<hr> معنی : ویرایش <hr> معانی دیگر : ویرایش

معنی : ویرایش معانی دیگر : ویرایش

editing

<hr> معنی : ویرایش، چاپ <hr> معانی دیگر : (اندازه یا نوع چاپ کتاب و غیره) چاپ، نشر، (حک و اصلاح متن و حاشیه نویسی کردن و غیره) ویرایش، (هر یک از چاپ های یک روزنامه یا مجله و غیره) هنگام چاپ، (هر سری از چیزهای مشابه که در یک زمان ساخته یا برای فروش عرضه شود) سری، دوره

معنی : ویرایش، چاپ معانی دیگر : (اندازه یا نوع چاپ کتاب و غیره) چاپ، نشر، (حک و اصلاح متن و حاشیه نویسی کردن و غیره) ویرایش، (هر یک از چاپ های یک روزنامه یا مجله و غیره) هنگام چاپ، (هر سری از چیزهای مشابه که در یک زمان ساخته یا برای فروش عرضه شود) سری، دوره

edition

<hr> معنی : محرر، سردبیر، ویرایشگر، ویراستار، سردبیر روزنامه، سرمقاله نویس، ویرایشگر ویراستار <hr> معانی دیگر : (کامپیوتر - برنامه ای که حک و اصلاح داده های انبار شده را میسر می کند) ویراستار، ویراگر، (روزنامه و مجله و غیره) سردبیر، دبیر، (فیلم و نوار و غیره - دستگاهی که با آن ویرایش می کنند) تدوینگر، مونتور

معنی : محرر، سردبیر، ویرایشگر، ویراستار، سردبیر روزنامه، سرمقاله نویس، ویرایشگر ویراستار معانی دیگر : (کامپیوتر - برنامه ای که حک و اصلاح داده های انبار شده را میسر می کند) ویراستار، ویراگر، (روزنامه و مجله و غیره) سردبیر، دبیر، (فیلم و نوار و غیره - دستگاهی که با آن ویرایش می کنند) تدوینگر، مونتور

editor

<hr> (روزنامه و بنگاه نشریاتی و غیره) سر ویراستار، سرویرایشگر، سردبیر ارشد

(روزنامه و بنگاه نشریاتی و غیره) سر ویراستار، سرویرایشگر، سردبیر ارشد

editor in chief

<hr> معنی : مقاله، سرمقاله، مطلب مهم روزنامه <hr> معانی دیگر : (روزنامه) وابسته به سردبیر، سردبیرانه، ویرایشی، ویراستاری، وابسته به ویرایش و ویراستاری

معنی : مقاله، سرمقاله، مطلب مهم روزنامه معانی دیگر : (روزنامه) وابسته به سردبیر، سردبیرانه، ویرایشی، ویراستاری، وابسته به ویرایش و ویراستاری

editorial

<hr> معنی : سرمقاله نویس <hr> معانی دیگر : (روزنامه و مجله و غیره) سرمقاله نویس، ویراستاره نویس

معنی : سرمقاله نویس معانی دیگر : (روزنامه و مجله و غیره) سرمقاله نویس، ویراستاره نویس

editorialist

<hr> معنی : مدیریت، مقام سردبیری <hr> معانی دیگر : مقام سردبیری

معنی : مدیریت، مقام سردبیری معانی دیگر : مقام سردبیری

editorship

<hr> معنی : تعلیم پذیر، تربیت پذیر <hr> معانی دیگر : آموزش پذیر، تعلیم بردار

معنی : تعلیم پذیر، تربیت پذیر معانی دیگر : آموزش پذیر، تعلیم بردار

educable

<hr> معنی : تربیت کردن، فرهیختن، تعلیم دادن، دانش اموختن <hr> معانی دیگر : (به ویژه از راه کلاس و مدرسه) آموزش دادن، پروراندن، آموزاندن، (سلیقه و بینش و غیره) گسترده کردن، تقویت کردن، منور کردن، آگاهی به دست آوردن، اطلاع کسب کردن، (هزینه ی تحصیل کسی را دادن) به مدرسه فرستادن، خرج تحصیل دادن

معنی : تربیت کردن، فرهیختن، تعلیم دادن، دانش اموختن معانی دیگر : (به ویژه از راه کلاس و مدرسه) آموزش دادن، پروراندن، آموزاندن، (سلیقه و بینش و غیره) گسترده کردن، تقویت کردن، منور کردن، آگاهی به دست آوردن، اطلاع کسب کردن، (هزینه ی تحصیل کسی را دادن) به مدرسه فرستادن، خرج تحصیل دادن

educate

<hr> معنی : تحصیل کرده، فرهیخته، تحصیل شده <hr> معانی دیگر : آموخته، آموزش دیده، تعلیم یافته، بر مبنای اطلاع و تجربه (در برابر دیمی یا همین جوری یا الله بختکی و غیره)، بررسی شده

