبیان ، از خاور به دهستان پشتکوه ، از باختر به کوه چری . در دره ای که مابین دوآب و کوه اسبیان واقع شده قرار گرفته است و مهمترین کوههای آن دوآب کوه واسبیان و چری و تنگ قیصری و گردنه ٔ بربران است . رودخانه ٔ دوآب که از کوههای چری و دوآب و اسبیان سرچشمه گرفته در نزدیکی آبادی هفت پیران به رودخانه ٔ کوهرنگ متصل می شود. اراضی دهستان کوهستانی و هوای آن معتدل و آب قراء آن از رودخانه ٔ دوآب و چشمه سارها تأمین می شود. محصول عمده ٔ دهستان غلات و از محصولات حیوانی پشم و روغن است . صنایع دستی محلی جاجیم بافی است . این دهستان از 15 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن 1045 نفر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


دوآب . [ دُ] (اِخ ) دهی است از بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری دارای 175 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


دوآب . [ دُ] (اِخ ) محل تلاقی دو شعبه ٔ رودخانه ٔ کرج که یکی از کندوان و دیگری از شهرستانک آید. (یادداشت مؤلف ).


دوآب .[ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیچرانلو از بخش باجگیران شهرستان قوچان . آب آن از چشمه . صنایع دستی قالیچه و گلیم بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


دوآب . [ دُ ] (اِخ ) چون رود قره سو با گاماسیاب در غربی قریه ٔ باقلا [ در هرسین ] به هم تلاقی کنند اَز آنجا به نام دوآب خوانده شود. (یادداشت مؤلف ).


دوآب . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو از بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاه . سکنه ٔ آن 238 تن . آب آن از چشمه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


دوآب . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . سکنه ٔ آن 130 تن . آب آن از رودخانه ٔرازآور و قره سو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


دوآب . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد دارای 180 تن سکنه . آب آن از رود دوآب . صنایع دستی زنان سیاه چادر و طناب بافی . ساکنین از طایفه ٔ زالی اند و در زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


دوآب . [ دُ ] (اِخ ) نام ایستگاه شانزدهم راه آهن شمال از سوی تهران . (یادداشت مؤلف ). نام یکی از ایستگاههای بین شاهی و فیروزکوه است . این ایستگاه در 14هزارگزی جنوب پل سفید واقع شده . سکنه ٔ آن در حدود 100 نفر است و گله داران در اطراف آن ساکن می شوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


دوآب . [دُ ] (اِخ ) نام تنگی است در مازندران که پس از گذشتن از قرای سوادکوه بدانجا رسند. (فهرست ابن ندیم ).


گویش مازنی

نام روستایی در خانقاه پی سوادکوه


از توابع چهاردانگه ی هزارجریب ساری



کلمات دیگر: