نئون

نئوپان

<hr> مترادف نا : تاب توان رمق قوت، قوه، شهنا، نای، نی، حلقوم، دم، رطوبت

مترادف نا : تاب توان رمق قوت، قوه، شهنا، نای، نی، حلقوم، دم، رطوبت

نا

ناآهار

نائبات

نائل

<hr> برابر پارسی : بهره مند شدن، دست یافتن، رسیدن

برابر پارسی : بهره مند شدن، دست یافتن، رسیدن

نائل شدن

نائم

<hr> مترادف ناامن : آشفته، پرآشوب، غیرایمن، ناایمن، نامطمئن <hr> متضاد ناامن : امن <hr> برابر پارسی : ناآرام، ترسناک، بیمناک

مترادف ناامن : آشفته، پرآشوب، غیرایمن، ناایمن، نامطمئن متضاد ناامن : امن برابر پارسی : ناآرام، ترسناک، بیمناک

ناامن

<hr> مترادف ناامید : آیس محروم، دلزده، دلسرد، مایوس، نومید، وازده <hr> متضاد ناامید : امیدوار متوقع منتظر

مترادف ناامید : آیس محروم، دلزده، دلسرد، مایوس، نومید، وازده متضاد ناامید : امیدوار متوقع منتظر

ناامید

نااهار

<hr> مترادف نااهل : بی ادب، بی قابلیت، ناباب، ناخلف <hr> متضاد نااهل : اهل <hr> برابر پارسی : بدگهر، بدنهاد، بدسرشت

مترادف نااهل : بی ادب، بی قابلیت، ناباب، ناخلف متضاد نااهل : اهل برابر پارسی : بدگهر، بدنهاد، بدسرشت

نااهل

<hr> مترادف ناب : بی آمیغ، بی آمیزش، بی غش، پاک، خالص، سره، صافی، صاف، صراح، محض، مروق، ویژه <hr> متضاد ناب : ناسره

مترادف ناب : بی آمیغ، بی آمیزش، بی غش، پاک، خالص، سره، صافی، صاف، صراح، محض، مروق، ویژه متضاد ناب : ناسره

ناب

<hr> مترادف ناباب : بداخلاق، بی ادب، فاسد، نااهل، ناخلف، ناجور، ناشایست، نامناسب ، مناسب <hr> متضاد ناباب : اهل

مترادف ناباب : بداخلاق، بی ادب، فاسد، نااهل، ناخلف، ناجور، ناشایست، نامناسب ، مناسب متضاد ناباب : اهل

ناباب

<hr> مترادف نابالغ : بچه، خردسال، صغیر، نوباوه <hr> متضاد نابالغ : بالغ <hr> برابر پارسی : کم سال، نارس، ناپخته

مترادف نابالغ : بچه، خردسال، صغیر، نوباوه متضاد نابالغ : بالغ برابر پارسی : کم سال، نارس، ناپخته

نابالغ

نابدتر

نابسوده

<hr> مترادف نابغه : پراستعداد، پرنبوغ، ذکی، هوشمند <hr> متضاد نابغه : منگل <hr> برابر پارسی : هوشمند، تیزهوش، باهوش، فرهوش

مترادف نابغه : پراستعداد، پرنبوغ، ذکی، هوشمند متضاد نابغه : منگل برابر پارسی : هوشمند، تیزهوش، باهوش، فرهوش

نابغه

نابنوا

نابهره

<hr> مترادف نابهنجار : بی روش، بی قاعده، بی نظم، نامتناسب، ناهماهنگ <hr> متضاد نابهنجار : بهنجار

مترادف نابهنجار : بی روش، بی قاعده، بی نظم، نامتناسب، ناهماهنگ متضاد نابهنجار : بهنجار

نابهنجار

<hr> مترادف نابود : پایمال، تلف، زایل، محو، مضمحل، معدوم، منهدم، نسخ، نیست، هدر، هلاک، هیچ <hr> متضاد نابود : هست

مترادف نابود : پایمال، تلف، زایل، محو، مضمحل، معدوم، منهدم، نسخ، نیست، هدر، هلاک، هیچ متضاد نابود : هست

نابود

<hr> مترادف نابکار : بدخواه، بدکاره، بدکردار، شریر، فاجر، فاسق <hr> متضاد نابکار : صالح

مترادف نابکار : بدخواه، بدکاره، بدکردار، شریر، فاجر، فاسق متضاد نابکار : صالح

نابکار

<hr> مترادف نابینا : اعمی، بی چشم، روشندل، ضریر، کور <hr> متضاد نابینا : بینا

مترادف نابینا : اعمی، بی چشم، روشندل، ضریر، کور متضاد نابینا : بینا

نابینا

نابیوس

نابیوسان

ناتام

<hr> مترادف ناتمام : تمام ناشده، غیرکامل، ناقص <hr> متضاد ناتمام : کامل <hr> برابر پارسی : نافرجام، خام، نادرست، نارسا، پایان نیافته، نیمه کاره