معنی : تحصیل کرده، فرهیخته، تحصیل شده معانی دیگر : آموخته، آموزش دیده، تعلیم یافته، بر مبنای اطلاع و تجربه (در برابر دیمی یا همین جوری یا الله بختکی و غیره)، بررسی شده

educated

<hr> معنی : معرفت، اموزش، اموزش و پرورش <hr> معانی دیگر : آموزش و پرورش، فرهنگ، معارف، تعلیم و تربیت، تحصیل (تحصیلات)، تربیت، فرهیخت، آموختگی، فضل و کمال، فرهیختگی، بصیرت، (دانش) آموزش و پرورش، معلمی و شاگردی

معنی : معرفت، اموزش، اموزش و پرورش معانی دیگر : آموزش و پرورش، فرهنگ، معارف، تعلیم و تربیت، تحصیل (تحصیلات)، تربیت، فرهیخت، آموختگی، فضل و کمال، فرهیختگی، بصیرت، (دانش) آموزش و پرورش، معلمی و شاگردی

education

<hr> آموزشی، وابسته به آموزش و پرورش، تعلیمی، تحصیلی، فرهیختانه، آموزنده، معارفی، فرهنگی، وابسته به تعلیم وتربیت

آموزشی، وابسته به آموزش و پرورش، تعلیمی، تحصیلی، فرهیختانه، آموزنده، معارفی، فرهنگی، وابسته به تعلیم وتربیت

educational

<hr> معنی : کارشناس اموزش و پرورش <hr> معانی دیگر : کارشناس اموزش و پرورش

معنی : کارشناس اموزش و پرورش معانی دیگر : کارشناس اموزش و پرورش

educationalist

<hr> معنی : کارشناس اموزش و پرورش <hr> معانی دیگر : education(al)ist کارشناس فرهنگى <hr> ویژه گر آموزش و پرورش، (تداعی منفی) معلم مسلک، تیپ معلم، لله ماب

معنی : کارشناس اموزش و پرورش معانی دیگر : education(al)ist کارشناس فرهنگى ویژه گر آموزش و پرورش، (تداعی منفی) معلم مسلک، تیپ معلم، لله ماب

educationist

<hr> معنی : تربیتی، معارفی، تربیت امیز، فرهنگ بخش <hr> معانی دیگر : آموزنده، یاددهنده

معنی : تربیتی، معارفی، تربیت امیز، فرهنگ بخش معانی دیگر : آموزنده، یاددهنده

educative

<hr> معنی : مربی، معلم، فرهیختار <hr> معانی دیگر : آموزگار، دبیر، استاد، دانشیار، پرورشگر

معنی : مربی، معلم، فرهیختار معانی دیگر : آموزگار، دبیر، استاد، دانشیار، پرورشگر

educator

<hr> معنی : گرفتن، استنباط کردن، استخراج کردن <hr> معانی دیگر : در کشیدن از، (اطلاع یا واکنش و غیره) کسب کردن، استنتاج کردن

معنی : گرفتن، استنباط کردن، استخراج کردن معانی دیگر : در کشیدن از، (اطلاع یا واکنش و غیره) کسب کردن، استنتاج کردن

educe

<hr> معنی : مارماهی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مارماهی (راسته ی anguilliformes که ماهیان استخوانی و مار مانندی می باشند که باله ی شکمی و پشتی ندارند)

معنی : مارماهی معانی دیگر : (جانورشناسی) مارماهی (راسته ی anguilliformes که ماهیان استخوانی و مار مانندی می باشند که باله ی شکمی و پشتی ندارند)

<hr> معنی : ترساننده، گرفته، وهم اور <hr> معانی دیگر : eery : وهم اور، مکدر

معنی : ترساننده، گرفته، وهم اور معانی دیگر : eery : وهم اور، مکدر

eerie

<hr> معنی : بطور ترسناک <hr> معانی دیگر : بطور ترسناک

معنی : بطور ترسناک معانی دیگر : بطور ترسناک

eerily

<hr> معنی : ترساننده، گرفته، وهم اور

معنی : ترساننده، گرفته، وهم اور

eery

<hr> معنی : پاک کردن، محو کردن، زدودن، ستردن، خود را تحت الشعاع قرار دادن <hr> معانی دیگر : (تصویر یا خاطره و غیره) محو کردن، ازبین بردن، خود را کنار کشیدن، (خود را) ناچشمگیر کردن، (خود را) کم پیدا کردن

معنی : پاک کردن، محو کردن، زدودن، ستردن، خود را تحت الشعاع قرار دادن معانی دیگر : (تصویر یا خاطره و غیره) محو کردن، ازبین بردن، خود را کنار کشیدن، (خود را) ناچشمگیر کردن، (خود را) کم پیدا کردن

efface

<hr> معنی : محو، زدودن <hr> معانی دیگر : زدودن

معنی : محو، زدودن معانی دیگر : زدودن

effacement

<hr> معنی : اثر، نیت، مفهوم، نتیجه، کار موثر، عملی کردن، اجرا کردن <hr> معانی دیگر : تاثیر، هنایش، گرش، کاری بودن، پی آمد، پی آیند، بازمانه، فایده، معنی، فحوا، باره، مضمون، (تحت تاثیر قرار گیری یا قراردهی) تاثیر، برگیری، جلوه، نمایش، پدیده ی علمی، معلول (در برابر: علت cause)، انگیخته، (جمع) اموال، اسباب، چیزها، لوازم، موجب شدن، باعث شدن، به وجود آوردن، ایجاد کردن، مفید

معنی : اثر، نیت، مفهوم، نتیجه، کار موثر، عملی کردن، اجرا کردن معانی دیگر : تاثیر، هنایش، گرش، کاری بودن، پی آمد، پی آیند، بازمانه، فایده، معنی، فحوا، باره، مضمون، (تحت تاثیر قرار گیری یا قراردهی) تاثیر، برگیری، جلوه، نمایش، پدیده ی علمی، معلول (در برابر: علت cause)، انگیخته، (جمع) اموال، اسباب، چیزه

effect

effected

<hr> معنی : عامل موثر، کارگر، کاری، مفید، موثر، قابل اجرا، تاثیر پذیر <hr> معانی دیگر : نتیجه بخش، چشمگیر، بازمانگر، برگر، ثمربخش، گیرا، خوشایند، رضایتبخش، به درد بخور، فایده دار، دلنشین، (ارتش - مجهز و آماده ی رزم) آماده به خدمت، رزمی، رزم آماد، واقعی، عملی، واقعا، حقیقی، از ...، قانونی (از ...)، قابل اجرا (از ...)، معتبر (از ...)، کارا، نافذ

معنی : عامل موثر، کارگر، کاری، مفید، موثر، قابل اجرا، تاثیر پذیر معانی دیگر : نتیجه بخش، چشمگیر، بازمانگر، برگر، ثمربخش، گیرا، خوشایند، رضایتبخش، به درد بخور، فایده دار، دلنشین، (ارتش - مجهز و آماده ی رزم) آماده به خدمت، رزمی، رزم آماد، واقعی، عملی، واقعا، حقیقی، از ...، قانونی (از ...)، قابل اجرا (

effective

effectively

<hr> معنی : عوامل، متاع، چیز، مال <hr> معانی دیگر : معمارى : عوامل

معنی : عوامل، متاع، چیز، مال معانی دیگر : معمارى : عوامل

effects

<hr> معنی : موثر، انجام شدنی <hr> معانی دیگر : (تولید کننده ی اثر دلخواه) کاری، برگر، مفید، ثمربخش، برآور، واقعی، موجود، (دارای ارزش قانونی) معتبر، قانونی، قابل اجرا

معنی : موثر، انجام شدنی معانی دیگر : (تولید کننده ی اثر دلخواه) کاری، برگر، مفید، ثمربخش، برآور، واقعی، موجود، (دارای ارزش قانونی) معتبر، قانونی، قابل اجرا

effectual

<hr> معنی : انجام دادن <hr> معانی دیگر : موجب شدن، باعث شدن، انگیزاندن، سبب شدن، ایجاد کردن، فراهم کردن، عملی کردن، صورت دادن

معنی : انجام دادن معانی دیگر : موجب شدن، باعث شدن، انگیزاندن، سبب شدن، ایجاد کردن، فراهم کردن، عملی کردن، صورت دادن

effectuate

<hr> معنی : زن صفتی <hr> معانی دیگر : زن گونگی، رفتار زنانه، زنسانی، زن خویی

معنی : زن صفتی معانی دیگر : زن گونگی، رفتار زنانه، زنسانی، زن خویی

effeminacy

<hr> معنی : بی رنگ، سست، نرم، زن صفت، مخنی <hr> معانی دیگر : (دارای صفات زنانه - معمولا با تداعی منفی) زن صفت، زن خوی، زنسان، زن گونه، نامرد، منحط، پست، کم توان، کم زور، ضعیف، نازک نارنجی