مترادف ناتمام : تمام ناشده، غیرکامل، ناقص متضاد ناتمام : کامل برابر پارسی : نافرجام، خام، نادرست، نارسا، پایان نیافته، نیمه کاره

ناتمام

ناتنی

<hr> مترادف ناتو : بدجنس، شرور، متقلب، ناجنس، ناسازگار، ناموافق <hr> متضاد ناتو : درست کردار

مترادف ناتو : بدجنس، شرور، متقلب، ناجنس، ناسازگار، ناموافق متضاد ناتو : درست کردار

ناتو

<hr> مترادف ناتوان : بی حال، بی زور، درمانده، رنجور، زبون، سست، ضعیف، عاجز، علیل، کم زور، مریض، نحیف، نزار، عنین، فرسوده، قاصر، کاهل، کم جثه <hr> متضاد ناتوان : توانمند

مترادف ناتوان : بی حال، بی زور، درمانده، رنجور، زبون، سست، ضعیف، عاجز، علیل، کم زور، مریض، نحیف، نزار، عنین، فرسوده، قاصر، کاهل، کم جثه متضاد ناتوان : توانمند

ناتوان

ناتورالیسم

ناجح

ناجذ

ناجز گشتن

ناجع

ناجم

<hr> مترادف ناجنس : بدجنس، بدکردار، ناباب، ناتو، ناجور <hr> متضاد ناجنس : خوش جنس <hr> برابر پارسی : نایاب، ناجور، وازده، ناپسند، ناکس

مترادف ناجنس : بدجنس، بدکردار، ناباب، ناتو، ناجور متضاد ناجنس : خوش جنس برابر پارسی : نایاب، ناجور، وازده، ناپسند، ناکس

ناجنس

<hr> مترادف ناجوانمرد : بدجنس، بدذات، بی حمیت، بی مروت، دون همت، سفله، فرومایه، ناکس، بخیل، لئیم، ممسک <hr> متضاد ناجوانمرد : جوانمرد

مترادف ناجوانمرد : بدجنس، بدذات، بی حمیت، بی مروت، دون همت، سفله، فرومایه، ناکس، بخیل، لئیم، ممسک متضاد ناجوانمرد : جوانمرد

ناجوانمرد

ناجود

<hr> مترادف ناجور : آشفته، بی تناسب، بی قواره، ضد، مخالف، مختلف، ناباب، نابرابر، ناجنس، نادرست، ناسازگار، نامرتب، نامناسب، ناهماهنگ، ناهمتا، ناهمجور، ناهمساز، ناهمسان، ناهمگون، نایکسان <hr> متضاد ناجور : یکسان

مترادف ناجور : آشفته، بی تناسب، بی قواره، ضد، مخالف، مختلف، ناباب، نابرابر، ناجنس، نادرست، ناسازگار، نامرتب، نامناسب، ناهماهنگ، ناهمتا، ناهمجور، ناهمساز، ناهمسان، ناهمگون، نایکسان متضاد ناجور : یکسان

ناجور

<hr> مترادف ناجی : رهایی بخش، منجی، نجات بخش، نجات دهنده <hr> برابر پارسی : رهایی یابنده، رهایی یافته، یاری دهنده

مترادف ناجی : رهایی بخش، منجی، نجات بخش، نجات دهنده برابر پارسی : رهایی یابنده، رهایی یافته، یاری دهنده

ناجی

ناحفاظی

<hr> مترادف ناحق : باطل، دروغ، غیرعادلانه، کذب، ناراست، ناروا، ناصواب <hr> متضاد ناحق : بحق، حق <hr> برابر پارسی : بیداد، بیهوده، دروغ، ناروا، ناسزا

مترادف ناحق : باطل، دروغ، غیرعادلانه، کذب، ناراست، ناروا، ناصواب متضاد ناحق : بحق، حق برابر پارسی : بیداد، بیهوده، دروغ، ناروا، ناسزا

ناحق

<hr> مترادف ناحیه : ارض، بخش، خطه، سرحد، سرزمین، شهر، قلمرو، کران، کرانه، کشور، منطقه، ناحیت، نقطه <hr> برابر پارسی : کرانه، سوی، بخش

مترادف ناحیه : ارض، بخش، خطه، سرحد، سرزمین، شهر، قلمرو، کران، کرانه، کشور، منطقه، ناحیت، نقطه برابر پارسی : کرانه، سوی، بخش

ناحیه

ناخ

<hr> مترادف ناخالص : آمیخته، غش دار، ناسره <hr> متضاد ناخالص : خالص <hr> برابر پارسی : ناک | ناپالوده

مترادف ناخالص : آمیخته، غش دار، ناسره متضاد ناخالص : خالص برابر پارسی : ناک | ناپالوده

واژه های حرف "ن" - فرهنگ معین