معنی : بی رنگ، سست، نرم، زن صفت، مخنی معانی دیگر : (دارای صفات زنانه - معمولا با تداعی منفی) زن صفت، زن خوی، زنسان، زن گونه، نامرد، منحط، پست، کم توان، کم زور، ضعیف، نازک نارنجی

effeminate

<hr> معنی : وابران، بیرون بر، وابر، رگ بیرون بر <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی - تنکردشناسی - آنچه که از مرکز به اطراف می برد به ویژه عصبی که انگیزانه را از مرکز عصبی یا مغزی به اندام می رساند، در برابر: آوران afferant) وابران، برنده

معنی : وابران، بیرون بر، وابر، رگ بیرون بر معانی دیگر : (کالبدشناسی - تنکردشناسی - آنچه که از مرکز به اطراف می برد به ویژه عصبی که انگیزانه را از مرکز عصبی یا مغزی به اندام می رساند، در برابر: آوران afferant) وابران، برنده

efferent

<hr> معنی : جوش زدن، گازدار کردن <hr> معانی دیگر : (مانند نوشابه های گاز دار) جوشیدن، کف کردن و گاز دادن، قل قل کردن، (آبگونه) حباب کردن، گازدار کردن مشروبات وغیره

معنی : جوش زدن، گازدار کردن معانی دیگر : (مانند نوشابه های گاز دار) جوشیدن، کف کردن و گاز دادن، قل قل کردن، (آبگونه) حباب کردن، گازدار کردن مشروبات وغیره

effervesce

<hr> معنی : گاز، جوش، طراوت و شادی، خروش اب <hr> معانی دیگر : گاز نوشیدنیها

معنی : گاز، جوش، طراوت و شادی، خروش اب معانی دیگر : گاز نوشیدنیها

effervescence

<hr> معنی : گاز، جوش، طراوت و شادی، خروش اب <hr> معانی دیگر : جوش زنی، هیجان، خروش، تولیدحباب یاکف

معنی : گاز، جوش، طراوت و شادی، خروش اب معانی دیگر : جوش زنی، هیجان، خروش، تولیدحباب یاکف

effervescency

<hr> معنی : گاز دار <hr> معانی دیگر : (نوشابه و غیره) جوش دار، جوشان، سرزنده، سرحال، پرجوش و خروش، پرنشاط، پر اشتیاق

معنی : گاز دار معانی دیگر : (نوشابه و غیره) جوش دار، جوشان، سرزنده، سرحال، پرجوش و خروش، پرنشاط، پر اشتیاق

effervescent

<hr> معنی : فرسوده، منحط، از کار افتاده، نیروی خود را از دست داده <hr> معانی دیگر : (گیاه یا جاندار) نازا، عقیم، نابارور، بی حال، وامانده، ناتوان (در اثر عیاشی و خوش گذرانی)

معنی : فرسوده، منحط، از کار افتاده، نیروی خود را از دست داده معانی دیگر : (گیاه یا جاندار) نازا، عقیم، نابارور، بی حال، وامانده، ناتوان (در اثر عیاشی و خوش گذرانی)

effete

<hr> معنی : موثر، سریع الاثر <hr> معانی دیگر : (دارای تاثیر دلخواه) ثمربخش، سودآور، نتیجه بخش، مفید

معنی : موثر، سریع الاثر معانی دیگر : (دارای تاثیر دلخواه) ثمربخش، سودآور، نتیجه بخش، مفید

efficacious

<hr> معنی : تاثیر، اثر، درجه تاثیر <hr> معانی دیگر : (تاثیر دلخواه) اثر، فایده، ثمربخشی، سودمندی

معنی : تاثیر، اثر، درجه تاثیر معانی دیگر : (تاثیر دلخواه) اثر، فایده، ثمربخشی، سودمندی

efficacy

<hr> معنی : کفایت، سودمندی، بهره وری، بازده، کارایی، راندمان، تولید، میزان لیاقت، پرکاری، فعالیت مفید، عرضه <hr> معانی دیگر : کارآیی، لیاقت، (فیزیک و مکانیک - نسبت کار انجام شده به نیروی مصرف شده) بازده

معنی : کفایت، سودمندی، بهره وری، بازده، کارایی، راندمان، تولید، میزان لیاقت، پرکاری، فعالیت مفید، عرضه معانی دیگر : کارآیی، لیاقت، (فیزیک و مکانیک - نسبت کار انجام شده به نیروی مصرف شده) بازده

efficiency

<hr> معنی : موثر، کارا، کارامد، با کفایت، بهره ور <hr> معانی دیگر : مفید، ثمربخش، مقرون به صرفه، سودبخش، اثربخش، پر بازده، بازده مند، دارای راندمان، لایق، کارآمد، چابک و پرکار، بهره ور <hr> efficient _ پسوند: پربازده، - کاه

معنی : موثر، کارا، کارامد، با کفایت، بهره ور معانی دیگر : مفید، ثمربخش، مقرون به صرفه، سودبخش، اثربخش، پر بازده، بازده مند، دارای راندمان، لایق، کارآمد، چابک و پرکار، بهره ور efficient _ پسوند: پربازده، - کاه

efficient

<hr> معنی : صورت، پیکر، تمثال، پیکرک <hr> معانی دیگر : (نقش برجسته و یا مجسمه به ویژه خوابیده روی سنگ قبر) تندیس، پیکره، گورتندیس، (عروسک پارچه ای که به شکل شخص مورد اعتراض درست می کنند و می سوزانند یا مورد تحقیر قرار می دهند) آدمک، هم تندیس، تمثال تهیه کردن

معنی : صورت، پیکر، تمثال، پیکرک معانی دیگر : (نقش برجسته و یا مجسمه به ویژه خوابیده روی سنگ قبر) تندیس، پیکره، گورتندیس، (عروسک پارچه ای که به شکل شخص مورد اعتراض درست می کنند و می سوزانند یا مورد تحقیر قرار می دهند) آدمک، هم تندیس، تمثال تهیه کردن

effigy

<hr> معنی : شکوفه کردن، گل کردن، شوره کردن <hr> معانی دیگر : (شیمی - به واسطه ی از دست دادن آب از حالت بلورین به پودر تبدیل شدن یا به واسطه ی تغییرات شیمیایی دارای رویه ای از پودر سفید شدن) شوره بستن یا زدن، شکوفیدن، شکفتن، رونق گرفتن، شکوفا بودن یا شدن

معنی : شکوفه کردن، گل کردن، شوره کردن معانی دیگر : (شیمی - به واسطه ی از دست دادن آب از حالت بلورین به پودر تبدیل شدن یا به واسطه ی تغییرات شیمیایی دارای رویه ای از پودر سفید شدن) شوره بستن یا زدن، شکوفیدن، شکفتن، رونق گرفتن، شکوفا بودن یا شدن

effloresce

<hr> معنی : شکوفایی، شکفتگی، شوره زنی <hr> معانی دیگر : (مجازی) رونق، اوج، تعالی، گل آوری، غنچه زنی، هنگام گل آوری، دوران شکفتگی، (شیمی) شوره زنی، شوره آوری، شکوفندگی

معنی : شکوفایی، شکفتگی، شوره زنی معانی دیگر : (مجازی) رونق، اوج، تعالی، گل آوری، غنچه زنی، هنگام گل آوری، دوران شکفتگی، (شیمی) شوره زنی، شوره آوری، شکوفندگی

efflorescence

<hr> معنی : پخش، انتشار <hr> معانی دیگر : برون شارندگی (جریان به خارج یا جلو)

معنی : پخش، انتشار معانی دیگر : برون شارندگی (جریان به خارج یا جلو)

effluence

<hr> معنی : اب رو، فاضل اب، نهر فرعی، بخارج پخش کننده، منتشر شونده <hr> معانی دیگر : برون شارنده، برون ریز (جاری به خارج یا جلو)، شاخابه، برون رود، ساری

معنی : اب رو، فاضل اب، نهر فرعی، بخارج پخش کننده، منتشر شونده معانی دیگر : برون شارنده، برون ریز (جاری به خارج یا جلو)، شاخابه، برون رود، ساری

effluent

<hr> معنی : جریان، پخش بخارج، استشمام هوای خفه و گرفته <hr> معانی دیگر : (هاله یا بخار یا ذرات نامریی که بنا به اعتقادی از برخی اشخاص و اشیا ساطع می شود) شایورد، شاهورد، جریان درالکتریسته و نور و مغناطیس، هوای گرفته و خفه

معنی : جریان، پخش بخارج، استشمام هوای خفه و گرفته معانی دیگر : (هاله یا بخار یا ذرات نامریی که بنا به اعتقادی از برخی اشخاص و اشیا ساطع می شود) شایورد، شاهورد، جریان درالکتریسته و نور و مغناطیس، هوای گرفته و خفه

واژه های حرف "e" - مترادف و متضاد